من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خوشم خوشم......

صبح با صدای رویایی  و زیبایی  از خواب بیدار شدم.آقا نشسته پشت  کامپیوتر و داره آهنگ گوش میکنه.چند دقیقه قبلش اومد آروم صدام کرد و گفتم بذار 5 دقیقه دیگه بخوابم و نامرد بیست دقیقه بعد دوباره صدام کرد ولی با صدای دلنواز راستین  :

 خوشم خوشم  چونان خوشم    که غصه هامو می کشم ........همه ته  ته سفر ... فقط منم که چاووشم......

خلاصه صبح که از در اومدم بیرون این ترانه محبوبم رو تو ذهنم و زیر لب هم میخوندم و تصمیم گرفتم چون وقت دارم با اتوبوس برم سر کار  که حدودا 20-15  دقیقه ای طول می کشه.تا سوار شدم چشمام از خوشحالی برق زد چون اتوبوس خلوت بود و  من میتونستم بشینم و  راحت شعرم رو زمزمه و همچنان مزه مزه  کنم برای خودم.تو حال خودم بودم که دختر صندلی جلو یهو برگشت و چند ثانیه همین طور تو چشمای من زل زد خدایا این چرا اینطوری نگاه میکنه؟ وایییی باور نمیکنم خانم فلانی شما هستید؟ و همه با شنیدن صدای جیغ  هیجان زده اون برگشتن و به ما نگاه کردن! آخ صمیم  زود باش ! زود باش!یادت بیاد دیگه.ترو خدا این کی بود.از شاگردامه؟ از دوستای قبلی کلاس زبانی که خودم میرفتم؟ از دانشجوهای  سابقمونه؟ همکاری چیزیه؟ دختره همینطور شروع کرد به حرف زدن و همه بیوگرافی منو ریخت  جلوی روم و هی گفت و از اینکه هنوز ماجرای ازدواج من یادشه و  همیشه میخواسته از زبون خودم هم بشنوه و چقدر دوران خوبی با هم داشتین و اون هیچ وقت نتونست منو فراموش کنه ( چقدر هم خوشحال شده بودم از این همه تعریف!!!خودمونیم ها!) و چه روز هایی بود و راستی الان چکار میکنم و هزار تا سوال دیگه و همه  این ها در حالی بود که  من واقعا هنوز یادم نمیود  این دختر خانوم تو کدوم دسته از آشناهای من قرار میگیره و بدتر اینکه حتی اسمش هم تو ذهن دیب دمینی من نبود!!!!!فقط میدونستم فاصله زمانی سال 82 تا الان باید باشه.و بی شرف همه چیزهایی هم که میگفت توی به همه گروه های آشناهای من میخورد.میگم بیا یه اسمی بندازم الکی  تا اسمش رو بگه شاید افاقه کنه!!! میگم فروغ جون!!! از خودت برام بگو!!!! همچین نیگام کرد اینگار فحش  118 + سال بهش دادم!!!!خانوم فلاننننننننننی!!!! من سیمینم نه فروغ!!!! فروغ همونی بود که  از شما خوشش نمیومد و همش از زیر دستتون در میرفت!!!!! خدایا این  دیگه چه ریخت آدرس دادنه؟ مگه من دنبال مردم میکنم تا بهشون... لا اله الا الله!!!!  سیمین ؟ کدوم سیمین منظورشه؟ خدایا به دادم برس ! آبروم رفت! اوا شرمنده سیمین جون ! یادته من همون موقع هم همیشه تو رو با فروغ اشتباه میگرفتم بس که دو تای تون بامزه بودین!!!!!!! و خوشبختانه این یکی گرفت و سیمین خانوم لبخند زد. خب  سیمین جون؟ از برو بچه ها چه خبر!!!؟ هیچی بعد از اون مراسمی که براتون گرفتیم ( کدوم مراسم رو میگه این ؟ ) و سورپریزتون کردیم دیگه بچه ها از هم بی خبر شدن فقط بلافاصله قضیه ازدواجتون مثل بمب ترکید و همه رو شوکه کرد!!! اوا راست میگی؟ چه جالب!!!!( ای کوفت بگیری  خنگ خدا با این حافظه در پیتت!!!!)  و تازه یادتونه اون روز هممون رو شیرینی دادین و ما هم براتون یه هدیه خیلی خوردنی   گرفتیم و شما میخواستین  همونجا درسته بخورینش!!!( ای خداااااا!!! ساندویچ بود اون هدیه هه  یعنی ؟!!! دوستام و شاگردام  همیشه منو سورپریز میکردن  خب بگو کدومشونی دیگه!!!) آره فروغ جون و چقدر هم چسبید بهم!!!! با تعجب نگام کرد و گفت چه بامزه!!! چسبیدن فعل بامزه ای بود برای  اون!!!( آخ!! که باز گند زدم انگار !!) راستی چه خبر از مجید!! ( جانم؟!!!!! مجید دیگه کیه!؟‌نکنه از فامیل های شوهر دختر خالمه این؟ نه!!   با خونواده اون مجید اقا اونقدر ها هم خودمونی  نیستم ) خوبه خوبه! سلام میرسونه!!! و اینجا دیگه فروغ طاقت نیاورد و آنچنان خندید  و رو شونه های من زد که دیگه از هر چی آبرو بود ناامید شدم!!! فدات شم خانوم فلانی!!! همیشه همین طور با مزه بودی!!! خدایا میگه مجید سلام رسوند!! هاه هاه چه بامزه این شما!!! اینجا بود که اسم مجید منو یاد یکی از عروسک هام انداخت و در کمال  ناباوری یه چیز هایی تو ذهنم  جرقه زد و یادم اومد این سیمین چزو بچه های همون کلاسی بود که روز معلم سال 82  برای من جشن گرفتن تو کلاس زبان و همشون با هم پول گذاشته بودن و یه پسر کوچولوی بامزه  برام خریده بودن و منم اسم اون عروسک رو همون جا مجید گذاشته بودم و همشون کلی خندیده بودن  و فروغ  هم یکی از بچه های مشکل داری بود که از خندیدن ها و جوک های من خوشش نیمومد  و از بس غد بود  نتونستم باهاش رابطه صمیمی  برقرار کنم  و بعد ها فهمیدم شوهرش دفتر و کتاب های زبانش رو پاره میکنه تا اون نتونه بیاد سر کلاس و فروغ علیرغه همخه این ها با روحیه ای درب و داغون ولی مصمم به اومدن ادامه میداد و خنده های ما سر کلاس  واقعیت حضور اون آدم خشن رو تو زندگیش بیرحمانه نشونش میداد و این سیمین هم از بچه هایی بود که همیشه دنبال شماره من بود و من همیشه از زیرش یه جوری شونه خالی میکردم  و بعد تموم بچه های اون کلاس  اومدن تو ذهنم ( چه عجب بابا!!!!) و تمام روزهای قشنگ اون سال ها تا امسال و اینجا بود که محکم سیمین رو بغل کردم و در حالیکه با چشم های گرد شده نگام میکرد گفت نمیدونستم اینقدر دوست داشتین منو ببینین ( الهی بمیرم عزیزم ! ولی راستش بیشتر  از این خوشحال شدم که بلاخره یادم اومد!!!) و شماره ام رو بهش دادم و گفتم با هم در تماس باشیم و بعد نفس بلندی از سر فراغ خیال کشیدم و بدو بدو رفتم تو اداره در حالیکه هنوز تو ذهنم داشتم میگفتم‌:

 

 

خوشم خوشم چنان خوشم که غصه هام و می کشم
خوشم که از تو پر شدم جایی که دستات خالیه
وقتی که رویا میبافم اسم تو نقش قالیه
خوشم که تا تو میرسم صاحب این ضیافتم
خوشم خوشم چنان خوشم که غصه هامو می کشم
همه ته ، ته سفر فقط منم که چاوشم
خوشم که آزادیه تو به دست خنده‌ی منه
به وقت تلخ بیخودی عشقه که دل دل میزنه
خوشم که سایه های ما دلیل رقص آتشه
پاکیه تو پاکیه من حکایت سیاوشه
خوشم که همسایه شدم با شب آفتابی تو
خوشم که رویای توام دلیل بیخوابی تو
تو هم به وقت ناخوشی باید به رویا بزنی
در شب بی حرفی ما باید سکوت و بشکنی...

نظرات 31 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 20:12 http://aarmita.blogfa.com

سلام عزیزم خیلی باحال بود همیشه شاد باشی
کم می نویسی تازگیها

لیلی دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 16:48 http://www.manosoroush.blogsky.com

اونجا که بالاخره یادت اومد و ذوق زده اون بنده خدا رو سفت بغلش کردی غش کردم از خنده . . . .

آبتین(تسلیم او) دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 15:38 http://taslimeoo.blogfa.com

سلام.

بست اخیر و بستی که مربوط به کانگوروها بود رو خوندم.

راستش نوشته مربوط به کانگوروها گریمو درآورد.

خوشحال میشم به منم سر بزنید.

سارا دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 14:49 http://sarar.persianblog.ir

وای خیلی باحال بود! خوبه حالا تو خودتو نباختی و پا به پاش اومدی.اگه من جات بودم همون اول طاقتم تموم میشد و میگفتم که ببخشید اما من شما رو به جا نمیارم!
فکر کن ضایع تر از این هم میشه؟

بهار دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 12:01 http://nashenase-hamdel.blogsky.com/

سلام صمیم گل. خوبی؟
خیلی جالب نوشتی. حالا خوبه بالاخره یادت اومد. عروسکه رو هنوز داری؟ :)

بهار دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 12:00 http://nashenase-hamdel.blogsky.com/

سلام صمیم گل. خوبی؟
خیلی جالب نوشتی. حالا خوبه بالاخره یادت اومد. عروسکه رو هنوز داری؟ :)

آره دارمش و همه هم میدونن اسمش مجیده!

جودی ابوت دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 11:04 http://whenurnot.blogfa.com

من الان دارم غصه می خورم خب (غمگین) !
من چرا نشنیدم این شعرو و این آهنگو
شعرش که قشنگ بود. از آهنگش هم خیلی تعریف کردی منم دلم خواست !!
باز جای شکرش باقیه همیشه قبل اینکه بیشتر آبروریزی بشه از مهلکه در میری !! تیرهایی هم که میندازی لااقل بعضی وقتا نزدیک هدف می‌خوره !!

*****************************************************
وای فک کم منو ببینی تو خیابون من بدوم بیام بغلت کنم !!! بگم صمیممممممممممممم !!!!!!
تو بر و بر نیگام می کنی میگی سلام عزیزم
من : ااااااااا نشناختی منو ؟؟؟؟؟ (موهای بافته خرگوشی و سیخمو تکون میدم هی !! )
تو : اااااااااا ( به مژه‌هام نیگا می‌کنی) سرندیپیتی توییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟؟
من : (چشای گرد شده) نه ننه ، منم صمیم جان
تو : آهاننننننننننن مادربزرگ پسر شجاع !!!!!!!!!!!!!!
من : ( غش غش ! ) نهههههههه صمیم منم ، بچه های نوانخانه جان گریگر ( چشمک)
تو : ( یه خورده فکر) آها خانوم تناردیه ؟؟؟؟
من : ( یه ابرو بالا برده) صمیم من یکی از بچه‌های اونجا بودم !
تو : ااااااااااااااااااا تویی عزیزم ؟ پس ژان والژان کو ؟؟؟؟؟؟؟؟ خوبی کوزت جان ؟؟
من :‌( ابرومو میبرم بالاتر) صمیم ؟؟؟؟؟
تو : (داری حسابی به ذهنت فشار میاری) پرین ؟ (منتظر عکس‌العمل من نمیشی) هاکلبری فین ؟؟؟؟
من : صمیممممممممممم من دخترم (نگاه غمگین)
تو : مممممممممممممممم آره آره یادم اومد ! بلفی ؟‌دختر دکتر ارنست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من : (افسرده ) نه صمیم ، لوک ، لوک خوش شانس ؟؟ - اسم عشق من تو وبلاگم -
تو :‌وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااووووووو خودتیییییی ! یکی از خواهر برادارن دالتون !!!!!!!
من : ( گریه ! زاری ! خودزنی !!!!!!!!!! ) صمیم منم جودی ( گریه فراوان !!!)
تو : (محکم بغلم می کنی)
من : ( چشمک ) بی خیال بابا ، خوبی تو ؟ امیر چطوره ؟
تو : ( ابروتو می بری بالا)
من : (کمی تردید) ش .. و ... شو ه ... شوهر ....
تو : ( نیش ) آره علی هم خوبه
من :‌( یه کم خجالت !! ) راستی صمیم منم میخوام بیام تو کلاسای شیرینی پزیت ! به جاش باهات انگلیسی کار می کنم !! خوبه ؟؟؟؟؟؟
تو : (غش غش خنده ! ولو میشی اصن )
من : ............................
******************************************

ا فیلنامه شد واسه خودش !!!!! ( نیش باززززززززززززززز !!!!!!!! )

بامزه ترین کامنت تا حالا در سال ۸۷ بود این.
راستی میگم بلفی جون!!!!! بلاخره نی نیت دنیا اومد یا اون تو جاش خوبه هنوز!!!!؟
خدا تو رو نکشه دختر با این کامنت هات.
خیلی باحال ود.خیلی .با تموم وجودم تصور میکردم و غش غش میخندیدم.
ماچچچچچچچچچچچچچ گنده.

ساسا دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 10:27 http://www.zolali.blogsky.com

سلام صمیم جون سال نو مبارک من دوباره برگشتم و خوشحالم که دوباره می‌خونمت.متن قبلی لطیف بود و کمی مثل این روزهای دوباره عاشقانه من.

مهری دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 10:03

سلام خانم گلم میشه لطف کنی بگی چه جوری میتونم این آهنگ رو پیدا کنم اصلا راستین کی هست خانم خوشم خوشم

سلام عزیزم.
راستین اسم یک خواننده خوش صدا و بیشتر خوش اداست که من مجذوب حالت هاشم و منو کاملا یاد ((ابی خواننده )) میندازه خوندنش.
از اینجا میتونی گوش کنی :

http://weblog.nihash.com/?p=784

نرجس دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 09:55 http://narjess.persianblog.ir

آخ جون.... بالاخره یادش آمد!!!؟

بیتا دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 09:24 http://sorkhikhanoom.blogfa.com

صمیم جان شرمنده. میدونم واقعی بود من بعضی اوقات هر کلمه ای که به ذهنم میاد میگم. من مدتی هست که فارسی خیلی کم مینویسم. واس همین بعضی اوقات خیلی چرت و پرت میگم یعنی از نظر دستور زبان هم بعض اوقات وقتی نوشته هام رو مییخونم خودم میمونم که این کلامات و ترکیبشون رو از کجام در اوردم. شرمنده میدونم واقعیت بود منظورم این بود که اتفاق خیلی با مزه ای بود.

عزیزم منم فهمیدم منظورت از داستان همون حکایت یا روایت کردن بود.
قربونت

بیتا دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 07:03 http://sorkhikhanoom.blogfa.com

صمیم جان من از اونجایی که تو اسم خیلی خنگ میزنم. فوری میگم راستش من یادم نمیاد. چون میترسم اسمون ریسمون ببافم بدترش کنم. ولی چقدر سخت که شوهرت انقدر خشن باشه و دفترهات رو پاره کن حتی فکرش هم دلم رو یه جوری میکنه. داستان بامزه ای بود

بیتا جون داستان ساختگی نبود البته.واقعی بود خانومی.

آدم خوب دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 04:02 http://yekita.ir

سلام
یک سایت (نام دامنه-دامین) به قیمت شاید ارزانتر از هزار ریال (صد تومان) برای شما
با کلیه قابلیتها و امکانات یک سایت معمولی بدون حق شارژ سالیانه برای شما
درصورت تمایل به من ایمیل بزنید :
babak_friends_account@yahoo.com


ژ یگولو دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 02:41

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام صمیم...

سلاممممممممممممم
خوش اومدی

زهرا دوشنبه 26 فروردین 1387 ساعت 01:01 http://777rosesorkh.blogfa.com

سلام صمیم جون خوبییییییییییییییی عزیزم شرمندم که هر بار اومدم نشد کامنت بذارم برات اینرتنامو قاطی شده ... پس حالا میگم سال جدیدت مبارکککککککک...
وای چه جالبه اینجوری که ادم یکیو ببینه و اون بشناسدش ولی........... خوبه حالا این اقا مجید کمکت کرد!!!!!!!!!!
حالا من یک ماهه درگیرم که اونی که سلامم کرده و اسم خودمو و همسرمو بلد بوده کی بوده ایا!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بابا حافظه!!!!

mamali_s2 یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 18:54

قشنگ بود خاطره ای که گفتی ولی راستش از اینجایی که تو ذهنت یه جورایی مسخرش کردی ناراحت شدم (خشم)

باور کن مسخره نکردم ولی غافلگیر شده بودم.حتی یه لحظه فک کن من تا آخر یادم نمیومد این بنده خدا کی بود و همین طور سوتی میدادم....

شیطونک شاکی یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 15:31


(خنده ی شدید) برا اینی که نوشتی نمی‌خندم یاد اون بار افتادم که پشت تلفن همین جوری یه اسم پروندی و درست در اومد و 10 دیقه بعد همون ادم زنگ زد نشناختیش طرف فکر کرده بود خلی (دور از جونت دور از جونت)(نیش)





بستنی زیاد بخور

موفق باشی

شیوا یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 15:01

قربون اون زبونت

پریسا یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 14:56

اینم دروغ سیزده بدر بود (اینکه جواب همه رو دادی الا من) اخه من امسال ایران نبودم دروغم مونده بود تو دلم.

ای بدجنس!!!!!(نیش!)

تقویم صبورا یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 14:39 http://saboorajanam.persianblog.ir

خوشم خوشم من با همچین خاطراتی خوشم
ولی جدا خیلی اعتمادبنفس داری!

من یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 14:39 http://www.man-azadam.blogfa.com

منم دوران دانشجویی درس میدادم ...حالا گاهی شاگردامو تو خیابونا می بینم از این مشکلات دارم از همه بدتر یکی از شاگردامو چند وقت پیش دیدم گارسون شده بود اما من کامپیوتر درس می دادم

پریسا یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 14:39

سلام صمیم خانم
الان که کامنت های پست قبلی رو نگاه کردم دیدم جواب همه رو دادی الا من.؟
ولی عیب نداره.من که خیلی از وبلاگت خوشم اومده. من ۲۳ سالمه و با شوشو تو دبی زندگی میکنیم.ادرس ایمیلمو میذارم تا اگه خواستی با هم دوست بشیم

عزیزم من انتخابی و خاص جواب نمیدم.همین طوری برای بعضی ها یه چیزی به ذهنم میرسه و چون سابقه آشنایی بیشتری ممکنه داشته باشم باهاشون
خیلی خوش اومدی و از آشنایی باهات خوشحالم عزیزم.

مریم یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 14:21

آخرشی

سارا یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 13:40 http://attitmani.blogfa.com

چقدر خوبه آدم با آهنگ از خواب پا بشه
خوش باشی صمیم جونم

[ بدون نام ] یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 12:49

صمیم گلی من هرروز چند بار بهت سرمیزنم وقتی نوشته های جدید رو میخونم واقعاً حا میکنم بابا ایول تو چقدر باحال و باهوشی

از اون لحاظ منظورته دیگه .نه!؟‌(خنده)

X یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 12:36 http://stillness.blogfa.com

شعر محشریه....

مهری یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 11:18

سلام صمیم جان سال نو مبارک متن شعر فوق العاده اس ولی خواننده کیه

مرسی
راستین خونده اینو

یاردبستانی یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 11:07

سلام و وقت به خیر .دیدین گفتم که من بهتون ایمان دارم .صمیم جون یکی از وجه تمایز های شما با بقیه دوستان اینه که هر وقت نظری یا کامنتی براتون نوشته شده ولو با یه سلام و احوال پرسی کوچولو پاسخ دادین که این اوج صداقت و مهربونیتون رو می رسونه و این که به خوانندگانتون ارزش میزارین. اولا از این بابت ممنونم و این لطف مضاعف شما رو می رسونه . من شاید خیلی از وبلاگ ها رو خوندم ولی اینجا تنها جاییه که من کامنت می نویسم در حالی که خودم وبلاگ هم ندارم :)
می خواستم یه مطلبی بنویسم نگهش داشتم برا یه وقت دیگه
موفق موید و سربلند و پیروز باشین.
یا حق

ممنون دوست خوب و صمیم لوس کن من!!!( چشمک)
من از کامنت هایی که توی هر خطش چیزی یاد میگیرم هرگز نمیگذرم.
به خودت و کامنت هات اعتماد کن من کاری که من میکنم....
در پناه دوست

فیروزه یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 10:48

سلام صمیم ... خوبی؟ ...
اوه بعضی وقتها که این مغز با آدم همراه نمیشه خیلی بده ... حالا هرچی هم بهش فشار بیاری تا یه چیزی یادت بیاد بدتر هم میشه ...
امیدوارم که همه روزهات شاد و خوش باشی :)

رها(ستایش) یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 10:45

خدایی اخر حافظه ای

mostafa یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 10:13 http://linuxeducation.blogsky.com

با سلام
بسیار زیبا بود
بخصوص که اهنگ و شعر مورد علاقه من اینجا ذکر شد
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد