من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

اندر احوالان ما.....

.به سلامتی مهمان ها  ها رفتند  و کنکور فوق برگزار شد و خا نه ما تکا نده شد و رو مبلی های جدید توسط شوهر جان و مامان جان بدون همراهی  حتی  حضور چغندر گونه!!! ما خریداری شد و توسط مامان خانم دورش دوخته شد و روی مبل ها پهن شد و به سلامتی میهمانی  میهمانان ویژه آقاجان  ما هم به خیر و خوشی  در منزل ما برگزار گردید و خانم دکتر از کدبانو گری ما خوششان آمد و کلی از دست پختمان تعریف کردند و به سلیقه مان احسنت گفتند و کادویی بس زیبا و شکیل از این ظروف  آبستره گونه  سرامیکی  که توی مجله های آشپزی تویشان غذاهای اوجور اوجور!!!!! میریزند هم برایمان آورد و حالی عظیم بردیم و بنا به توصیه دوستان کمی هم هوای جیب آقا جانمان را داشتیم و خودمون را خراب نمیکردیم همش روی سر و کولش!!!! و تازه میخواستیم بعد از اینهمه کار کمی استراحت کنیم  که یهوووووو هواشناسی شمال اعلام کرد یک توده هوای خطر ناک به سمت ما در حرکت است و این یعنی دوست شوهر جانمان به اتفاق خانم زیبا و لاغر و قرتی شان دارند اربعین  تشریف میاورند خانه ما  و ما باید آن دو روز آخر هفته را هم مهمان داری کنیم و بعد پاسشان بدهیم به مادر شوهرمان که با این دوست شوهر جانمان خیلی شیش هستند!!! و در این هاگیر واگیر ( که ما راستی هنوز  واکسن گاز زدگی!! نزده ایم!! ) صاحبخانه محترممان اعلام فرمودند شب جمعه آپارتمان ما را برای مراسم  دهایشان به روال سنوات قبل در ختیارشان بگذاریم و این لحنی هم نگفت و تقریبا ما حالیمان شد یا خانه مان را آن شب میدیهیم یا فردایش رختخوابمان وسط آسفالت!! پهن خواهد بود و آفتاب خواهیم گرفت و ما هر چه سعی کردم به زبان خوش حالی اش کنیم که همان داریم و اولین باری است که خانه ما میایند و باید آبرویمان حفظ شود آخر هم حرف خودش را زد و فرمود یک کاریش بنماییم دیگر!!!! البته این لند لورد (صاحبخانه)  ما از بس خوب است خودمان خیلی دلمان میخواهد یک کاری برایش انجام دهیم ولی میترسیم با مهمان ها  زیر تریلی برویم نصفه شبی!!!! چون توی کوچه که جای خوابیدن نیست آخر مرد حسابی!!!!

خلاصه در این چند روزه رنجی بردیم بس عظیم از بی خوابی و  جالب تر این است که دیشب  اتفاقی افتاد که ما مردیم از خنده و با تعجب با شوهرمان به علت آن فکر میکردیم!!! ما شب هایی که خیلی خسته هستیم وقت نمیکنیم لباس راحتی مان را از تن خارج کرده و با دست ها و دهان باز  خودمان را روی تخت ولو میکنمی و تا شوهر جانمان هنوز شب بخیر نگفته ما نصف خوابمان را هم دیده ایم و اوج داستانش را هم رد کرده ایم!!!!!! دیشب هم ما چون کمبود 70 ساعتی خواب داشتیم به محض اینکه چهار دست و پا خودمان را به تخت رساندیم ولو شدیم و حتی وقت نکردیم روی خودمان پتو بکشیم و فقط یادمان هست شوهر جانمان دهانش راباز کرد تا ((ش) اول شب بخیر عزیزم را بگوید که عین فیلم ها همه جا ابر آلود و تار شد و ما گوممممممبی خوابمان برد!!!! حالا صبح که از خواب پاشیده شدیم!!! دیدیم ای خاک بر سر بی ناموسمان!!!! پس کولباس کاموایی که شب تنمان بود!!! !!!   در حالیکه تا آخرین لحظه یادمان میاید با پوشش اسلامی خوابیده بو دیم و انقدرها  هم که نشان میدهیم گاگول نیستیم  که یادمان نیاید وسط خوابیدن  درش اورده ایم!!! خلاصه با نگاهی اخم آلود که شیر سکته میزند به شوهر جانمان نگاهی کردیم و گفتیم تو واقعا خجالت نمیکشی از ما که کارمند این دولت هستیم و نان آور  نصف ناندونی این خانه!! حتی  ما در خواب هم نباید آسایش و امنیت  جان و روان داشته باشیم!!؟  بعد دیدیم که ایشان دست پیش گرفته اند و میگویند راستی تو چجوری شلوارک ما را از تنمان در آوردی و ما نفهمیدیم؟!!!! و ما با چشمان گرد و شهلایمان نگاهش کردیم که یعنی برو خودتیییییییییییییییی!!! ولی دیدیم واقعا انگار ایشان هم فی الواقع از این امر بی ناموسی بی اطلاع هستند و جالب ناک تر اینکه این دفعه دومی است که ما به سبک انسان های اولیه خودمان رو بی ناموسی روی  تخت پیدا میکنیم!!!!!! به شوهر جان میگویم میترسم نصفه شب  برویم  وسط خیابان  به زن و شوهر  مردم بچسبیم  و فردایش که توی هلفدونی امان  انداختند اظهار بی اطلاعی کنیم !!! تازه  از صبح داریم به خودمان نهیب!! میزنیم که خاک توی سرت که  کله ات را  هم بکنند  در خواب نمیفهمیم  واقعا آیا؟!!!!!

خدا  کار ما را  به نخ شلوار شاید هم دامن این حوری های بهشتی اش بند میکند و انقدر کش میده که هر آن احتمال میدهیم الان است که رشته کار ما و تنبان حوریه خانوم با هم پاره شود!!! ولی انقدر خود خدایمان با معرفت است که به حرمت پشتک واروهایی که به اسم نماز این روزها برای خودمان میزنیم انگار دلش نمیاید کشه رو تا ته ول کند و رها کند تا دردمان بیاید از بی کسی مان !!دمت گرم قربانت.

در جریان کنکور کارشناسی ارشد یکی از دوستانمان که 10 سال است همدیگر را گم کرده ایم  را یافتیدیم!!! از بس ذوق کردیم یادمان رفت شخصیت والایی در این ازمون داریم  و ملچ مولوچ راه انداختیم  و قربان هم رفتیم  و بلافاصله این دوستمان را که هفده سال است شوهر داری میکند و زبان اجنبی فغانسه!!! خوانده است و پسرش دارد به سن دامادی می رسد و از ما هم فقط  5 سال است بزرگ تر است !!!!! (و ما خنگ خدا هنوز در حسرت فوق داریم بال بال میزنیم !!!!!!!) را دعوت نمودیم خانه مان تا بقایای اطعمه  و اشربه میهمانی  میهمان های  ناز پرورده آقاجانمان را به خوردش بدهیم و حالی ببریم احوالی!!!

ضمنا ما تا میخواهیم برویم استخر این ته استخر سوراخ میشود انگار!! تا گفتیم میرویم این جمعه آب بازی ، یهوووووووو میهمانان عزیز روی سرمان خراب میشوند!!! باز هم البته دمت گرم !!

بعد شما بگویید و غر بفرمایید!! که چرا ما زود تر ننوشتیم!! خب شما هم اگر چای ما  بودید و از هفته پیش تا الان دقیقا هفت روز  شام و ناهارتان شامی کباب های مادر شوهرتان بود و سوپی که به سفارش شما برایتان پزیده و آورده بودن را میخوردید زبان بلبلی تان مثل ما قفل می شد!!!!!

نظرات 40 + ارسال نظر
خانوم جیغ! دوشنبه 13 اسفند 1386 ساعت 23:47 http://Tel.Toranj.de

پس باید در خواب خیلی حواستان جمع باشد!! خوب شد گفتید!
ما هم حواسمان را جمع کنیم من بعد ببینیم شب با چه لباسی خوابیده ایم وصبح با چه بیدار شدیم!:دی

لیلی دوشنبه 13 اسفند 1386 ساعت 15:44

صمیم خانوم خیلی منتظرمون می ذاری ها ا ا ا . لوسمون کردی . دلمون می خواد هر دفعه می آییم ازت گل بشنویم .ایشاالله سرت گرم هرچی که هست خوش و سلامت باشی .

کاوه - روزمرگی دوشنبه 13 اسفند 1386 ساعت 14:16

سلام دوست عزیز

بانو چند وقتیست به این رفیق خسته سری نمیزنید آیا ؟؟

مغازه عروسک فروشی بودم و میخواستم هدیه ای برای دوستی تهیه کنم. فروشنده عروسکی نشان داد و گفت این عروسک سگ عاشق آواره است.
ما که فکمان در حال سقوط بود پرسیدیم حالا چرا سگ عاشق آواره ؟؟

گفت شواهد و قراین نشان میدهد که شکل سگ است. گفتیم احسنت خب
گفت چون لباسش وصله پینه دارد معلوم است که عاشق نیز هست. گفتیم احسنتم. تبارک الله فیکم.
و گفت چون کوله اش به دوش است پس اواره نیز هست. گفتیم احسنتم . دمت گرم . تبارک الله.
و آنگاه ندا آمد صدق الله و علی العظیم.

به روزم صمیم جان. البته خیلی وقته .

ایام بکام


آشپز مدرن...شادی دوشنبه 13 اسفند 1386 ساعت 12:15 http://monnom.blogfa.com

صمیم من که نفهمیدم چی شد! کی لباس کیو در آورده؟!

لیلی و مجنون دوشنبه 13 اسفند 1386 ساعت 09:14 http://faghatma.persianblog.ir

کجایی خانومی؟ بیا آپ کن دیگه. من روزی شونصد بار میام به وبت سر میزنم تا شاید آپ کردی باشی ولی میبینم خبری نیست. دلمون برات تنگ میشه ها

مهرداد و سمیه دوشنبه 13 اسفند 1386 ساعت 01:53

قشنگ بود. کلی خندیدیم. ولی نمی دونم آیا خوبه که یک زن، خاطرات کاملا خصوصی زندگیشو برای یک عالمه انسان دیگه تعریف کنه یا نه. شایدم خوب باشه. بهرحال ما که کلی خوشمون اومد. موفق باشی. خدا را همه رو هدایت کنه ایشالا.

توجه توجه یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 22:01

نویسنده عزیز
هویت واقعی شخصی به اسم کوروش یا بی نام که به نقد و بررسی وبلاگهای شخصی میپردازد فاش شد
ایشان زنی ۳۸ ساله و مجرد هستن با نام شهلا متولد تهران و ساکن میدان امام حسین . در کنار خانواده اش زندگی میکند
تحصیلات ایشان دیپلم و شغلشان تایپیست در یکی از ادارات خصوصی میباشد .
ایشان برای رد کردن خودش را کوروش نامیده هست
لطفا این کامنت تایید شود

ببین من حوصله اون زنک که حالا خودش رو در قالب کورش گذاشته ندارم و نه خوشم میاد ازش ( چون سطح شعورش رو تو نوشته هاش در مورد بقیه هم دیدم) و نه حوصله دارم کسی ازش برام بنویسه......
ضمنا این متن رو هم عوض کردم چون خواستم اگه خ وندی دیگه اسم اون زنک رو نیاری اینجا.
ممنون میشم.

فوزیه یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 21:22

سلام.کلی خندیدم.خیلی با حال تریف می کنی.خداییش اون قضیه لباسا خیلی باحال بود.یه وقت سر ما رو که گول نمی مالی؟!!!!
یه چیزیو دقت کردی؟اینکه این وبلاگ تقریبا زنونه هست.می گی نه امر بازدیدات رو نگا کن.اکثرا خانوم هستند.
خیلی دلم می خواد قیافتو ببینم.ببینم مثه نوشته هات با مزه هستی یا نه؟حتما هستی.حتما

رزیتا یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 14:41 http://hamesheashegh.blogfa.com

سلام ...چطوری؟وبلاگ جالبی داری

بیا دنبالم کارت دارم
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
حالا بیا دنبالم...

.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.

.
.
بیا نترس من باهاتم...
..
.
.
.
.

.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
بیا پایین تر..
بیا حالا..
..
.
.
.
.
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
.
.

نه بابا سر کاری نیس...
بیا تو
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
یه خبر داغ داغ واست دارم..
.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
دوس داری بدونی چیه اره؟

.
.
.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.

.پس بیا...دیگه چیزی نمونده
.

.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
.
چیه خسه شدی؟آره؟.
.
.

.
........(_\.........
.../_)...) \........
../ (....(__)......
.(__)...oooO....
Oooo..............
.
.
خوب حالا چشاتو ببند تا بگم
1
2...

به وبلاگ منم سر بزنی خوشحال میشم
با تبادل لینک موافقی؟در صورت تمایل بهم خبر بده تا لینکتون را قرار بدم
مثل برگی خشک و تنها روی شاخه موندم اینجا می ترسم...
توی چنگ وحشی باد برم از خاطر و از یاد بپوسم...
تو شتاب لحظه ها من با خودم یکه و تنها می دونم...
تو سراب این افق تا سفر نهایت اینجا می مونم...
مثل یه غروب تنها که میشینه پشت ابراااااااااااا
یه سکوت بی پناهم............
توی این بیهودگی ها لحظه هارو میشمارم...
انتظار هر نگاهم

صنم یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 14:02 http://pastoo3.blogfa.com

در این موارد گویند:

بابا تو دیگه کی هستی!!!
دسه شیطونو بستی!؟
بوووس

نلی یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 10:42 http://mehrsis.blogfa.com

همه نوشته هاتو خوندم . خیلی باحالی بابا...

بهمندخت یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 10:06

سلام
چرا آپ نمی کنی؟

لاله یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 09:48 http://www.zendegiemanoto.persianblog.ir

سلام . من تازه وب لاگتو پیدا کردم. این پستت خیلی جالب بود!

من آزادم شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 15:56 http://www.man-azdam.blogfa.com

وقتی نفهمیده و نسنجیده یک اتفاقی می افته خیل با حال تر

خانوم مارپل شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 15:03 http://www.missmarpel.blogfa.com

سلام صمیم خانوم گل
واقعا احساس صمیمیت میکنم باهات
هر بار که میام نت وبت رو زیر و رو میکنم خیلی قشنگ مینویسی
موفق باشی عزیزم
آپیدم اونم از نوع ایتالیایی!!
من نظرت رو نمیبینم نکنه مخفی نظر میدی!!

فریبا شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 13:33

سلام عزیز گلم خانومی مثل شما که روز در دسترس نباشد و شبها هم انتن ندهد طبیعی است نصف شب لباس خودش و شلوار شوهرش ناگهانی تنشون نباشه. طفلی علی اقا.

سارا شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 11:52 http://sarar.persianblog.ir

د بیاااا !
خانوم نصفه شبی این همه کار مهم میکنه و همشم تو خواب! بعدم تازه پا میشه یقه ی علی طفلکی از همه جا بی خبر رو میگیره. خوبه خسته و بیهوش بودی وگرنه که... طفلکی علی!
خسته از مهمونداری نباشی صمیم جون.به جات من پنجشنبه شب رفتم استخر و کلی جات خالی کیف کردیم! یه وقت فکر نکنی پز دادما... میخواستم بگم ماله ما این مدلی بود :)

رها(ستایش) شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 11:49

نه وا... منم بودم مثل تو زبونم قفل می شد مادر

مستانه شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 09:00 http://baadbadak.blogsky.com

اووووه چقدر کار کردی. کنکور و مهمون داری و خونه تکونی...
من همزمان یه دونه اش رو هم نمی تونم انجام بدم

تازه وارد جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 23:24 http://tazevared.blogsky.com

همسایه گرامی
بدین وسیله از شما و آقاجانتان دعوت می‌شود که همراه خانوم بچه‌ها !!! به صرف مزخرفات ناشیانه سرافرازمان فرمائید .
ضمنا وسیله ایاب و ذهاب درب وبلاگ آماده است .
همسایه جدید ٫ تازه‌وارد .

قزن قلفی جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 19:03 http://afandook.blogsky.com

خسته نباشی .......
میگم نکنه علی یه زنه دیگه داره ! شبا میاد خونتون و بعد برای صحنه سازی تو رو هم لخت میکنه و میره !

مریم پاییزی پنج‌شنبه 9 اسفند 1386 ساعت 13:44 http://man0o-del.blogfa.com

چه عججججججججججب از این طرفا !!!

واقعا خسته نباشی از مهمون داری . بیا بگو ببینم بالاخره امشب با مهمونا رفتین تو کوچه چادر زدین یا دل صابخونه به رحم اومد ؟ که البته این دمی بعییییده :دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 اسفند 1386 ساعت 12:53

سلام.
خیلی وبت خوب بود.
نوشته هات حرف نداشت.
خوشحال میشم به منم سری بزنی!
www.shahgol.blogfa.com
www.emarati.blogfa.com

خانوم مارپل چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 20:53 http://www.missmarpel.blogfa.com

سلام
صمیم بگم خدا چیکارت نکنه مردم از خنده!
میگم اگه یه شب دیگه بازم اینجوری شد به گردنت نگاه کن ببین جای کبودی چیزی نیست اونوقت معلوم میشه که کار کیه!!!
خسته نباشی بای

X چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 14:01 http://stillnesss.blogfa.com

شنیده بودیم که بعضی ها توی خواب راه میرن ، بعضی ها حرف توی خواب حرف می زنن ، بعضی گلاب به روتون توی خواب خیس می کنن! ولی خداییش دیگه نشنیده بودیم که بعضی ها هم توی خواب ....!!! ( استغفرالله...)

شیرین چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 12:45 http://baranjan.persianblog.ir

سلام
وبلاگ شما جزو وبلاگ هایی هستش که دوست دارم و می خونمش
بنابراین با اجازتون لینکتون رو گذاشتم تو وبلاگم
امیدوارم موفق باشین

تقویم صبورا چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 12:13 http://saboorajanam.persianblog.ir

امیدوارم از کنکور قبول شی خانومی......خوشحالم دوستتم دیدی

مدی چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 09:31 http://hmdvamd.persianblog.ir/#25

سلام صمیم !چه عجب تشریف آوردید ؟؟؟!!!
خسته نباشی از این همه مهمانداری وکدبانوگری
کادوی خوشگلت هم مبارک باشه
ما آخرش نفهمیدیم شلوار و شلوارک چی شدند ؟؟؟؟ باید توضیح بدی اینجوری نمی شه...
کجا رفتند اینا نصف شبی ؟؟؟؟؟

خانمه چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 09:10 http://he-and-she.blogfa.com/

خسته نباشی از این همه تهاجمات جور واجور.میدونی چقدر دلم برای شرح ماوقع آشپزیت تنگ شده !!!!

هینا چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 01:31 http://nina-goli.blogfa.com

هر روزم میام ببینم آپیدی یا نه میدونی چون بعضی روحیاتت مثل خودمه همین که عشقت نه تنها کمرنگ نشده بلکه روز به روز داره بیشتر میشه واسه همین ندید دوست دارم میگم که خیلی وقته میام بلاگت ولی تا حالا کامنت ندادم ولی امشب ییهو کامنتم اومد خب

هینا چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 01:28 http://nina-goli.blogfa.com

همه آرشیوتو خوندم شمام مثل من رک مینویسی واسه همینه نوشته هاتو دوست دارم

حدیث سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 22:55 http://tazeinat.blogfa.com

دوست گلم سلام
. . . . . . . . . .*. . . . . . . ** *
. . . . .. . . . . .*** . . * . . *****
. . . . . . . . . . .** . . **. . . . .*
. . . . . . . . . . ***.*. . *. . . . .*
. . . . . . . . . .****. . . .** . . . ******
. . . . . . . . . ***** . . . . . .**.*. . . . . **
. . . . . . . . .*****. . . . . **. . . . . . *.**
. . . . . . . .*****. . . . . .*. . . . . . *
. . . . . . . .******. . . . .*. . . . . *
. . . . . . . .******* . . .*. . . . .*
. . . . . . . . .*********. . . . . *
. . . . . . . . . .******* . ***
*******. . . . . . . . .**
.*******. . . . . . . . *
. ******. . . . . . . . * *
. .***. . *. . . . . . .**
. . . . . . .*. . . . . *
. . . . .****.*. . . .*
. . . *******. .*. .*
. . .*******. . . *.
. . .*****. . . . *
. . .**. . . . . .*
. . .*. . . . . . **.*
. . . . . . . . . **
. . . . . . . . .*
. . . . . . . . .*
. . . . . . . . .*
. . . . . . . . *
. . . . . . . . *
. . . . . . . . *
. . . . . . . . *
موفق باشی

سپیده سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 22:45 http://aarmita.blogfa.com

سلام عزیزم حتما مهمونی بهت خوش می گذره
شوهر بازیت هم خیلی خوبه
زود به زود بنویس عزیزم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 19:10

به به به به به به به.
ما شاء الله
بارک الله
حظی بردیم وافر
خوب حالا همه ی داستانو تعریف کن دیگه.اون وسط وسطا چس شد.تو که آبرو واسه خود بی آبروت نذاشتی گلم!!!!خوب پس بقیشم میگفتی .همونکه وسط خواب اتفاق افتاده بود.ما که نا محرم نبودیم.تو از من محرم تر کیو می خوای پیدا کنی آخه صمیم جونم؟هان؟
آخخخخخ
دلم کلی برات تنگیدیده بود.
درسای این ترمم اونقدر سختن که الان که پشت کامی نشستم اضطراب وقتی که داره از دست می ره رو دارم.باورت می شه؟
مدیر گروه...... مون می خواد ما رو به زور ۷ ترمه تموم کنه بفرسته بیرون از دانشگاه.بچه هامونم که خرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر خون.آخی دلم خنک شد اینو پشت سرشون گفتم.
منم که برای کم نیاوردن باید خرای دهاتمو نو جمع کنم هر روز.تا بخورن بزنمشون.
خلاصه صمیم جان فرایند خرزنی داریم به شدت.
از همین تریبون تو رم دعوت می کنم به خر برای فوق.خوش اومدی.میراث فرهنگی رو به نابودی می رود.

دناتا سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 18:49 http://donata.persianblog.ir

صمیم جون صمیم جون که می گن شمایین؟!!

تقویم صبورا سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 18:24 http://saboorajanam.persianblog.ir

سلام

نسرین سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 15:04 http://nmm53.persianblog.ir

من که آخرش نتونستم حدس بزنم این اتفاق جالب چجوری انجام شده شما خودت کشف کردی یا نه؟!

یاسی سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 14:19 http://yasijun.blogfa.com

خوبی؟
آها...سلام
خوشحالم که همه چی به خیر و خوشی گذشت.خیلی هم خوگشل توصیف فرموده بوده بودید:)
به ما هم سری بزنید اگه میچه.
قربونت برم یا...قربان شما برویم ماچز بوس
:)

نسرین سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 14:18 http://nmm53.persianblog.ir

من که آخرش نتونستم حدس بزنم این اتفاق جالب چجوری انجام شده شما خودت کشف کردی یا نه؟!

نرجس سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 14:13

خاک عالم
یعنی صمیم نصفه شبی پاشدی لباسهات را درآوردی لباسهای علی را هم درآوردی!!!؟
خسته نباشی از مهمونداری....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد