من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

پاپا گوزنی!!!!

 

یه عادت آدم آزار  ده ای!!!! از بچگیم داشتم  که هنوزم به سلامتی دارم. هیچ وقت نمیتونستم برا پول تو جیبی دستم رو پیش بابایی دراز کنم و هیچ وقت هم مستقیم نتونستم بگم .همیشه خودش میذاشت کنار بالشم و یه کادو هم بعضی  وقتا زیر متکام بود.من همیشه از سورپریز  خوشم میومد و بابایی خیلی وقتا برا من و بقیه  تو خونه از این کارا میکرد.یه وقتایی نامه میذاشت برامون و مینوشت که چقدر دوستمون داره .یه وقتایی پول درشت!!!! میذاشت کنار بالش ولی روزهایی هم بود که هفتگیمون  یادش می رفت و منم مثل خر تو گل میموندم که حالا چه جوری ازش  پول بخوام.مامان هم که قربونش برم تا ظهر خواب بود و اصولا فقط به درد امضای  پای  کارنامه!!! تو خواب میخورد کله سحر!!!!یادمه یه بار رفتم و آروم آروم 4587521002 بار گفتم بابایی.......بابایی...... بیداری بابایی.......... تا بنده خدا از خواب بیدارشد و گفت چیه بابا!!/ منم گفتم  پاشین نماز بخونین!!(ساعت  7 صبح البته!!) اونم گفت باشه ظهر!!!!اصولا نماز صبح خیلی تو خونه ما رسم نبود که الان خیلی متاسفم بابت این عادت بدم!!!خلاصه رفتم  کیفش رو گذاشتم بالا سرش و یخورده تلق تولوق کردم دیدم بیدار شد و گفت تو چرا نمیری مدرسه؟ منم آخرین زور خودم رو زدم و گفتم آخه بلیط  اتوبوس ندارم!!! و ومطمئن بودم که بابا هم اون وقت صبح بلیطش کجا بود!!اونم بهم پول داد و گفت برو بخر خودت!!! و منم مثل جت پریدم از خونه بیرون.شب بابا بهم گفت ببینم مگه تو با اتوبوس میری مدرسه؟ دیدم خیلی ضایع است آدم دو تا کوچه اونورتر رو بگه آره با اتوبوس میرم!!!!منم گفتم نه! برا سوپره میخواستم  چون همیشه میگه پول خرد بدین!!! و منم نیس همیشه پولام قلمبه است برا همون!!!!!خلاصه بساطی بود به خدا.

شوهرمون هم که دادن این عادت درست نشد که نشد.من اصولا اصلا نمیرم بانک حقوق بگیرم.یادمه مجرد که بودم حسابام میشد میلیونی تو بانک .چون بابا کماکان پول تو جیبی به این مزدور بدبخت میداد!!! البته قلم پای علی هم میشکنه اگه  الان بخواد بره برام پول بگیره!!!!! مدل ما اینطوریه که چک های نازنین خودشون میرن بانک و همه پول ها مون رو اونجا جر جر میکنن شایدم قورت میدن و اگه کاری هم باشه با کارت برداشت میکنم!! ضمن اینکه آقامون مسئو ل پول چایی ما هم هستن هر روز!!!!خلاصه که علی طفلی هر روز سر دراور برام پول میذاره و منم از نگه داشتن پول تو خونه به مقادیر زیاد اصلا خوشم نمیاد و همه اینا یه کنار یه بانک خونگی هم در فاصله کمی از خودمون داریم و هر وقت گیر باشو مامان جون فوری به داد میرسه !!!.خلاصه که این علی هم یه وقتایی یادش میره و دقیقا این اتفاق باید همون روزایی بیفته که من همه پولام رو دادم مثلا یه چیزی خریدم و ته کیفم سوسک داره پشتک وارو میزنه!!!خب چقدر تلق تولوق کنم تا شوهره از خواب بیدار شه و به طور  ماورا گونه ای حدس بزنه من احتمالا دارم گدا میشم تا دو ساعت بعدش!!!!!!ادیشب به علی گفتم راستی منو صبح یادت نره بدرقه کنی؟!!این یعنی موقع رفتن من کنار کیفم هزاری ها رو ردیف کن پسر!!!!!!اونم گفت باشه حتما.تو بخواب!!! تا آخرین لحظه بیدار بودن و احتمالن حیاتت هم باید فقط به پول فکر کنی تو آخه  دختر؟!!!!!! صبح به هوای شیطونی و لقد کردن پاش اونم غیر عمدی!!!!!!! دو سه دوری از روش رد شدم دیدم نه!! انگار نمیخواد بیدارشه!!بعد گوشش رو گاز گرفتم و دم گوشش با صدای خیلی گوشنواز  چند تا بع بع آبدار  کردم!!! داشت میمرد از خنده اما بی شرف از ترس اینکه خوابش نپره اون چشماش رو باز نمیکرد از هم!!!!دیدم نه! انگار  داره تاریخ تکرار میشه!!! یه نگاهی کردم دیدم خب به سر کار که میرسم اما برا خرید های هوسانه ام!!! شاید گیر کنم!!بعد آروم و بدبخت وار!! رام رو کشیدم و از خونه اومدم برون. علی هم خواب خواب بود.تا درو بستم دیدم از آیفون داره میگه بیا بالا ببینم!! تو هوای به این سردی  داری بدون لباس گرم میری بیرون! خوبه تازه داشتی میمردی خیره!!!!منم اومدم بالا (لخ و لخ کنان البته!!) و دیدم بهم میگه کفشات رو در آر بذار بدم برات واکس بزنن این کفشای دیگت رو بپوش!!!دهن من باز و چشمام گرد گفتم از کی تا حالا از خواب میپری تا من با کفش واکس زده برم بیرون!؟ حالا از اون اصرار و از من مقاومت که اصلا دلم میخواد ژولی بولی برم بیرون!!!! تو چکار داری؟!! با بدبختی  منو راضی کرده و تا کفشام رو در آ.وردم دیدم فوری در رو به روم بست و از پشت در هر و هر میخنده!!!!

فکر میکنین چه نقشه ای برام کشیده بود؟!!! پسره خیره احساس بابا نوئلی بهش دست داده و رفته پولا رو گذاشته تو پلاستیک و تو کفشام جاسازی کرده!!!(راستی گفته بودم  شماره پام 40 یا به عبارتی قبر کودک !!!! می باشد و لا مصب  کشتی  بابای مارکوپولو هم توش جا میشه؟!!! خیب حالا گفتم!!) بعد دیده من صدای جیغ جیغ و خنده ام نیومد با دیدن پولا و شک کرده و از جا پریده که منو برگردونه تا شاهکارش رو ببینم!!! حالا تا پامو کردم تو کفش  دیدم یه چیزی اون تو هست منم برگردودن و پول ها ریخت بیرون.در هم که بسته و دست من هم کوتاه !!!!! خلاصه از همون پشت در بهم گفت که صبح کله سحر بعد از چت با خدا!!!!! رفته اینکارو کرده و لامصب منم که همیشه اون کفش سیاهه رو میپوشم و از شانس این امروز صاف رفتم سراغ قهوه ای  و اونم نزدیک بود تبدیل به قطب یخی  بشه !!!!! بهش گفتم ای بیچاررررررررررررررررررههههه!!!! مگه من نبینمت!! بلاخره که با من تنها میمونی  یه جا!!که در  هم نداشته باشه!!!!

ترو خدا میبینین با چه ژانگولر بازی هایی  اموراتم میگذره!!مشکل روانی من اینه که اگه پول دست خودم باشه به سه سوت خرجش میکنم ولی وقتی علی بهم بده اولا روش نمیشه کم بده و بعدشم(در ثانی)  هر روز میده  و در ثالث!!!! در  ماه 10 برابر اونی که خودم فکر میکردم  لازمم دار پول دار میشم!!!!

راستی خودم دست پیش بگیرم و زودتر  بگم خوش به حال اونایی که روزی 1258100/54 میلیون  پول توجیبی میگیرن !!! لطفا یاد آوری نکین!!!لطفا دل سوزانی نکنین!! لطفا پز ندهید و لطفا تو مال مردم هم نزنین!!!!

پ.ن.

خداییش منظورم از پست قبلی تشریح پتو و متکا و ..... !!!! نبود.خیلی پیش پا افتاده و ساده  و بی منظور نوشته بودم.چرا اینقدر بی انصافین!!!؟

نظرات 20 + ارسال نظر
حاج باران یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 01:31

تو واقعا حرف نداری. محشری

با منی؟
ممنون.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 10:33

خیلی قشنگ و رمانتیک بود.
دلم خیلی گرفت.
این روزا هیچ دلخوشی ای جز اینترنت ندارم.
اوضام خیلی خرابه.
چرا با کوچیکترین چیزی بزرگترین دلخوریا بوجود میان؟
برام دعا کن.
مهسا.

باز چیگار کردی تو!!!!!
تو کی میخوای سفره مچاله !!دلتو برا من باز کنی بینم چه مرگته آخه!!!!!یا آپ تو دیتت خرابه!!!! یا کلا دیش میش نداری و خلاص!!!!
بگو دخترم من کمکت میکنم!!!

زنجیر عشق - حمید سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 01:05 http://www.lovechain.blogfa.com

من رازی را پنهان نکرده ام،
قلبم کتابی است،
که خواندنش برای تو
اسان است
من همواره،
تاریخ قلبم را می نگارم
از روزی که در ان، به تو عاشق شدم.

بانوی من!
عشق تو مرا
از سر بازی نیست
و یا ورقی
که در لحظه دلتنگی
خود را با ان
سرگرم کنم
بانوی من
عشق تو
بالاپوشی نیست که ان را
در پایانه های سفر
بر تن کنم...
مرا چاره ای
به جز عشق تو نیست
که تا باید،
فرق میان
خویشتن و سنگ را
بدانم

متشکرم
معلومه با حوصله و دقت را دوستاتون کامنت میذارین. با اجازه کامنت شما برا ملودی خانم رو هم خوندم.
این تو این دور و زمونه خیلی یافت نمیشه.

زنجیر عشق - حمید سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 01:03 http://www.lovechain.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خوبین؟
فکر کنم قبلا یکبار بوبلاگ زیبات امده باشم.
خاطرات جالب و خوبی دارین. از نوع نوشتارتون هم معلومه که خانم خوب و سرزنده و شوخ و خوشبختی هستین.

منم هیچ وقت روم نشد از پدرم پول بگیرم و همیشه از مادرم پول میگرفتم.
خوب خدا راشکر که مشکل پولی و مالی هم ندارین. خیلی ها هستند که نیازمند به یه تک هزاری. کاش خدا بهمه می بخشد تا هیچ نیازمند و فقیری نبود و کسی گرسنه شب رو سر به بالین نمی ذاشت.

از اینکه در سر در وبلاگت دیدم که نوشته اید : من و همسرم عاشقانه همیدگیر رو دوست داریم؛ واقعا خوشحالم. اصولا هر وقت می بینم زوجی با هم خوشبختن و عشقشون عشقی جوشان و ماندگاره احساس خوبی بهم دست میده. امیدوارم که خونه دلتون هیچ وقت بدون عشق نباشه و گرمی عشق رو سالیان سال با تمام وجود حس کنید
بهترینها را برای شما و همسرتون ارزومندم.

اگه قابل بدونید شما را لینک کنم.
ضمنا بروزم اگه کلبه محقر و درویشی منو قابل بدونید
تا ابد شاد و خوشبخت باشین دوست عزیز

ممنون
امیدوارم شما هم تمام این حس های خوب رو تجربه کرده باشین یا بکنین.
من کلا از شعر هایی که توش بانوی من و بانوی خوب و .. است خ.شم میاد.شما هم برا معرفیتون خوب شعری از پستتون رو انتخاب کردین.
شادی و روزکامی ارزویم برایتان.

نوشی دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 21:12 http://nuchi.blogsky.com

کاش اونیکه شاذه و حمید خان یادت دادنو می ذاشتی!منم بلت نیستم خب!

نوشی جونم
حسب الامر شما گذاشتیمش .
قربونت.

[ بدون نام ] دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 21:06

راستی این بی انصاف ها رو ول کن...بذار انقدر کوته فکر باشن که از ۴ تا جمله ساده و پر از طنز یه داستان انچنانی در بیارن و بعد تو رو ناراحت کنن و یادشون بره فکر اون ها خیلی بد بوده نه حرف تو...صمیم ادمای این جامعه مریضن...یه عده از این ور بوم می افتن و یه عده از اون رو...ولشون کن عزیزم...من خوشحالم تو جامعه ای که ۵۰ ٪ طلاق ها واسه همین عدم اگاهی از نحوه استفاده از پتو و ........!!!!! است تو تونستی این مشکل رو نداشته باشی...شاد باش و به خودت افتخار کن...و به دل نگیر که خیلی حرفا نه از سر بد بودن از سر جهالت زده میشده

میدونی البته من فکر میکنم شایدم اون بنده خدا میخواسته یه هشداری بده ولی تند وتیزش کرده.شایدم میدونسته خیلی ها جنبه خوندن بعضی چیزای ساده رو هم ندارن.
به هر حال مشکل متکا!!!! تو این دور و زمونه کم نیست و گرمی خیلی زندگی ها هم به گرمی ذل آدماش بنده و این مورد هم بی تاثیر نیست البته.من فقط از شیطونی ها و ورجه وورجه کردن ها و یورتمه رفتن هام مینویسم.باور کن منظورم اونی نبود که اون خانم فکر کرده بود.
به هر حال ممنونم از همراهیت.

[ بدون نام ] دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 20:56

سلام...من کامنت گذاشتن دوست ندارم ولی میخوام بگم پست هات تحسین برانگیزه... نفهمیدم تو چرا ناراحتی؟؟؟میدونی خیلی مهمه یاد بگیریم رفتیم یه جایی به سبک نوشتن نویسنده وبلاگ احترام بذاریم و در نهایت اگه خوشمون نیومد دیگه شعور داریم و میدونیم اون ضربدر بالای صفحه معنیش چیه..اینجا مال تو بید هر جور خواستی بنویسم هر کی ناراحت بید به سلامت .

ممنون.لطف داری عزیز.
حالا اگه خیلی هم تو دلمون باد کرد طرزنوشتن طرف حداقل یه جوری بگیم که خیلی بهش بر نخوره.من یه بار زیادی رک شدم ویکی رو رنجوندم.برا همین هم حواسم هست دیگه!!

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 19:19

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره !!! همون!

مینا دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 19:17

بابا .................................

جانم بابایی!! پول میخوای دخترم!!!

حمید دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 18:35 http://namakdan.blogsky.com

سلام
ممنونم از شما که لینک وبلاگ منو توی متنتون گذاشتید
امروز بیش از ۱۰ بازدید از طریق لینکم در وبلاگ شما داشتم
در ضمن من آهنگ مد نظر شما رو شنیدم و فراوان لذت بردم
اگر آدرسشم خواستیدhttp://www.iranclip.com/player/8
خیلی عالی بود

قابل لطف شما رو نداشت.
ممنونم. میذارم سر فرصت .چون همش الان لینک بدم اینور اونور میگن چه بی جنبه بود این دختره ندید بدید!!!!
متشکرم.

کاوه - روزمرگی دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 17:04

سلام دوست خوبم

اتش زیر خاکستر و شعله ور نمودی همشیره !!! یادمان آمد با چه مکافاتی سکه های ۵ تومانی را از پدر میستاندیم . (خدایی !!! یا بنالحسن کجایی ).

دق دچارمان می نمود تا هفته ای ۲۰ تومان ما را بکند ۳۰ تومان.من همیشه به اون دکه جلو مدرسه مون بدهکار بودم و از همون بچگی اموختیم چگونه از دست طلبکار ها فرار کنیم .

موفقیت الانمون مرحون . . . بازی های اون زمانمونه . بازم خدایی - یابنا لحسن کجایی .

پی نوشت :
ازین که همچنان لینک وبلاگ فکستنی ما قدر بیند و در صدر نشیند بسی مشعوفیم و ازین که اسم خودمان را نیز در متن مشاهده کردیم مشعوف تر شدیم و باز در پوست خود نگنجیدیم .

حال دادید به این سید اولاغ پیغمبر .ببخشید اولاد پیغمبر .

در پناه ایزاد منان شاد و سربلند باشید .

سلام کاوه خان
خدا بگم چکارت کنه با این یا ابن الحسن گفتنت.باز چیز یاد من دادی؟!!!!
آره من از مغازه روبروی مدرسه مون بیسکوییت میخریدم دونه ای پنج زار!!! فک کن!!
ضمنا من لینک شما را در صدر نشاندم تا جایگاهتان بر چشم ما بر همه مشخص شود.
ولی خدایی پدرم در میاد وقتی میخوام بقیه رو هم لینک کنم .هی بیچاره ها رو بپر بالا بنداز پایینشون میکنم تا به سکوی شما خدشه ای وارد نشود استاد!!

مریم دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 16:59

صمیم خانوم تو اون شوهر آتیش پاره ی بلات به خدا ،خیر میبینین تو زندگیتون....خدا میدونه که چه روزایی به پهنای صورت اشک میریختم ولی اینجا اومدم خوندم...لذت بردم...کلی انرژی گرفتم...از ته دل خندیدم...چیز یاد گرفتم،آخه منم یه علی گرد و قلمبه دارم که الهی درد و بلاش بخوره تو سرم...کاشکی بهش برسم همه ی این موارد رو روش اجرا میکنم!
خدا خودتو علی آقا رو حفظ کنه...همیشه با هم خوش باشین و همدیگرو درک کنین + کلی آرزوی خوبه دیگه که از ته دل واستون دارم.
بوسسسسسس

مریم جان ممنونم.خدا نکنه گریه کنی به اون پهنا!!!!
شاد کردن دل حتی یه نفر به قدری برام مهمه که حاضرم هر حرفی رو بشنوم ولی ادامه بدم.
به علی آقای تپلیتون هم ایشالا برسی و کلی چیز میز روش پیاده کنی.در خدمتیم.

اناربانو دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 16:27

نه دیگه این جوری میشه که ام هم خیط میشویم:دی

ببین صمیم اخه نه که من دور از جون شوما گیجم برای همینه نمیدونم کی منو به چی دعوت میکنه من فقط پاسخ مثبت میدم به همه چی!!!!!!!!!!!:دییییییییییییییییییییی

به همه چی؟!!!!!!!!!!!!!!!!مطمئنی.؟
راستی کاش از خودت و حمید بشتر بنویسی.خیلی از محبتت بهش خوشم میاد صادقانه مینویسی انار جان
انم مهم نبود.فقط گفتم بهت تا فردا دلم بادتر!!! نکنه.آخه رجججججججججییم دارم ننه!!

اناربانو دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 16:25

اولم ایا؟؟

در کلاس ما البته بانو!!

رها(ستایش) دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 16:04



ای بابا تو هم که درد منو داری

ولی راستش من شوهرم زرنگتر از علی شماست و اصلا پول تو جیبی به من نمیده

(در حال گریه خفن)

ببین به یه وسیله ای بهش نشون بده پولی که اون برات میذاره چیز دیگه ای برات و دست داری از خودش پول بگیری. بابا چاخان کنی جواب میده به جون خودم!!!

نیلوفر دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 14:59

به خاطر حرفت مجبور شدم یه مدت مرخصی بدم به خودم...اما بی حیا برای من لقب خوبی نیست...چون نیستم!!

قربونت تو اصلا به این حرفا نمیخوری.
مرخصیت رو هم لغو کردم چون مجبوری برگردی و بازم بنویسی تا من خیالم راحت شه!
منتظرم ها گلی خانومی.

روح سرگردان دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 14:03 http://hossainhr.blogsky.com

سلام
ببخشید بی خبر و یواشکی اومدم وسط قصر قشنگتون. راستش عبارت من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم که سر در کاختون نوشته بودید برای من که امپراتور سر زمین زن ذلیلان هستم خیلی وسوسه کننده بود و گفتم شاید یه روش جدید واسه ارج نهادن به مقام شامخ خانمم اینجا پیدا کنم و شیوه ای به شیوه های زن ذلیلی در کتاب زذ اضافه کنم حالا پیدا کردم یا نه بماند ولی بگم که بی اثر نبود و کلی دیتای پردازش نشده به مخ تهی از افکار به درد بخوردم هجوم آورد.
راستی مشتاق شده با علی آقا آشنا بشم و یا ایشون را بیشتر به سیاه چالی که درش غرق شدم بکشم یا ایشون دستم را بگیره از این زن ذلیلی بی حد نجاتم بده آخه دیگه دارم می میرم بس که ظرف شستم و خورشت ها و غذاهای باب میل همسر پختم و جونه جارو کردم و احتمالا به زودی هم باید پوشک عوض کنم و بعیدی نیست مجبورم کنند که بچه دایناسورمون را هم شیر بدم.
و یه مورد بگم که کمی از حس بدی که نسبت به شماره زیاد کفشتون دارید کم بشه خانم من هم شماره کفشش حدوده ۴۰ و با اجازه بزرگترا خودم مدتهاست که پشت کفشم را می خوابونم چون کفش مناسب اندازه پام پیدا نمی شه.
موفق باشید و انشاءالله که همیشه زندگی ای عاشقانه در کنار علی آقا داشته باشید.

سلام .ممنونم.آخ آخ که عجب دردی دارن این زن ذلالا!!! دلم کباب شد!
من حس بدی ندارم.یهنی خیلی وقته که قبول کردم برا اون هیکل همچین سطح تماسی هم لازم بوده .فقط شوخی کردم.
پای شما و بانویتان هم پاینده بادا.....

شاذه دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 13:27 http://shazze.blogsky.com

سلامممممممم
خواهش می کنم خانم قابلی نداشت. حالا لینکه کجا غیبش زد؟!
من قدیما سختم بود پول بگیرم. ولی الان هرروز پرروتر میشم :دی

لینکه رو از دست دامشو حال ندارم برم دوباره بیامشوالبته مید آقا دوباره برام گذاشت آدرسش رو
ممنونم استاد.(در پول زور گرفتن البته!!)

سارا دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 13:24 http://attitmani.blogfa.com

سلام
خیلی باحالی
پستت رو سر کارم خوندم اینقدر خندیدم که مدیرم چپ چپ نگام می کرد
فکر کرده بود دیوانه شدم

نازی!!! ببین من راضی نیستم اونجوری نیگات کنن ها!!!
خیلی باحالی حتما و خوش خنده هم هستی.

شاذه دوشنبه 28 آبان 1386 ساعت 13:17 http://shazze.blogsky.com

اووووووووووووول!

آباریکلا دخترم!!! فقط مسواگ زدی ماد ر جان کله سحر؟!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد