من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

رقیب!!

من به دنبال تو و در بدر بوی تو ام

تو به دنبال هوای نفس آن دگری

من همه محو دو چشم سیه فتنه گرت

تو خود اما شده صید قفس آن دگری

من نجیبانه به پاکی تو می اندیشم

و تو امشب شده غرق هوس آن دگری

زیر رگبار سیاه مژه گانت خیسم

دلت آمد که شوی همنفس آن دگری؟

دگر از من بجز آواره ای خاموش نماند

می چکد حس  من از حنجره آن دگری

تاب بی تابی تو نیز ندارد دل من

تو به مهتاب شدی زنجره آن دگری

من فرو ریخته> دیوار بلندی بودم

تو شدی تکیه گه و پنجره ی آن دگری

شب و تنهایی و قاب تو و بی تابی من

دل من سرد و تو گرمی ی شب آن دگری

من همه درد و تب و داغ و غم اندر دل خود

تو همه غرق نشاط و طرب آن دگری

پشت پرچین شب امشب شکند گریه مرا

شوکران باد به کام و به لب آن دگری......

پ.ن.

۱-ممنون از ((همدل )) عزیزکه ازم خواست شعرم رو اینجا بذارم.

۲-سه بار قافیه  رو عوض کردم که چون شعر برا خوندن قراره تنظیم بشه و طولانی هست خیلی شنونده رو اذیت نمیکنه.(خواستم بدونین از دستم در نرفته و عمدی بوده!)

۳-خیلی دوست دارم نظرتون رو بدونم.

۴-وصف حال خودم نیست!!!!!!!!!!!!!!! من خیلی راحت نقش و حس میگیرم.نگران نشین یه وقت!!

نظرات 36 + ارسال نظر
خانم حلزون پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 09:53 http://niyaz5959.blogsky.com

بابا دمت گرم
اگه این شعر رو یه جای دیگه نشونم میدادن و میگفتن حدس بزن کی گفته هر کس دیگه ای حتی بقالی سر کوچو به ذهنم میرسید غیر از تو . حتی اگه ۲ تاگزینه هم بودیکیش قل مراد بود یکیش صمیم بازم میگفتم صدرصد قل مراد .
آخه با این همه شیطنت کی باور میکنه این شعر از وجود تو تراوش کرده باشه .
ولی خیلی باحال بود انگار با تمام توجود آن دگری را درک کرده بودی . جیگرش درآد آن دگری.

قل مرااااااااااااااااددد!!!!؟!! بزنم خودمو با کش شلوار دار بزنم بکشم تو راحت شی؟!!!
عزیزم من یه وقتایی با حرفام اشک طرف رو در میارم.
یادت باشه من همونم که تو بچگی با داداشیم مسابقه روضه خوندن تو دل باصدای آروم رو اجرا میکردیم و هر کی زودتر میتونست اشک خودش رو در بیاره برنده می شد اونم چی؟پول تو جیبی یه هفته طرف رو!!!!

صحرا چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 12:19

شعرت خیلی قشنگ بود. من میدونم چی میگه شعرت.

آره؟!!!!!!!!!!!! بلا!!
قربونت.

ادیب دوست چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 09:16

افتضاح بود
خاک بر سر ادبیات این مملکت

ادیب دوستانی مثل شما با تشویق های این مدلیشون واقعا اشک شوق و تحسین منو در میارن تو این جامعه!!!!
نظر دوستان محترمه دیگه!!هر چند خودشون......

ژ یگولو چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 03:37

سلام صمیم...

جهنم؟؟ اهان...

من الاغ مهمترین حرفی که دیشب میخواستم بهت بگم همین بود چرا ننوشتمش؟؟ میخواستم بگم شعراتو بنویسسی ماهم بخونیم..به خداها...اصلا نمیدونم چی شد یادم رفت

حالا بزار شعراتو بازم..میخونم.خوشم میاد...جدی جدیا...

پست گیلاسو خوندی؟؟ اعصابمو بهم ریخت...
گیلاس نه ها..پست بودن ادما اعصابمو بهم ریخت..هر چند دفعه اول نبوده و نخواهد بود که میبینم یا میشنوم از چیزا رو ها..ولی هر دفعه همینه.حالا یه چند روزی قاطیم باز...

صمیم ممنونم واقعا شعرتو گذاشتی..بازم بزار..منتظرما..فعلا...

نه تو دروغ میگی!! تو میخواستی من هیچوقت کشف نشم!!تو اصلا چشم نداری منو ببینی که دارم از پله های ترقی میرم بالا!!!!!!!! تو همش منو مسخره میکنی که حرف زدن هم بلد نیستم!! تو میخوای اعتماد به نفس منو بگیری!! تو میخوای منو نابود کنی خودم میدونم!!!(راستی اون بسته قرص راه راهی هام رو ندیدی!؟؟!)

خانومی چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 01:02 http://eshgh-bazie-asemoooon.blogsky.com/

سلام صمیم خانوم گل بی معرفت که به من سر نمیزنی اما من اینقده دوست دارم که هر روز میام خانوم بی معرفت
قشنگ بود و زیبا اینو جدا میگم به دلم نشست خیلییی
پیش منم میای؟

ممنون.خب تو خوبی من گلم!!!!
از دلت ممنونم که نشسته بهش!!
آره بذار چادرم رو پیدا کنم ببندم دور کمرم!!دارم میام.

نوشین۱۷ چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 00:20 http://Nooshin17.com

بی تعارف!
در حد یه شاهکار ادبی :)

ها؟!! با کی بودی ؟ با اون آقاهه؟ پس چرا به من اشاره کردی؟!!
من الان مردم از بی جنبگی خودم و ذوق فراوون.
بی تعارف خیلی لطف داری.

رعنا چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 00:12

صمیم جون حونیم
قبلا خیلی دوستت داشتم
الان بیشتر تر دارم
عاشق طبع لطیفت هم شدم
آدم تکمیل که می گن تویی آبجی خوشگله

البته من تکمیل ظرفیت شدم واسه همین سایزم ۵۰ ایکس لارجه مادر!!!
قربونت.منم الان که ازم تعریف کردی حس کردم میتونم خودمو مجبور کنم دوست داشته باشم!!(جون خودم شوخی کردم.باز نری بر نگردی ها!!)

کفشدوزک بدون کفش سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 21:47 http://www.eham.blogfa.com

سلام دوباره عسیسم

بازیو انجام دادم .. مرسی از دعوتت ... بوووسس

ممنون.
اومدم و خوندم.خیلی خوب بود.پشتکار داری با اون ۱۰ سال نوشتن.آفرین.

کفشدوزک بدون کفش سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 20:19 http://www.eham.blogfa.com

سلام صمیم گلمممممم ...

میخوام بگم عالی بود و باز منتظر شعرهای بعدیت هستم

میدونی جالب کجاست ؟؟؟ منم همیشه شعرام منفی گراست ... چه جوری بگم ... گفتن شعر مثبت و از شادی و خوشی گفتن خیلی سخت تره و چقد خوبه شعر وصف حال خوشی های آدم باشه نه ؟؟

بعضی تیکه هاش خیلی به دل مینشست ... راستشو بگو خودت گفتی ؟؟ خندهههه ... نه عسیسم .. شوخی کردم..میخواستم اذیتت کنم ... بوسسسس

من نجیبانه به پاکی تو می اندیشم

و تو امشب شده غرق هوس آن دگری


من نجیبانه به پاکی تو می اندیشم

و تو امشب شده غرق هوس آن دگری

....

چرا بین این همه بیت گیر دادم به این خدا میدونه ... نیششش


خفففففف عسیسم ... راستی
واسه این مصرع :

تاب بی تابی تو نیز ندارد دل من

خیلی قشنگ میشه اگه باشه :

تاب بی تابی تو نیز ندارد تاب من


هوممممممممم؟؟؟


یا این تیکه خیلی روون میشه اگه داغ حدف بشه :

من همه درد و تب و داغ و غم اندر دل خود


هومممم؟؟


در کل خیلی به دلم نشست ... باریکلله دخترررررررر !!!

شب خوبی داشته باشی ...


بووووووووسسسسسسسس


ادامه بده و منتظر ۶ و ۸ایش هستم نیییششششششش


بووووووسسسسسسسس

ممنونم.اتفاقا من حرفه اصلیم!!!! شعر طنزه.سهیل که آپاندیس عمل کرده بود و از ترس خون و جراحی و دکتر و تیغ!!سکته زده بود یه شعر گفتم که هر وقت منو میدید میگفت این دلقک رو از اتاق من بیرون بندازین که همه بخیه هام در رفت بس منو میخندونه!!

ممنونم از راهنماییت.

امین سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 19:50 http://www.ketabe-zendegim.blogsky.com

سلام
خودمونیم بطور کامل مبرهنه که الان وسط ترمه
ادم 4 روز نمیاد بعد که میاد میبینه nتا پست نوشته شده و یه خانومی فعال شده و بازی انجام داده و بازی راه انداخته و شعر گفته و ......
من چه بکنم تا میریم از این دنیای نت بکنم و برم پیه کارم میبینم یکی بازی راه میندازه و میاد فرتی هم منو دعوت میکنه ، باشه مینویسم

ببین من برنامه ریزی دارم!!!مثل تو که نیستم بذارم برا شب امتحان!!
تو نباشی همه چیز خوبه همه حس خوب و شعر و شاعری دارن!!همین که سر و کله ات پیدا میشه دوباره همه میرن تو مود سیاهی و غصه!!!!!اینو راستی تا حالا بهت نگفته بودم؟!!(ننننننیشششششششششششششش!!)

نگاهی نو سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 18:40 http://wwwblogestan.blogspot.com/

سلام

افرین خانومی شعرت هم مثل نوشته هات جذب کننده است

ممنونم.
لطف دوستانه.

X سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 18:15 http://stillness.blogfa.com

راستی اینم بگم که شعرت سطحی نبود و واقعاً شعر بود! آخه دیدی بعضی ها چندتا چیز مزخرف پشت سر هم می کنن و اسمشو میذارن شعر؟ حتی همین خواننده ها هم بعضی وقتا چیزایی افتضاحی می خونن! ولی مال تو خیلی خوب بود....

X سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 18:13 http://stillness.blogfa.com

بابا شاعررررررررررررررررررررررر!
منم جوونیام شعر می گفتم! ولی حس شعر گفتنم به طرز ناگهانی خفه شد! البته الانم در قالب قطعات ادبی یه وقتایی بروز می کنه! در کل یه شعرایی می گفتم که هرکی ندونه فکر می کنه من عجب دوران عشق حادی رو پشت سر گذاشتم! ولی منم فقط حس می گرفتم و می رفتم توی نقش! نیش!

اتفاقا منم یه زمانی زده بودم به نثر ادبی و خیلی هم خوب پیش میرفتم ولی یهو اونم خشکونده شد !!
آره جون من!!میشناسمت!!

..خانومی.. سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 16:54 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

وای چه خوکشله شعرت صمیم جونم
بوس..بوس
ماچ..ماج

ممنون.
راستی تو وقت گرفته بودی از منشیم که بوسم کردی یا نه؟!!!!!!!!!! نبینم با آدم معروف و هنر مندی مثل من!!!!!!!!!!!! خیلی خودمونی بشی ها!!(یه تف گنده کن تا دوباره آدم شم!!)

پرند نیلگون سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 16:50

وای صمیم ! اصلا فکر نمی کردم بتونی اینجوری شعر بگی . منظوری ندارم فقط اصلا نمی تونستم حدس بزنم ! خیلی جالبه ! آفرین !
ببینم ، مطمئنا تمرین داری . منظورم اینه که قبلا هم شعر می گفتی یا هر از گاهی شعر می گی یا شعر زیاد می خونی . منم یه کم دچار حال و هوای شعرای اولیه فروغ شدم . اون موقع که خیلی جوون بود !
آفرین صمیم آفرین !
بیشتر از همه دوس دارم بدونم آهنگ که روش میذارن چجوری می شه ! اینش برام جالب تره . چون شعر بی محتوایی نیست که فقط برای صرف آهنگ و ریتم داشتن گفته شده باشه .
می دونی این مصرع خیلی خیلی هنریه ؟ :
« می چکد حس من از حنجره آن دگری »
خیلی خوشم اومد ازش .
بازم اگه شعر گفتی بذار این جا .

آره از نوجوونیم که بابا بزرگ شاعرم انشا هام رو مینوشت میگفت تو هیچ پخی نمیشی بابا جان تو نوشتن با این اعضای گشاد!!! البته محترمانه تر میگفت بنده خدا!!
خودم هم وقتی تو گفتی قشنگه روش بیشتر فکر کردم!!! دیدم راست میگی.
چشم!!

تارا سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 16:07

حالا فهمیدم عزیزم اگه کاما باشه درست میشه من فکر کردم اون شاید ی ربط باشه که به جای حمزه اومده یا مثلا کسره ی ربط ولی اگه مکث باشه درست میشه مرسی که توضیح دادی
بوسسس این مال شعره قشنگت بود تا تشویق شی بازم برامون شعراتو بذاری
عاشق باشی

ممنونم.خیلی ممنون که وقت گذاشتی برا خوندن و نظر کارشناسیت.خیلی خوشم اومد.
انشا للله چیزی تراوشات کناد چاشم!!!!(همون چشم )

خاله خانم سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 14:08 http://matbakhchi.blogfa.com/

سلام صمیم شکموی عاشق !‌
خوبی خاله ؟ خیلی خیلی ممنونم از لطفت .
منم با کمال میل شما رو تو لیست خواهر زاده های خاله خانم اضافه کردم . در ضمن ترشی مخلوط هم به روز شد !!
راستی اینم بگم ! من معمولا جواب کامنت ها رو تو همون کامنت دونی مطبخ میدم واسه اینکه سوالها ممکنه سوال بقیه هم باشه . :)
بازم ممنونم که لطف کردی عزیز شکمو
موفق باشی
فعلا ...

ممنون خاله جون.
شما یه مهربونی خاصی دارین.
اون ترشی هم شکلش خیلی بامزه است.درشت و منظم و خوشرنگ.
قربونت .ضمنا تصمیم دارم شکمویی نکنم خیلی !!

عسل بابا سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 13:19 http://man-o-babayi.blogfa.com

من باید از تجربه هاییی که کسب کردم بنویسم؟ من تازه ۱۸ سالمه و هنوز اول راهم! خیلی مونده تا به تجربه کسب کردن و از اون مهم تر به نتیجه گیری منطقی از تجربه هام و استفاده از اونا برسم به همین خاطر چیز زیادی واسه گفتن ندارم.ولی همینجا می گم:... فکر می کنم مهم ترین چیزی که در طول زمان به دست آوردم بیش تر منطقی شدنم باشه... رابطه م با بابایی (بابایی یه دوست معمولی و خیلی دورادوره) بهم کمک کرد که از یه دختر احساسی و زودرنج که پر بود از عکس العمل های چکشی تبدیل بشم به یه دختر نسبتا منطقی که عقل و احساس رو در کنار هم داره و تو تصمیم گیری هاش موفق تره(نسبتا)... همین یادم می یاد فعلا... مرسی از دعوتت... بوس!

سن تو تجربه فقط یکی از فاکتور هاست.چه درس های خوبی و چه تلاش جالبی . و مهم تر از همه چه دوست و همراه خوبی.
عالی بوده این تغییر رفتارت.
تبریک .بوس.

عسل بابا سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 13:13 http://man-o-babayi.blogfa.com

واییییییییی صمیم جون عالی بووووود... می دونی با این شعرت خیلی بیش تر شناختمت! زندگی همه ش از شادی و خنده نوشتن نیست و شما توی این شعر این رو به خوبی اثبات کردی... مرسی که گذاشتیش اینجا...


ممنون.نکته سنجی تو هم جای تامل داره.

خانمه سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 13:13 http://he-and-she.blogfa.com/

عجب همذات پنداری دارم با این شعر .... انگار برا من گفتی .... یاد گذشته ام افتادم

متاسفم.کاش بگی چی شده بوده.یه وقتایی آدم با گفتن یه خاطره کهنه راحت راحت میشه!

شاذه سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 12:56 http://shazze.blogsky.com

از این بازیت خیلی خوشم اومده. اگه غیرت کردم بنویسم خبرت می کنم:)

منتظرم عزیزم.

ایلنار سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 12:25 http://ilnar@persianblog.ir

من هر روز به وبلاگت سر میزنم بعضی روزا ۲ یا ۳ بار از نوشتنتن خوشم میاد
ولی فکر نمی کردم شعرت غمگینانه هم بگی خانومی

آخی ناراحن شدی؟ شعر های شیش و چهار هم دارم ها!!!

تارا سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:58

خیلی عالی بود صمیم جونم وزن و ریتم شعرت خیلی منظم و جذابه حس غم اون شخص تو کل شعر جاریه پیوستگی موضوع حفظ شده و معنیه شعرت هم فدای قافیه نشده و همه اینا یعنی کارت عالیه و همونجوری که خودت گفتی با یه آهنگه آروم فوق العاده و تک میشه آخه شعرای ترانه های امروز ی رو که شنیدی به جز تعداد محدودی بقیه ش شده یه مشت کلمه که انگار به زور کنار هم نگهشون داشتن و هیچ مفهوم و نتیجه ای هم ازشون درنمیاد فقط پیشنهاد می کنم روی این مصرع "من فرو ریخته> دیوار بلندی بودم" یه کم کار کنی میشه بهتر بشه البته شاید به خاطره تایپشه تو یکم روش فکر کن اگه خواستی بیشتر برات توضیح میدم منظورم چی بود
عاشق باشی

چه قشنگ کارشناسانه نظر دادی .ایول خوشم اومد.
اون علامته منظورم کاما بود تا مکث رو نشون بده.
من منتظر توضیح و راهنماییت هستم مشتاقانه.
قربونت.

همدل سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:46 http://hamdellife.blogsky.com

مرسییییییییییییییییی که شعراتو گذاشتی عزیزم
خیلی خیلی قلمت زیباست عزیزم
من همیشه تو قافیه بندی مشکل داشتم بنابراین به شعر نو روآوردم ولی خیلی زیبا بود .خیلی از شخصیتت خوشم میام که بعدهای مختلفش همه رو جذب می کنه
خوش به حال علی

ممنونم و لطف داری.
کاش تو هم یک نمونه کارت رو بذاری.
شرمنده نکن!

مهسا سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:38

راستی یه لحظه فکر کردم شعر فروغه.باور کن.حس و حال اون شعرا رو داشت.
همون که میگه

نگه به سوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خود دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی

اوووووف فروغ!! منو گرفتی تو؟!!
بگو بگو که چاخان نکردی!!!

مهسا سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:33

فدات بشم صمیم جونم.ترسیدم بابا.
کوفت!
اگه شعرو بدون پی نوشت میذاشتی حتما اشتباه می کردم.
مرض!
چقدر محشر بود.
بابا تو دیگه کی هستی؟
آخه تو یه ربع ساعت این شعرو گفتی...چگونه آخر؟
خیلی جالب بود برام.
واقعا تبریک می گم بهت.
البته خوب حس گرفتنش هم خیلی آسون بود چون همیشه از شوهرت در حال کتک خوردنی و حس گریه خوب میاد خوووووووووووووووب.

ای من مرده اون کوفت و مرض گفتنت شدم الان!!دارم پر پر میزنم از شدت ادب ناکی ام!!!

قربونت .من که کاری نکردم.خودش در اومد از اون تو و گفت دالی!!!
مهسسسسسسسسسسسساااااا!! بزنم دارغوزت کنم؟!!

حدیث سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:27 http://tazeinat.blogfa.com

سلام صمیم جون واقعا عالی بود

ممنون.البته به ذوق سرشار شما که نمیرسه با انتخاب عکس های محشرتون.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:21

بلفی-----------------
نه بابا... آفرییییییییییننننننننننننننننننننننن

ممنون.
اون نه باباش دیگه چی بود؟ بزنم بکشم خودمو ؟!!(نیش)

شاذه سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 10:54 http://shazze.blogsky.com

سلام صمیم جان
حالت خوبه؟ منم خوبم ممنون. فقط بدجور گرفتارم. آی اینقده دلم میخواد بشینم تمام این دو سه پست عقب افتاده رو بخونم که نگوووووووووووووووو. ولی به طرز نامردانه ای مجبورم کامی رو خاموش کنم.
بعداً میام میخونم حتماً
بای

چرا؟ کی اومده سراغت؟!!
بدو بدو که تموم شد.

هیما سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 10:35 http://hima77.blogfa.com

بابا شاعر ترانه سرا ادبیاتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت !!!
ای صمیم بهر تو هر چه که گویم کم است
زان که تو چاق و تپل خوشگل و زیبا هستی
.
.
.
بداهه سرایی بود تقدیم به بانوی شعر و ادب !!

من بکشمت آخه؟!! من خودمو کشتوندم از چاقی در بیام تو برام مقبره هم درست کردی ؟(شوخی!!)
بابا انگار تو هم خیلی .......
ممنون و ذوقت همیشه سرشار خانوم شاعرههههه!!

رها(ستایش) سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 09:25


من که خیلی ادبیات و شعر و شاعریم خوب نیست

اما یه کمی نه یک کم بیشتر از یک کم تلخ بود

اهههههههههههههههههههههههههههههههه

خیلی .من بغضی که با خوندنش به آدم دست میده رو دوست دارم.من بعضی غم ها رو خیلی دوست دارم.غمی که آدم رو میسوزونه و دوباره میسازه!

ملودی سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 08:48

فقط تو دوتا جمله بگم؟محشر بود.واقعا ای ول صمیم دستت درد نکنه تو بینظیری.منم نوشتم بازیه رو شرکت کردم بوووووس

ممنونم.تو بگی خوبه حتما شاهکار م بوده!!
قربونت.دوستای بی نظیری هم دارم خب!
اومدم بخونمت.

میم سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 08:44 http://khazar-tagarg.blogsky.com

بابا شاعر !!!
اینو که طرف نمی خواد تو کلاس آوازش بخونه، می خواد؟
خیلی آپهات بامزه است
دوباره بهت سر می زنم
قربانت تا بعد

مرسی.
خودم دوست دارم روش آهنگ کار بشه با صدا و سبک سیاوش و همون طور غمگین و سبک بیس خونده شه!!
ممنون.

گلنار سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 08:34 http://insight.blogsky.com

سلام....جدا وبلاگتون جالبه!میدونین این روزا عشق و عاشقی اینجوری کم پیدا میشه...امیدوارم همیشه سبز باشید!دوست داشتین به من هم لینک بدین...
تا بعد!

ممنون. عاشقی هست فقط بعضی خودخواهی ها روشو پوشونده.
ممنونم و شما هم همیشه شاد و سبز.

ّبشری سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 08:28 http://boshraa.blogsky.com

خیلی قشنگه...
راستش اصلا اصلا بهت نمیاد شعر بگی ... اصلا به ذهنم خطر نمی کرد همچین چیزی.....
اقعا شناخت آدما سخته حتی اگه خیلی وقت باشه که متناشون بخونی. بازم آدم مجود ناشناخته ایه.
:)

عزیزم من انگده یعنی ....!!!!!!!!
ممنون.آره خیلی ها تصورش رو نمیکنن .ولی من از پدر بزرگم و پدرم این اهدیه ارزشمند و حس خاص رو ارث بردم.
کاملا باهات موافقم.خیلی سخته.

بهار سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 08:10 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

یعنی صمیم عالی بودا عالی. باور کن. راست می گم. خدایی حرف نداشت. هنوز تو کفش موندم.
شاد باشی.

عزیزم منو شرمنده نکن.جدا خوشت اومد.؟به خودم امید وار باشم آیا اکنون ؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد