من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

شاگرد خنگ!!

بازی وبلاگی پیشنهاد دادم به همتون.(((حداقل ۵ رفتار که طی زمان تونستین عوضش کنین و ۵ تجربه که بدست آوردنش خیلی هم اسون نبود براتون))

منتظرم ها.اگه کسی از قلم افتاد شرمنده ولی حتما بنویسه که خیلی منتظر خوندن نوشته هاتونم.منم بی خبر نذارین اگه اجابت کردین!!

توی راه فقط یه فکر جلو چشمم میرقصید:یعنی میشه؟!چجوریه قیافش؟ مهربونه یا بد اخلاق؟ میتونه کار کنه باهاش ؟ یه وقت خجالت نکشم!!رسیدیم و زنگ خونه رو زدیم.یه آپارتمان خیلی شیک و زیبا با راه پله های موج دار  خوشگل که همه جاش گلدونای سبز بود و قاب گل های زیبا.بوی رفاه و خوشبختی  و گرمی میداد خونه.درو که باز کرد نتونستم نخندم.نمیدونم چرا همینجوری خنده ام گرفت.سلام و احوالپرسی کردیم و تعارف کرد بریم تو.اول فک کردم شاید یه شرکت یا دفتر کاره.ولی با دیدن جاکفشی بیرون در شک کردم.پرسیدم میتونم با کفش داخل شم که با خنده گفت لطفا کفشاتونو در آرین.خدا رو شکر کردم که جوراب کرم نو ام رو پوشیدم.خدایی جوراب قبلی شده بود کیسه سیب زمینی ولی چون خوش پوش بود دل نمیکندم ازش.خلاصه تا چشمم به رنگ های گرم کرم و نارنجی  مبل تپل و شیک وسط هال افتاد و سرامیک های کرم و براق کف رو دیدم دلم خیلی هوس این مدل خونه کرد.خونه دوبلکس و شیک با آدمایی شیک و راحت و ریلکس.ما رو به داخل اتاق خودش راهنمایی کرد و وارد شدم.بیشتر به اتاق یه دختر 20 ساله  عشق هنر میخورد تا یه خواننده اونور آبی..عکس بزرک فرهاد و فرامرز رو دیوارش بود و نقاشی های سورر ئال روی دیوار خیلی چشمم رو گرفت. منتظر من نبود برا همین رفت و یه صندلی اضافه آورد.تا نشستیم از خودش گفت و گرم و صمیمی حرف زد.دلگرمیم به علی بود که کنارم نشسته بود ولی اونم  یه ذره تو محیط جدید معذب به نظر می رسید.وقتی گفت بخون خنده ام گرفت و گفتم ایشون قراره تست شن نه من با این صدای آکرو مگالی سرما خورده ام!!دو ساعتی که اونجا بودیم مثل برق و باد گذشت و وقتی با علی تو ماشین شیک آژانس نشستیم دستام گرمی دستاش رو حس کرد و نگاه گرم علی رو صورتم پاشید.استادش وقتی فهمید اهل شعر هم هستم پیشنهاد کرد یه قطعه خوشگل بگم تا فردا سر کلاس روی اون با علی کار کنه .منم  تو خونه سه سوته و یکربعه یه شعر سرودم که علی شاخاش سیخ واستاد!!بهه! ما رو دست کم گرفته بود اقا!!حالا قراره اون بره کلاس آواز و منم دست دوم درساش رو یاد بگیرم تا به قول علی خوشگل تر قار و قار کنم براش!!! حالا هی بیا شوهر پرورش بده واسه روز مبادا!! آخ یه سوالای خفنی  هم پرسیدم که طرف فقط میخندید : من:  ببخشید! لازمه آدم  بره تو کوه داد بزنه تا صداش باز شه؟!!!!!(ای خاک تو بالا خونه ات صمیم با این سوالت!!اینا رو علی نگفت ها! چشماش گفت!!) ایشون هم خندید و گفت نه صدا با تمرین معمولی هم باز میشه ولی باید خجالت آدم بریزه که کوه و بیابون چون کسی نیست و آدم راحت تره معمولا بد نیست ولی نمیخواد جیغ بزنین!!!!

 

****************************

 

صبح کله سحر بیدار شدم و  رو عادت دست کشیدم رو علی !ولی ملافه سرد بود و خبری ازش نبود.یعنی کجا رفته کله صبح!؟ جمعه هم نیست که بگم رفته حلیم بخره.پس کوشی این پسره؟!با صدای خروسی صبحم گفتم بوبوییییییییی کجایی؟!!(نی نی گونه بابایی گفتنه!!) دیدم صداش نیومد.چراغ  سرویس بهداشتی هم خاموشه پس کجاست؟ بلند شدم و دیدم جا تره و تربچه  نیس.نگو صبح زود زده بیرون تا شب زودتر بیاد و به کلاس برسونه خودشو.از پشتکارش همیشه خوشم میومد.از انگیزه اش برای شروع هر کار و تموم کردنش .از حس راکد نموندنش.از شیطنت هاش .این آدم یه وقتایی هم میشه که از دستش میخوام موهامو لاخ لاخ بکنم  ولی نمیدونم چیه تو نگاش که غیضم رو قورت میدم و سعی میکنم آروم به نظر برسم.کلا آرامش این فرد منو خیلی آروم میکنه.من قبلا اگه کسی سوار تاکسی میشد و لفتش میداد تو پول دادن کلی حرص میخوردم و میگفتم مرده انگار یه دقیقه زودتر پولشو آماده کنه و ملت رو منتر خودش نکنه!!ولی.....

1- الان دارم یاد میگیرم درک کنم  مردا جیباشون  مثل کیف ما رو پاشون نیست  که سه سوته زیپش رو باز کنن و عادت دارن کیف پولشونو جیب پشت بذارن و فکر میکنن خیلی زشته آدم به زور بغل دستیش رو له کنه تا پول از جیبش در آره و مثل آدم میتونه صبرکنه تا پیاده شه و بعدش اگه پول  خورد پیدا نکرد خیلی آروم و جنتلمنانه اسکناس دو هزاربی بده به طرف و لبخند هم بزنه و اصلا در این جور مواقع دلش به حال زنایی که دارن از  حرص میمیرن و با غیظ نگاش میکنن  میسوزه و کباب میشه!!

2-من دارم یاد میگیرم وقتی حاضر شدم و منتظرم و ماشین هم پایین هی بوق میزنه دیدن آدمی که خیلی آروم جلوی آینه آخرین تلاشش رو برا مرتب نگه داشن موهاش با ژل میکنه رو ببینم و جلوی سکته  کردن خودم رو بگیرم.البته نود درصد مواقع برعکسش اتفاق میفته و من سکته میدم شوهره رو!!دروغ چرا؟!!ولی دارم یاد میگیرم غر زدن و بدو بدو کردن هیچ فرقی به حال من نمیکنه و فقط خودم عصبانی میشم و بس!!

3-من دارم یاد میگیرم  وقتی یه لباسی رو اتو کردم و آماده  گذاشتم و صاحب اون لباس از رنگش خوشش نمیاد و فکر میکنه اسپرتی راحت تره تو یه مهمونی رسمی  !سرم رو به دیوار نکوبم و دهنم کف نکنه!!خیلی راحت دو دقیقه دیگه صبر کنم تا خودش لباس مورد علاقه اش رو اتو کنه و بعد آروم آروم بپوشه و دست منم محکم بگیره تو دستاش و لبخند بزنه با هم از خونه بریم بیرون.

4-من د ارم یاد میگیرم خیلی التماس نکنم عکس دو نفری بگیریم چون اون ترجیح میده با گرفتن عکس از من به تنهایی، یه خاطره قشنگ رو برا خودش موندگار کنه و با دیدن جای خالیش تو عکس نه تنها ناراحت نشه بلکه از اینکه هنرش رو برا ثبت حضور من در عکس صرف کرده به خودش افتخار کنه. و من با دیدن اینا هی غر نزنم که چرا من همش باید تکی عکس بگیرم و تو پشت دوربین باشی و اونم بخنده و بگه خوش عکس نسیتم.میدونی که!و تازه خیلی جواد بازیه که همیشه آدم تو عکسی که میگیره حضور  باشه و خیلی وقتا قشنگی یه درخت طلایی تو پاییز بدون حضور یه آدم قشنگه و بس! و من بگم همش بهانه است تا از من سو استفاده کنی و رو عکسای  کچل من اوستا بشی.!!!!!!!!

5- و من دارم یاد میگیرم وقتایی که خسته ام نپرسم شام چی درست کنم چون جوابم حتما هیچی خواهد بود و اون کسی نیست که یا گفتن اینکه چقدر گرسنه است غذایی رو بخوره که خستگی و  عشق رنگ باخته تو مزه اش تابلو  باشه.من دیگه نمیپرسم و خودم رو خسته نشون نمیدم و یه غذای ساده حاضر میکنم و کنارش میمونم تا تمومش کنه و حین خوردن گوشها و گونه اش رو نوازش میکنم تا به جونش بشینه .

6- من تازه یاد گرفتم آدم  شم!!و از فرشته بودن(آره جون خودم!!) به این درجه سقوط کردم!!آی کجایی مجردی  که همه خودشونو باهات مچ میکردن ولی الان  این تویی که  باید زور بزنی تا تربیت جدید ی به خودت هدیه کنی !!خدا دهاد از این فرصت ها برای تغییر بعضی عادتها!!

نظرات 30 + ارسال نظر
سام شنبه 10 دی 1390 ساعت 15:13

سلام صمیم جان من اولین باره اومدم به وبلاگت. برام جالبه از تجربیاتت استفاده کنم چون تازه نامزد کردم. امیدوارم دوستای خوبی واسه هم بشیم . راستی من خوزستانی هستم و25سالمه.

هدهد پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 22:23

چقد باید یادبگیریم
منم که اوله این راهم تازه میبینم چقد نشناختم خودمو حالا باید یکی دیگه رو بشناسم وخودمو باهاش تطبیق بدم خیلی سخت ودرعین حال خیلی شیرینه

saharlar یکشنبه 3 خرداد 1388 ساعت 16:41 http://saharlar.wordpress.com

عزیزم چه باحال. من اینجا رو تازه کشف کردم..و کلی از کشف خودم خوشحالم..چه خوب که از این حرفای خوب میزنی. در ضمن من اینجا چند تا چیز تازه یاد گرفتم و ممنون بابتش. :)

سیما سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 23:44 http://simas.ws

عالی بود صمیم جان. عالی. مثل همیشه کلی نکته ی ظریف و مهم ازت یاد گرفتم. ممنونم:)

قربونت.
از آدم یقوری مثل من چه چیز ظریفی میشه یاد بگیره انسان آخه!!!؟
ممنون.

ژ یگولو سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 03:18

سلاممممممممممممم صمیم جونم..

خوبی.؟؟

من نتم خرابههههه..گریهههههههههههه...نتونستم بیام..الانم زیاد وقت ندارم صمیم..باید زودی برم..
دلم تنگیده بود واست..

بینم...کدوم بازی وبلاگی رو میگی؟؟ من که ندیدم که...کوجاست ایا؟ به مناهم بنما..:دی

خوش باشی..فعلا...

تو که همش یا قیر نداری یا نفت نداری یا مامورت خواب مونده!!عجب جهنمی درست کردی برا ما ها!!حالشو میبریم اینجا!
میام و دعوت میکنم شخصا.چون وقت نکردم دیروز برا همه کامنت بذارم.
ممنون.

زهرا سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 01:53 http://777rosesorkh.blogfa.com

چرا همش یه پست عقب ترم من اخه ؟

چون من کارم حساب کتاب نداره مادر!!مشکل از تو نیست قربونت...

خانومی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 23:04 http://http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

سلام صمیم جونم آپ زیبایی بود منم آپ کردم بدو بیا پیشم منتظرتم

دارم میام.

هانی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 20:00 http://www.honeey.blogsky.com

صمیم جان مرسی که منو دعوت کردی .بدو بیا ببین چه آپی کردم برات.
تو ذوقم نزنی هااااا.
قربونت برم. بووووووووووووووووووووووووووووووووووس

سوییتی جونم چه جوری روت شد با زیر شلواری بری مدرسه آخه؟!! کلی خنده دار بود.اون تجربه بارداریت هم خیلی جرات میخواست دختر شجاع!!
ماچچچچچچچچچ!!

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 16:40 http://www.eham.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم

خوبی ؟؟؟/


میسی که اومدی پیشم ... اگه بدونی چقد نوشته هاتو دوس دارم ... مخصوصا خرابکاری هایی که تو میکنی !!!


اومممم ... اینم بازی جالبیه ... بازی تجربه ها ... حداقل از هم دیگه درس میگیریم ...

سعی میکنم بنویسم و هر وقت نوشتم بهت اطلاع میدم

مواظب خودت باش

بوسسسسسسسظظظظظظظظظظ

ممنون عزیزم.البته خرابکاری بعدش خنده داره وگرنه همون موقع اشک آدم رو درمیاره بد مصب!!
منتظر نوشتنت هستم.

X دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 16:09 http://stillness.blogfa.com

چقدر خوب! به نظر من یکی از قشنگی های زندگی متاهلی همین تغییر عادتاس!

دقیقا.کاش بتونیم قبول کنیم که اول خودمون عوض شیم تا همه چیز عوض شه.

خانومی هستم دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 16:01 http://www.khanoomiii.blogsky.com

همون بازی از چی خوشت میاد یا نمیاد ؟

راستی سلام !

سلام عزیزم
نه .دعوت من در مورد تجربه هایی بوده که تو زندگی تونستی بدست بیاری.مثلا یه جور خاصی فک میکردی و بعد در اثر یه حادثه یا چیزی نظرت عوض میشه و اولویت هات تو زندگی جابچا میشن.یه چیزی تو ایم مایه ها.

X دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 15:46 http://stillness.blogfa.com

تو همیشه سه روز پشت سر هم یهو آپ می کنی؟!!! من وقتی می بینم عقب افتادم قاطی می کنم! نیش! راست میگم خب! من باز باید برم بخونم و برگردم!

بدو بدو که همشو بردن بنجل هاش مونده ته بساط!!

ملودی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 15:04

همین الان اومدم خونه باز م باید یه دوش بگیرم یه چیزی بخورم برم تا شب.حنتما مینویسم خوشم اومد.بوووس

به به یه خانوم خوشگل و خوش تیپ بشینه از تجربه هاش بنویسه.خیلی خوبس جونی خودم!!
عزیزم راستی یه کامنت خصوصی برام گذاشته بودی که رسید!!!!ممنوم از نگرانی هات و خیلی کمکم کرد.قربونت.

بّشری دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 14:17 http://boshraa.blogsky.com

سلام
ممنون که دعوتم کردی به بازی
تو این پستم بهش جواب دادم. خوشحال می شم ببینی و نظرتو بدی :)

سلام میام خدمتتون.

بّشری دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 14:17 http://boshraa.blogsky.com

سلام
ممنون که دعوتم کردی به بازی
تو این پستم بهش جواب دادم. خوشحال می شم ببینی و نظرتو بدی :)

سلام.حتما.

عسل بابا دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 14:06 http://man-o-babayi.blogfa.com

واقعا این فرصت ها واسه تغییر بعضی عادت ها لازمه!! خدا قسمت کنه :دی!!


راستی! شما دیر بازی نکردی! من اون موقع همینطوری واسه خودم نوشتم و بعدها توسط گیلی جون شد بازی!
منم که هرچی جیغ می زنم بیا بخون نمی یای! تازه می گی همتون رو دعوت کردم! بازی کنید!! هی! جوونی!

آخی پس تو دیر ثبتش کردی !!از دست رفت!!
اکشال نداره.
عزیزم دارم میای سفره رو پهن کن!!

خانومی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 13:20 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلام خانومی جون صمیم گل آپ زیبایی بود پیش منم میای؟

در خدمتیم بانو!

همدل دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 13:10 http://hamdellife.blogsky.com

میگم از شعراتون برای ما نمی نویسین ؟؟؟؟؟؟
عادتها ترک می شوند آیا؟؟؟
یک روش دیگه برای زود پول دادن مردها هم هست یک کیف کوچیک بهشون هدیه کنیم!!!!!!!من اینکارو کردم. خیلی بهتره

اجابت کردیم شما را!!
آره فقط کافیه روشون وقت بذاریم و آگاهانه تصمیم بگیریم به ترکشون.
من یه بار برا علی از اون کیفا خریدم ولی دوست نداره دستش چیزی باشه و تازه نزدیک بود جا بذاره و کله اش کنده شه!!

خانم حلزون دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 12:56 http://niyaz5959.blogsky.com

عالیه . من ۵ تا عادتم رو مینویسم و ۵ نفر رو هم دعوت میکنم بیا ببین .البته شاید یه کم طول بشکه .

ما منتظر خواهیم ماند.
چی شد؟پس چرا ننوشتی؟ کو پست جدیدت؟من مردم از انتظار|
معنی صبر رو حالا خوب فهمیدی دخترم!؟!!

مهسا دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 12:21

چقدر خوشگل بود این پستت.شاعرانه و پر از اون حس عاشقانه ی قشنگت.من که خیلی لذت بردم.
جزو معدود دفعه هایی بود که من حس دوست داشتنو اینقدر قشنگ ببینم.آخه من دوست داشتنو بیشتر موقع ها تو شیطنت های دوست داشتنی، قشنگ می دونم ،اما این پست تو حسشو بهم منتقل کرد.ممنونم.
از این پست و پست قبلیت حواسم یه جورایی جمع شد.ممنونم.

ممنون مهسا جونم.
تو خیلی زیبا دیدی وگرنه فک نکنم خیلی هم اشم دهن سوز بوده.ولی هر وقت حرف رو از ته دلت بزنی حتما به دل هم میشینه.
ممننم این روزا اینقدر برام وقت میذاری .حس مسکنم خیلی خاصم برات!!(باز دیدی بی جنبه شدم!!)

بهار دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 11:45 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

چقدر چیزایی که از شوهرت تعریف می کنی شبیه همسر عزیزتر از جان منه. حتی رفتنش به کلاس آواز. منتها استاد لعنتیش انقدر پول یامفت گرفت و هیچ کاری نکرد ذوق بچه کور شد. خیر سرش شاگرد خوب شجریان هم بوده. هر جلسه بیشتر از ۵-۶ دقیقه وقت نمی ذاشت. اما خداتومن می گرفت.
تو انتخاب استاد خیلی دقت کنید.

دعا می کنم همیشه شاد باشی

آخی شما کلی پول دادین و راضی نبودین / چه حیف.
خدا عزیز دلت رو همیشه عزیز و با محبت کنارت حفظ کنه.خوش باشی و حال عشقتو ببر.
ممنونم.

خانمه دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 10:26 http://he-and-she.blogfa.com/

صمیم این هم بازیه؟؟؟؟ بازی من یاد میگیرم !!!!!
جالبه ....
حالا چی میپزی براش بخوره همچین اساسی صداش حال بیاد؟؟؟

سلام خانمه جونم
آره!چه فکر خوبی.بیا این بازی رو منتشر کنیم.
(((حداقل ۵ رفتار که طی زمان تونستین عوضش کنین و ۵ تجربه که بدست آوردنش خیلی هم اسون نبود براتون)) خوبه اسمش؟بازی درس ها و تجربه ها!!!
من از همین جا تو رو دعوت میکنم و منتظر پاسخت هستم.

خورشت هویج درسته میپزم براش تا ته حلقش رو خوب ماساژ بده!!!

شمسی خانوم دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 10:21

ببین صمیم جونم... یه کلاس بذار ما هم بیاییم یاد بگیریم! هنوز که هنوزه بعد از ۱۲۰ سال زندگی مشترک فقط دلم می خواد ربع ساعت دیر بشه ها.... چنون زمین و زمان رو به هم می دوزم که وقتی می رسیم همه خسته ایم از بدو بدو! غر زدنم هم مثال زدنیه! اصلن کلن من خوبیای زیادی دارم!!!

من چون همین خوبیهات!!! رو کشف کردم گفتم بیام از باتلاق !!!درت بیارم!بین این حرص خوردن ها مخصوص همه خانم هاست حتی منی که خونه بابام روی سیب زمینی رو هم سفید کرده بودم از بی خیالی!!پس من تو رو به بازی دعوت میکنم.
(((حداقل ۵ رفتار که طی زمان تونستین عوضش کنین و ۵ تجربه که بدست آوردنش خیلی هم اسون نبود براتون)) خوبه اسمش؟بازی درس ها و تجربه ها!!!
من از همین جا تو رو دعوت میکنم .

شهرزاد دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 09:58 http://mariami.persianblog.ir

سلام.جالب بود.مخصوصا این قسمتهای آخری.

خدا رو شکر.
شما چه درس هایی میدین به ما به جاش؟!!

رها(ستایش) دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 09:45



ای جانم صیمیم ادم میشود

البته از فرشته بودن

گفتم که یافت می نشود فدات شم!من و آدم شدن!!؟ هیهات!!

خانم حلزون دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 09:43 http://niyaz5959.blogsky.com

هر چی بیشتر این وبلاگهای دو نفره رو میخونم بیشتر به عادتهای مشترک مردها پی میبرم . یه زمانی آقایون دم خونه قدم میزدن تا خانومها آماده شدن الان برعکس شده .
ولی کلاْ احساس میکنم مردهای زمان ما از مردهای دو دهه قبل خیلی بهتر و منطقی ترن .
کاش منم یه روزی بتونم مثل تو به این نتیجه برسم که در برابر ایرادهای کوچولوی عشقم سکوت کنم و سر خودم رو به یه کار دیگه گرم کنم و اینقدر بهش گیر ندم.میتونیم توی همین وبلاگهامون باهم دیگه یه قراری بزاریم و هر دفعه که سر یه مشکل کوتاه اومدیم و از این صبر و متانت خودمون احساس لذت کردیم یه جایی ثبتش کنیم تا کم کم ملکه ذهنمون بشه و کمتر سر شوهرهای مهربونمون غر بزنیم . اگه پست طوفان من رو خونده باشی می فهمی که چقدر و حشی هستم و به کمک و راهنمایی آدمهای که چندسال از زندگی مشترکشون میگذره احتیاج دارم.

نیاز جان
تو چقدر قشنک مطلب رو باز کردی.راست میگی خیلی تفاوت هاا هست که فقظ درک میخواد نه مقاومت.
خیلی نظر قشنگی بود.نه عزیزم تو وحشی نیستی ممکنه کمی آدم حساس باشه ولی حتما طرف هم درک میکنه اون موقع آدم رو.بوس مهربونم.

هیما دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 09:38 http://hima77.blogfa.com

یعنی نمی خوای بگی خوانندهه کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی ما از حس کنجکاوی بمیریم؟ صمیییییییییییییییمممممممم

هیما جون یه سوتی خفن دادم و اشتباهی به جای اینور ابی گفتم اونو رآبی.بابا مگه ما چقدر پول داریم که به آدمای پر ادعا بدیم ؟!!معلمش هم چون خودش سایت داره بذار یه کم باهاش کار کنه علی بینم چه نتیجه ای میده بعد ازش بنویسم.میترسم اینجا رو پیدا کنه و آبرو نداشته ام بره مادر!!

پرند نیلگون دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 08:55

فهلا بگم از این شماره های آخری این پست خیلی خوشم اومد . کاشکی هر کی اینا رو می خونه به این فک کنه که داره از این کتابای روان شناسی که کلی بالاش پول داده می خونه . می دونم خیلی از دوستامون این جا ، از من دانشمند ترن و .... این فقط یه آرزو بود ! جدی می گم . همه این حرفاتو هم می فهمم . مهم تر از اون اینه که آدم اینایی که می گی رو بفهمه . درکشون کنه . اینطوری کم کم طی چند قرن ! شاید بتونیم تصویر زن ایرانی رو تغییر بدیم .
خدا کنه طوری نوشته باشم که ناجور نباشه !
خیلی ماهی !
بهتون تبریک می گم بابت هنرمند آینده !

عزیزم!برا همین من خیلی دوست داشتم از تجربه بقیه هم مطلع بشم.تو اینجور محیط ها حرف ها بیشتر از کلمات خشک کتاب های روانشناسی به دل آدم میشینه.
تو هم خیلی خوب و مهربونی که میذاری من نظرتو بدونم در مورد خودم.
تو هیچ وقت ناجور نمینویسی.خیالت جمع.
راستی قرار نیست علی حرفه ای کار کنه .فقط برا دل خودش یا فوقش جلو دو تا دوست و اشنا میخواد یاد بگیره.به هر حال ممنون.

.... دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 08:05 http://boshraa.blogsky.com

سلام :)
خیلی خوشگل بود... وقتی نوشته هاتو می خونم و اون علاقه ای که به همسرت و مخصوصا خونوادش داری و اخلاق خیلی خیلی جالبت که باینکه یا همه صمیمی هستی در عین حالم نمی ذاری کسی بهت زور بگه یا رفتار بدی بکنه، به زندگی آینده امیدوار می شم... که می شه زندگی خوبی داشت. می شه تلاش کرد جوری که همه این زندگیو مثال بزنن. مخصوصا آشپزی خوب و حوصله خیلی خیلی زیادت واسه تزیین... واقعا تحسینت می کنم :-| :)
امیدوارم منم قبل از ازدواجم اول یه تغییراتی تو خودم بتونم بدم تا بعد از ازدواج کم نیارم :دی

ممنونم بشری جون.
خودم از این زاویه دقت نکرده بودم.جالبه خیلی برام.
از اینکه منو آشپز میدونی خوش خوشانم میشه.هر چند خدایی ادعایی ندارم توش.
نگران نباش.خیلی تغییرات آروم آروم خودشون بعد ها هم اتفاق میفتن.
قربونت خانومی.

.... دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 07:54 http://boshraa.blogsky.com

سلاااام دوباره هم اول :دی

سلام.
باز هم تبریک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد