من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خاطرات فرغون السلطنه!!

دایره زندگی و روابط من خارج از محیط کاری تقریبا محدوده و به رفت و آمد با خونواده همسر و خودم و چند تا دوست و آشنا اونم مواقع خاص محدود میشه. البته یکی از دلایلش اینه که ما هنوز ماشین نداریم و  من خودم با وسواس خاص فکر میکنم  آدم وقتی با یه عده میره بیرون ممکنه سر بارشون باشه و تازه باید  خر صاحب خونه (صاحب ماشین !!) هم باشه .البته  بنده خدا ها اصلا اینجوری نیستن ولی اکثر بیرون رفتن های من و علی محدوده به قدم زدن  دست تو دست و تو پارک نشستن و مردم رو دید زدن و نظر دادن راجع به چیزایی که میبینیم  و کلی خنگول بازی دیگه هم این وسط هست البته. خیلی هم وسواس داریم که یا تیپ فکری خودمون رفت و امد کنیم.دیروز علی میگفت ما اینجوری که پیش میریم خیلی خودمون رو اذیت میکنیم .ما باید با آدم های بیشتری  رابطه داشته باشیم  و انعطاف پذیری خودمون رو ببریم بالا .منم دیدم داره راست میگه این یه بار رو استثنائا!!فک کردم برم کی رو تور کنم بیاد باهام دوست شه.خب اگه دوستای وبلاگی  اینجا در دسترس بودن و من به خاطر تجربه بدی که داشتم نمیترسیدم (که فعلا بماند!) خیلی دوست داشتم با خیلی از شماها رفت و آمد کنم که خب شده یه رویا نه واقعیت. علی پیشنهاد کرد حالا که انقدر معلم نقاشیم دوست داره بیشتر از من بدونه منم یکم سر کیسه دلم رو شل کنم و باهاش گرم بگیرم تا آینده بچه مون  تا چند دهه بعد که قراره بیاد دنیا!!(انگار تخم دایناسور قراره بذارم من!!) لبریز باشه از انواع دوستان خانوادگی موسیقی دان و خواننده و رقاص و نقاش و هنر مند هم اضافه شه بهش!! ترو خدا میبینین از شکم سیری  به چه چیزایی فک میکنن بعضی از آدما!!!!

 داشتم فک میکردم که چقدر ماها خنگ و بدبخت بودیم اون موقع ها که میرفتیم مدرسه.من 75 دیپلم (همون پیش دانشگاهی ) گرفتم و الان که  دید بچه ها به درس و مدرسه و رفتار مسولین مدرسه و بعضا بی خیالی هاشون  رو میبینم دلم به حال خودم میسوزه.ناظم مدرسه ما که یکی از مدارس  مثلا با کلاس  منطقه بالای  شهر بود هر روز به جوراب سفید!!(فک کن!) ماها ایراد میگرفت و به معنی واقعی  پاچمون لای دندوناش گیر میکرد.یه سوت هم گردنش بود که من چند بار هوس کرده بودم هلش بدم و سوتش رو بدزدم ازش .ناخن دختر 17 ساله رو نگا میکرد زنیکه.ما هم چند نفری دور هم بودیم که خیلی تابلو میشدیم یه وقتایی .من همیشه نقش تشک خوش خواب رو داشتم و بچه ها نوبتی مینشستن رو پاهام و برا هم از اون ارتفاع!!!!جوک میگفتن .تازه خیلی هم سر اینکه رو اون تشک نرم و راحت کی بیشتر بشینه دعواشون بود.یا معلم بدبخت زیستمون رو که یه زن چاق و خپل بود  و همیشه تو آزمایشگاه زیستمون تنهایی مینشست برا خودش ،پخخخخخخخخی میترسوندیم یا تو ازمایشگاه تشریح زیست ،قورباغه بدبخت رو که قرار بود تشرح شه رو ول  میکردیم زیر میز و بچه ها با جیغ  ساختمون رو رو سرشون میذاشتن...یا مثلا یه روز معلم  ریاضی نیومد و چون سر و صدا میکردیم همه رو مثل ببعی تو سوز زمستون ریختن تو حیاط مدرسه و گفتن راه برین و درس بخونین برا خودتون.ما هم رفتیم از تو کمد توپ بسکتبال رو کش رفتیم و بچه ها رو جمع کردیم و شروع کردیم ناشیانه رو برف و یخ ها بازی کردن که یهو یکی از این  بچه سوسول ها(که موهاش از زیر  مقنعه چونه دارش همیشه بیرون بود و سوسولیش هم  فقط در همین حد بود!!) با مخ خورد زمین و یهو غش کرد.ما رو میگی!؟ مردیم از ترس.زنیکه ناظمه هم از آسمون تلپی افتاد وسط زمین بازی و پرسید کی توپ رو کش رفته و کی اینو هلش داده که با همبستگی بچه ها ختم به خیر شد و اون دختره  بیشعور هم زود به هوش آورد خودشو!!ولی سکته هه رو زدیم.الان که ریلکسی بچه ها رو میبینم و اینکه با چه تیپ هایی میرن مدرسه  لعنت میکنم به اونایی که بهترین سالهامون رو ازمون دزدیدن.یادمه  یک دختره بود که همیشه از خوردن ته  م...ش..ر...و..ب  های باباش حرف میزد  و مزه اش رو همچین تشریح میکرد که من هوس کرده بودم امتحان کنم که البته توفیقش تا الان نصیبم نشده ها!!ولی نوجوونی و جوونی  من تو محیط نسبتا  خفه ای بود تا رسید به دانشگاه و  اوج محبوبیت خ..ا..ت..م..ی  و خیلی جو بهتر شد.فک کنین آدم چقدر باید ضایع مثبت باشه که موقع دانشجوییش تو ماه رمضون اونم ساعت 10 صبح پاشه بره سینما فیلم آدم برفی رو با دهن روزه با دوستش نیگا کنه و بعد هم مثل آدم بره سر کلاس درس!!(تازه بلیطش رو هم نیم بها از انجمن گرفته باشه!!) من یادمه تا سال آخر دانشگاه مجموع غیبت هام تو کل درس های این چهار سال  به چهار جلسه نمی رسید.!! بچه ها باور نمیکردن!! ولی خیلی مقید به نظم درسی بودم و البته حواسم یه جورایی پرت داشت میشد سال آخری که به موقع نجاتش دادم!!خلاصه مادر که قدر بدونین.هر چی هم خونه ووخونواده راحت باشه آدم یه محیط شاد وسالم برا بیرونش میخواد که یافت می نشود در بیشتر مواقع!!از منبع موثق  شنیدم که فاصله  آشنایی تا  خوابیدن با طرف رسیده به یکی دو ساعت.اونم نه آدم اهل فن!بلکه همین شیطونک های  کوچولوی بچه مدرسه ای. گذشت اون زمانی که یه هفته طرف وقت میخواست تا تصمیم بگیره به شماره هه زنگ بزنه و یه ماه طرف سر کار بود تا دختره رو ببینه و شش ماه  باید فقط تلفنی رابطه داشته باشن و بعد هم فوقش در حد بیرون رفتن و یه ماچ و موچ  ساده بود. و من همیشه افسوس میخورم چرا  اینهمه کثیفی  و پلشتی تو رابطه ها در حالیکه با آموزش و ایجاد شرایط بهتر واسه رابطه های سالم خیلی از این پنهونکی کاریا اتفاق نمیفته. من از آینده بچه دایناسور خودم!!میترسم.خیلی زیاد.

 

نظرات 13 + ارسال نظر
باغ گل سرخ دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 17:20 http://chereamie.blogsky.com

همیشه نوشته هاتو میخونم . امروز بادیدن این مطالب قشنگت دلمنیومد ننویسم که منم همین خاطرات رو دارم و به پاکی اون مو قع احساستمون حسرت میخورم . و از فردای خودمون و بچه هامون در هراسم

من به کارما تو دنیا اعتقاد دارم و میگم هر کاری بکنی در آینده دوباره تکرار میشه برات.تو که دنیای پاکی داشتی مطمئن باش بچه ای خواهی داشت که اثر خوب بودن اون موقع رو بهت ثابت میکنه.
نگران نباش عزیزم.

[ بدون نام ] دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 11:59

اینکه تو دوره ی دانشجویی غیبتات کم بوده رو نمی دونم چرا خیلیا تعجب می کنن.اصلا نمی فهمم معنی کلاس دو دره کردن رو.من خودمم هم به همیشه و تازه سر وقت بودن تو همه ی کلاسا حتی تو همه ی عمومیا مقیدم صمیم جان.خوشحالم آخرش یکی پیدا شد که فکر دودره کردن کلاس نباشه.
اما در مورد روابط امروزی آره عزیزم ،منبع موثقی هم نمی خواد.حتی بچه های مدرسه های راهنمایی هم این روزا خراب خرابن.همه چی خیلی ساده و راحت شده.توجیه کردن هم که دیگه همه بلدن.می گن کمبود امکانات داریم!!!!!!!!!! کمن کسایی که بتونن آدم باشن و درست زندگی کنن.اما این نه تقصیر پدر مادراس نه بچه ها.همه چی بر می گرده به این محیط خراب.
و البته چیزایی که مردمو به اسم دین و ایمون می خوان بهش پایبند کنن و ملتو باهاش اوسگول کنن. و صد البته یه بچه ی قرن بیست و یکمی زیر بار این چیزا نمی ره.
این دولت می خواد با پایبند کردن مردم به خرافات و چیزای الکی بتونه کنترلشون کنه.
حالا جز اون بچه دایناسوره خدا به خیر کنه وضعیت نوه های ما رو ننه.
ننه مهسا.

آفرین به تو با وقت شناسیت.قدر خودتو بدون که کم پیدا میشه.
من که اصلا کاری به دینی که اینا میگن ندارم و خودم برا خودم فتوا هم صادر میکنم!!
دقیقا و نقطه ضعف ما هم همون خرافاتی بودن و قاطی کردن حسن حسینمونه.
آره اونا که احیانا از همون جا هم حالیشونه که چطور درست شدن و چی میشه !!

کاوه - روزمرگی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 00:34 http://www.rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام دوست عزیز

ممنونم که بازم این حقیر و فراموش نکردید .

شاید باروت نشه اگه بگم دلخوشی ام دیدن نظر های محبت آمیز شما دوستان مجازی خوبمه.

خانوم هایی که بعد از ازدواجشون همچنان از زندگی لذت میبرن و مزیت های تاهل رو بیان میکنن و خیلی می پسندم .

انشالله صد سال زنده باشید و یه ماشین هم تو قرعه کشی بانک نصیبتون بشه .

به امید اون روز .

سلام کاوه خان
چه خوب که دلخوشی یه نفر باشیم.حتی یه نفر هم کافیه.
انشا الله شما هم نیمه مفقوده اتون رو پیدا کنین و از معایب عزب اوقلی ها بیشتر بنویسید.!!!!(نیش!)

خانومی یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 23:34 http://eshgh-bazie-asemoooon.blogsky.com/

سلام صمیم جون گلم آپت فوق العاده بود کلی حال کردم بیا پیشم منتظرتم و چشم انتظار
من دوست دارم خیلی
خانومی

مرسی.

یارا یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 21:53 http://yara86.blogfa.com

صمیم جون من همیشه خودم اندر پیچ و خم این سوال هستم که چرا آدما تا بچه دار و تبدیل به پدر مادر می شن یهو همه چیو یادشون می ره... تمام آرزوها و اشتیاقا و ذوق و کنجکاویا و احساسات نوجونی و جونیشونو یادشون می ره! اگرم غلطایی( بلا نسبت شوما البته!) که تو جوونی کردنو یادشون باشه که دیگه واویلا تره! همچین این بچه ی معصوم و بدبختو می جزونن و محدودیتای مزخرف به اسم مراقبت سالم براش به وحود می یان ه بچه هه بدتر یاغی میشه!
خلاصه که منظور ازین حرفا اینه که اگر پدر مادر سعی کنن تو همه ی مراحل سنی بچه اشون باهاش هم قدم برن و بیشتر مسائلو از دید بچه هه و نه از دید بزرگونه و عاقلانه ی خودشون نگاه کنن خیلی از مشکلات پیش نمیاد... مخلص کلوم اینکه خیلی نگران جوجه دایناسورت نباش... فکر نکنم تو ازون مامانایی بشی که بچه ات خیلی باهات مشکل پیدا کنه و بخواد طوری سرپیچی کنه که منحرف بشه!

البته تو کاملا حق داری.منم خودم خیلی سخت نخواهم گرفت.ولی آخه یعنی چی بچه دوم دبستانی تو گوشیش فیلم همه جوره داشته باشه؟!!آخه هر چقدر هم تو خونه مواظب تربیت بچه باشم برونش رو چکار کنم؟دردمن اینه مادر!

اقلیما یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 20:37

سلام
خوفی صمیم جون؟؟
من با هات کاملا موافقم !در اینکه واسه ی آینده ی بچه ات نگرانی!!دییییییییی
خوش باشی.
فعلا بای تا های

ممنونم از همدردیتان.
خیلی تابلو شده اوضاع این روزا انگار!!

عشق من سروش یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 20:06 http://www.soroushdadashi.blogfa.com

می شه بهم بگید چیکار کردید که به عشقتون رسیدید؟
ممنون میشم اگه بگید

آرشیو وبلاگ قبلی من در خدمت شماست!!
هیچی قربونت.فقط نذاشتم طرف بپره!!

عشق من سروش یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 20:04 http://www.soroushdadashi.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خیلی خوشحالم وقتی می بینم شما انقدر همدیگه رو دوست دارین
منم عاشقم
برام دعا کنید منم مثل شما به عشقم برسم
بهم سر بزنید منتظرتون هستم
با آرزوی خوشبختی ابدی برای همه و شما
یا علی

خدا یا اینو به سروشش برسون!
خدا؟ میشنوی چی میگم؟
شرمنده !!!خدا گفت بگو خودش بیاد که هر چی بگه شرف داره به دعای ابکی تو!!!

عسل بابا یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 13:40 http://man-o-babayi.blogfa.com

سلام

منم می ترسم!! نمی دونم چی قراره بشه! من تا پارسال خودم بچه مدرسه ای!! بودم و خیلی زیاد با جوی که در حال حاضر وجود داره آشنا هستم. بچه ها خیلی عوض شدن و هر سال که می گذره بدتر و بدتر می شه...

آخ آخ که گفتنی های تو حتما شنیدنی خواهد بود.
البته همه اونطوری هم نیستن ولی شیطون ها بیشتر شدن.

رها یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 13:31 http://elina-ad.blogfa.com/

اسم بچه من غظنفر. منم خیلی از اینده می توسم که اگه یه روزی بچه دار شدم چیکار کنم با این رابطه ها.

بچه رو شوت کن تو زیرزمین درم روش ببند وبذار انقدر گریه کنه تا آدم شه!!!
راستی کتاب چگونه وحشی پرورش دهیم من از چاپ در اومد .نمیخوای احیانا؟!!!!!!!!!

مرتضی یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 13:01

راست میگی من ورودی ۷۶ بودم ساختمون دخترا این سر شهر بود پسرا اون سر شهر ساختمون اداری هم با ساختمون دخترا یه جا بود وقتی کار اداری داشتیم یکی از این حراستیها ما رو از در ورودی تا جلوی ساختمون اداری اسکورت میکرد ولی الان همون دانشگاه همه اومدن یه جا و دیگه ..

آخی چقدر دلت کبابه انگار؟
حالا بیان و جمع کنن البته اگه میتونن برادرای محترم!!

خانمه یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 11:42 http://he-and-she.blogfa.com/

بهتره بچه دایناسور رو سر قله قاف بزرگ کنی خواهر .... جامعه فیساد داره .... به ریسکش نمی ارزه .... قربون شوما

حالا ما بعد از قرنی اسم بچه دایناسور آوردیم تو هم زدی تو پرمون که!!
آره حالا تو قله قاف آدم دیگه کاف نمیده؟!!

.... یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 10:38

سلااام اول :دی

کو اون کاپ مخصوص اول ها ؟!! واستا برم بیارمش بزنم تو سر خودم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد