من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خر شانس!!!!

 من همیشه آرزوی داشتن فامیلایی رو داشتم که با هم مهربونن و من و تویی ندارن.خاله و عمه ها و دایی و عمو و ... دور هم هستن و تو غم ها و شادی های هم پشت همو خالی نمیذارن.بچه ها با بچه های فامیل بزرگ میشن و بچگی میکنن و بزرگترا جدا از یه سری  چشم و همچشمی های کوچیک و ناچیز همش منتظرن یه زمانی دور هم جمع بشن و خوش باشن.نمونه هاش رو زیاد دیدم.مثلا همین صاحبخونه ما.کلی  خواهر و برادر و خاله و زن عمو و زن دایی و دختر خاله و دختر دایی و ... دارن و اینا هم هر کدوم چند تا بچه دارن و مثلا موقع هایی که مهمونی دارن به قدری جمعشون رو دوست دارم که حد نداره .جالبه همشون هم فرهنگی هستن و خیلی فامیل یکدستین و وضع مالی اکثرشون هم مثل همه :مناسب و خوب.کلی به هم کمک میکنن و اصلا من نکنم چون دکترم و اون بکنه چون فوق لیسانسه ندارن تو خودشون.بچه هاشون با محبت با هم رفتار میکنن و خیلی مثل مامان باباهاشون هوای همو دارن .ما رو همیشه تو جمع خودشون دعوت میکنن و چون یه وقتایی مراسمشون خونه ما برگزار میشه همه رو میشناسیم و اونا هم همیشه با ما مثل خونواده خودشون رفتار میکنن.خیلی وقتا که با علی تو خونه تنهاییم ومثلا دلمون مهمونی میخواد هیچ کس رو نداریم که بریم.البته فامیل که کرور کرور ریخته ولی اونی که حال کنیم باهاشون و وقتمون رو خیلی با لذت بگذرونیم نداریم.جدی میگم شاید خیلی ها بخندن و اصلا تصوری از این شرایط نداشته باشن. فامیل علی اینا همشون شهر های  شمال و تهران و اون دور و بران و خدا روشکر!! کسی رو غیر یکی دو تا اینجا ندارن پس فامیل شوهر کلا تعطیل!(به جز خونواده خودش که من خیلی دوست دارم باهاشون باشم ولی به علی حق میدم خسته شه و تنوع بخواد!)

فامیل ما هم که  خدا روشکر همه چسان پسانن و از دماغ فیل افتادن و منم چون مثل خودشون باهاشون رفتار میکنم اونا هم جرات نمیکنن خودشون رو بندازن خونه ما و حداقل  یه مهمونی توفیق اجباری هم که نمیشه بدم دیگه!بذارین از خونواده مادری شروع کنم:پنج تا خاله دارم(پروین-مهین-زری –فریده-اشرف +یه دایی) خاله اشی که قبلا هم گفتم نقش مادر همه رو داشت و یکسالی میشه که رفته بغل دل فرشته ها و گل میگه و گل میشنوه.پروین که یه پاش آلمانه و یه پاش ایران و خدا رو بنده نیست و کافیه چادر نماز گل گلی  دوست هزار تومنیش  رو یه سیصدم ثانیه دیرتر بذاری جلوش انوقت به همه میگه طرف به من بی محلی کرده!!!و اینقدر درس خونده و هیچی کلاس اجتماعی نداره!!!حالا اگه به هم برسمیم  آدم رو بغل میکنه و یه بوس رو هوا میکنه و قربون صدقه آدم میشه ولی ته دلش مهربونی و عشق به فامیل نیست.فقط خودش و دخترش و نوه دختری!کلا این یکی به شدت فمنیسته و پسر و عروس و نوه پسری همه  اخ و کخن!!بعد میرسیم به مهین خانوم!ایشون سالها شهر دیگه ای بودن و الان با زری جون!! به شدت تو فاز رقابتن و سیخی نیست که خونه اون باشه و این یکی مشابه یا لنگه اش رو نخریده باشه.همون بس که ما رو پاگشا نکرد و گفت شما خودتون باید بازدید ما رو پس میدادین و میخواستین یه روز بیاین خونمون و ما هم در خدمتتون بودیم! هم.ن جا خدمتشون عرض کردم که شوهر بنده خیلی هم سر راهی نبودن و ضمنا چون مامان من یه دوجین پسر و عروس و دخترو دامادتون رو قبلا به شیوه محترمانه و رسمی پا گشا میکردن توقع من رفتار متقابله!!خب الان چهار ساله که اونجا هم تعطیل!! البته باز هم قربون صدقه رفتن ها و کلاس های رفع اشکال زبان بچه هاشون روبراهه ها!!فقط دیگه چشم ندارن یه دختره پر رو و زبون دراز رو رو فرششون پذیرایی کنن که چهار دیواری اختیاریه مادر !!

حالا برم سراغ زری جون.خدایی این خاله ام منو خیلی دوست داره و منم بیشتر از بقیه علاقه دارم بهش ولی یه جورایی از وقتی  ننم شوهرم داد!!! این فکر میکنه من زیادی دارم تو خوشبختی غل غل  میکنم و یعنی چی که مادر شوهر من مثل دختر خودش خون به جگر عروس نمیکنه و شوهر من دربست در اختیارمه و چرا قهر نمیکنه بره خونه مامانش هفته به هفته!! ولی چون میدونم انقدر معرفت داره که علیرغم اینا بازم دوسم داشته باشه منم تماس باهاش دارم و سالی حداقل دو سه بار رو میرم با علی اونجا.(عید غدیر و عید نوروز و اگه تولدی مهمونی و نامزدی چیزی داشته باشن!) بعد میرسیم به فریده :خاله کوچیکه!! یه جورایی نرمال نبس کاراش.مثلا یه بار اونقدر دورت میگرده و دوست داره که میگی چقدر من خوشگل و دوست داشتنی باید باشم حتما!!بعد اونقدر دفعه بعد پشت سرت حرف در میاره و خودت و شوهرت رو با خاک یکسان میکنه که حتی نا نداری لباساتو بتکونی!!خب معلومه که آدم راحت تره ازخیر اون دوستی خاله خرسه بگذره و زندگی آروم خودش رو دنبال کنه!!میمونه دایی جان که بزرگ همه ان و من تا حالا که از خدا 29 سال عمر گرفتم یادمه کلا یه بار خونه این بشر رفتیم در حالیکه از تعداد موها و پشم های   شتر !! هم بیشتر اومدن خونه بابایی اینا.اینا مدلشون اینه که یا ترکیه ان یا انگلیس و مواقع دیگه در حال ساختن برج یا کوبوندن خونه جدیدشون و الحمدلله وقتی برای فامیل ندارن!!البته اینم بگم که من با مامانم خیلی فرق ندارم چون ایشون که 50 سال از خدا عمر گرفتن هم چهار بار با شوهرشون اونجا نرفت.پس نتیجه میگیریم که خان دایی جان واقعا عدالت رو بین همخه یکسان برقرار کرده.حالا حساب کنین این خاله ها و دایی هر کدوم چهار تا بچه دارن و عروس و داماد و نوه و مسلمه با وضعی که نسل اول داشتن با هم !!نسل دومشون چی از آب درمیاد.!!حسودی و چشم نداشتن و .... و باز هم وقتی به هم میرسن جون و عزیزم و عمرم از دهنشون نمیفته.تو مهمونیها همش حواسشون هست کی چی پوشیده و خدای نکرده کمکی نکنن به صاحبخونه بیچاره! فقط بدونین سر عروسی من  اونقدر مامانم رو کوک کردن و آتیش بیار معرکه شدن که مامان بعدا به من گفت چرا علی اینجوری خرج نکرد و اونجوری کرد و چرا خاله جون رو ناراحت کردی و... که اگه یادتون باشه گفتم من چیکار کردم تا دیگه حتی یک دفعه هم بعد از اون پشت سر علی حرف نزد نه  لفلک خودش نه اون خاله ها.و خوشبختانه دیگه جرات نکردن صفحه بذارن واسم.پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری هم سالها قبل رفتن و از دست این بچه ها راحت شدن!!!! -علیرغم اینایی که نوشتم خوشبختانه دوستایی انگشت شمار داریم  که جای فامیل نداشته رو تا حدی پر کردن. هر چند من از همین  الان واسه بچه آینده ام  دارم غصه میخورم.حداقل ما ظاهر رو با همین چند تا فامیل حفظ میکنیم اون طفلی چی؟!!

خونواده پدری رو در پست آینده خدمتتون معرفی خواهم کرد .

پ.ن.

1-دلتون خیلی به حال من نسوزه. ها!!به حال اون فامیلی بسوزه که من انقدر دقشون میدم با کارام!!!

2-راستی نتیجه آزمون M.C.H.E.  ام اومد .نمره نهاییم شده 65 .فک کنم نفر دوم یا سوم شده بودم تو اونهمه شرکت کننده.بالای 50 واسه اعزام به خارج و پذیرش از دانشگاهها ی اونور اب قبولی محسوب میشه.لامصب خیلی آزمونش سخت بود این دفعه و منم تجربه اولم بود.اینا رو گفتم تا حسابی بدونین من چقدر علامه ام و بلتم!!!!

3- کی بود از اون ته جمعیت داد زد برو بابا!! ملت  با مدرک دیپلم 99 میشن !برو کشکتو بساب صمیم!؟!!

 خیلی نامردی ای تیر تو پر زن!!!!!نمی بخشمت هرگز!!!

 

نظرات 23 + ارسال نظر
الناز جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 10:54

تو از سردی فامیلت مینالی من باید از بدی و پستیشون بنالم. انقدر که عمه هام موقع ازدواجم چوب لای چرخم گذاشتن. حالا رو شوهرم قسم میخورن. انقدر که هرچیزیو بد برداشت کردن و به خودشون گرفتن. الان دوران حاملگیمه خیلی خیلییییی تنهام کار شوهرمم سنگین خیلی کم خونست. یکککم توی واتساپ با 3 تا دختر عموهام در حد یه گروه اینترنتی صمیمی شدم بعده اینا همه سال مگه تونستن ببینن؟؟؟بازی هایی سرمون دراوردن و حرفایی در آوردن از حسادت که آره شما خوووب با اونا میجوشی و تهمتایی زدن که حالا شما گروه تشکیل دادی بر ضد ما و توهینایی به مامانم کردن که از زندگی سیرم کردن. 3 ماه اول حاملگیمه به حد کافی کسل و بی حوصله ام کاری کردن که همش اشکمو درمیاوردن. بخدا هیییچ وقت هیییییچ وقت نمیبخشمشون. کاش میرفتم یه شهر دیگه هیچ کسو نمیدیدم. من دوست زیادیم ندارم. هرچی دوست داشتم بی معرفت بوده. انقدر تنهام. فقققط مامانمو دارم که سنش کمه و خیلی خیلی هوامو زیادی داره.خوش به حالت حداقل دوستای خوبی داری قدرشو بدون. اینکه اومدم انقدر پستای قدیمیتو پست گذاشتم تعجب نکنی. تازه با وبلاگت آشنا شدم مطلبای آخرو خوندم خیلی خوشم اومد. شروع کردم از اول وبلاگ دارم میخونم. از رمان برام جذابتره.ایشالا همیشه موفق و خوشحال باشی و خاطره های شاد داشته باشی و اینجا بنویسی.

منونم عزیزم .ما نمی تونیم ادمای دور و برمون روعوض کنیم .کافیه پنجره های ورود انرژی های منفی شون رو ببنیدم .. از خودمون شروع کنیم و به حرفا و حدیث های اون ها بها ندیم .مراقب خودت و نی نی باش

میم شنبه 12 آبان 1386 ساعت 13:25 http://khazar-tagarg.blogsky.com

خیلی بامزه ای ای ول خوشم اومد
به من هم سر بزن

حاج باران پنج‌شنبه 10 آبان 1386 ساعت 01:02 http://www.baranbix.persianblog.ir

خیلی وقته که دور اکثریت قریب به اتفاق فامیل رو یه خط قرمز پررنگ کشیدم. نقاط مشترکی با هم نداریم که بخوایم درباره اونا با هم حرف بزنیم. دوستان رو ترجیح میدم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 11:29

تعجب نداره که صمیم جونی.اصلا تعجب نکن.فامیل همه همین مدلین.من خودم یه عمو دارم که سالی یه بار اونم خودمون دعوتشون می کنیم خونه!!!! ما هم اوایل سالی ۲ بار!!!خیلیه ها می رفتیم خونشون اما حالا دیگه همون سالی یه بارم به زور می ریم.این از این.عمم هم همون سالی ۲ یا ۳ بار ما می ریم و اونا هم میان.حالا اینا باز بهترن میان حداقل.
دایی و خاله هام هم که فقط با یکی از داییام رفت و آمد داریم و ۲ تا از خاله هام.البته اونا هم ۲ ماه یه بار.نه زیاد.بقیشونو اصلا فراموش کن چون اشتباهی فامیل ما بودن قبلنا.اونا از اون عموهه هم بد تر بودن.
دوستای خونوادگیمونم که هر کدوم تو یه شهر هستن.یکیشونم اتفاقا مشهدیه.راستی یادم رفت بهت بگم من شهریور مشهد بودم.اتفاقا همش یادتو می کردم.می گفتم به خواهرم اینجا شهر صمیم و جمیل و زهره و علی هست ها!!!
اما یه عموی دیگه هم می مونه که اونم باز سالی ۲ـ۳ بار می می ریم و اونا میان.
همه آرزوی فامیلای پر جمعیتو دارن.اما با اینکه همه دارن اما هیچکی مث گذشته هاش نیست.
آدما همیشه تو جامعه ی پر از آدم غریبن.
اما بازم به خاطر همین چند تا دونه ای که مونده خدا رو شکر.
راستی یه چیز جالب.ما اصلا با همون یه دایی هم رفت و آمد زیادی نداشتیم اما وقتی مامان بزرگ مادریم فوت شد نمی دونم چی شد که روابط داییه و ما بیشتر شد و روابط همون دایی با خاله هام.شاید چون دایی و خاله ها دیگه نه مامان داشتم نه بابا به هم نزدیک شدن.نمی دونم.همون دایی با برادر زناش مث برادر خودش راحته ولی برادر خودشو نمیشناسه.
به خاطر آزمون زبانتم تبریک می گم.نخونده این شده نمرت خیلی عالیه.قدر خودتو بدون.بوس.مهسا.

کاوه - روزمرگی چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 09:51 http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام صمیم عزیز

منم ۵ تا عمه دارم ولی حاضرم همه رو در یک مبادله پایاپای با یه گونی سیب زمینی عوض کنم .طلبه بودی اعلام کن . چون من خودم قبلآ طلبه بودم تو قم . باور نداری ؟؟

البته یکی از عمه هام بنده خدا تازگیها فوت کرد . تو مراسمش همه به بابام میگفتن خدا بیامرزه . انشالله باقی عمره شما باشه و . . .
منم در مسجد که بابام واستاده بود آروم در گوشش گفتم دلت و خوش نکن بابایی. این عمه نسناس ته مانده عمرشم با کاردک جمع کرد و استفاده کرد . چیزی واسه منو تو نزاشته.
اصولن جون هم به عزراییل قسطی داد حتی تا اونجا که فهمیدم قسط آخرشم نداده هنوز .

به روزم همشیره . نمیدونم شایدم به شبم آبجی.
ولی هر چی هست منتظر دوستان خوبی همچو تو ام .

ایام بکام

سلام کاوه خان
خدا رو شکر حداقل تو از عمه ات تعریف نکردی!!
اون کاردکه رو خوب اومدی.بیچاره بابات چقدر تو اون موقعیت به زور خنده اش رو خفه کرده !!
اومدم و برات کامنت هم گذاشتم.خیلی توپ بود این پستت.من واقعا نوشته هاتو دوست دارم و در محضر شما مشغول تلمذ هستم استاد..

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 09:05

کجایی؟

هنوز اون گوزو گفتنت یادمه!
میدونستی؟

پرند نیلگون چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 08:24

۱ـدلایل من یه کم مث دلایل تو به تنهایی آینده ش بین فامیلا بر می گرده . یکی دیگه هم از بعضیا که متاسفانه حق آب و گل ! روی تخم و ترکه شون دارن ، میترسم که هی چلپ و چلپ از توی قنداق ببوسنش و تفی ش کنن ! من بد نیستم صمیم ! خداییش تهوع آوره ! نمی دونم چطوری هم حالی شون کنم که بعدا زر زر نکنن ! اصلا ولش کن . شاید یه آنتی ویروس روش نصب کردم !
۲ـ نه به من برنخورد . راستش گفتم نوشتاره دیگه . گفتار که نیس . شاید خدای نکرده یه جا چیزی گفتم ( نوشتم ) که صمیم جونم ( ناراحت که نه ) .... نمی دونم چی بگم . گفتم از پیش اومدن سوء تفاهم احتمالی جلوگیری کنم . چون خیلی خانومی و دوستت دارم . همین . ایشالله همیشه سالم و شاد و موفق باشی .
گوگولی مگولی من !

آخی تو هم مثل من از تف پیچ کردن بچه ات بدت میاد!نمیدونم چه اصراری دارن با ریش های سیم خاردارشون !!چه مردمو ماچ مالی کنن!
شما عزیزتر از اینی که من بخوام حتی به سو تفاهم اجازه بدم بدوه بین کلام شکرین شما بانو!
میسی که به من گفتی گوگولی مگولی ..

سحر چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 08:19 http://cometotellyou.blogfa.com

سلام
من هر روز وبلاگتو میخونم.
یعنی می تونم منم همینجوری خودمو برای مادر شوهرم شیرین کنم؟ :(
خیلی چیزا یاد گرفتم از وبلاگت. از اشپزی گرفته تا طرز برخورد با همسر و فامیلاشون:)

یعنی غیر از چرت و پرت من حرفای به این خوبی هم زدم و خودم خبر ندارم.
خدا عمرت بده دخترم .لطف شماست.
بیام ببینم چیا مینویسی.
بازم بخون و منو ول نکن.میگن خر حضرت خضر هم بد مراد نمیده!!

فریبا چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 07:12 http://faribaneh2007.blogfa.com/

سلام صمیم جان
وقتی بدنیا می اومدیم ... ازمون نظرخواهی نکردن که توی چه خانواده ایی دوست داریم باشیم ... پس باید به وضع موجود بسوزیم و بسازیم ... فدات ... مراقب خودت باش

راس میگی وای همیشه به خودم میگم دوستامون رو که میتونیم انتخاب کنیم و این به جای اون.
ممنونم.قربانت.

صحرا چهارشنبه 9 آبان 1386 ساعت 00:21 http://www.howfar.blogfa.com

خوب کاری نداره که.... .یه ۴-۵ تا بچه داشته باش اونوقت همشون همدیگه رو دارن. تازه خواهرت و جاریت( خیلی از این کلمه بدم میاد. یه جورائی خیلی جواده... جاری ی ی ی!!) رو هم تشویق کن که اونا هم ۷-۸ تا بچه داشته باشن.... .:)
من دقیقا نمیدونم اون امتحانه چی بیده ولی :
آففففففففففرین صمیم . تشویق تشویق

تو بهترین پیشنهاد ممکنه رو بهم دادی ولی مشکل اینه که آب عروس با من زیادی جاری نمیشه تو یه حوض!!!!!!!!ا(احتمالا بچه هاش رو هم از دست وحشی بازی های من میبره تو غار قایم میکنه!!))

X سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 19:48 http://stillness.blogfa.com

این احساستو خداییش خوب درک می کنم! چون بارها و بارها دلم یه همچین فامیلی خواسته! باور کن در حال حاضر با وجود اینکه فامیلامون زیادن ولی انگار من فقط یه خاله دارم! همین! اصلاً فامیلای دورمون رو که خیلی هاشونو نمی شناسم و فامیلای نزدیک هم یا توی شهرای دیگن یا باهاشون رفت و امد نداریم! بعضی وقتا که می بینم بقیه چقدر فامیلاشون گرم و صمیمی ان و همیشه دور و برهمن ، خیلی دلم می گیره....

خدا خاله جون رو حفظ کنه
به حس من رسیدی انگار
این روزا آدما خیلی از هم دورن.....

شیوا سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 19:32

سلام صمیم جان. در مورد آزمون M.C.H.E نوشته بودی ....ظاهرا آخر آذر ماه آزمون هست .یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد تو این آزمون شرکت کنم می شه یه مختصر اطلاعات به من بدی؟ ممنون می شم گلم.

آره آزمونش معمولا زود به زود برگزار میشه.قربونت بشم من اصلا لای یه جزوه و کتاب رو باز هم نکردم به جون خودم راست میگم ولی گتابهای آمادگیش باید باشه تو بازار.
اگه چیزی پیدا کردم خبرت میکنم.
شرمنده

X سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 19:06 http://stillness.blogfa.com

من چهار تا پست عقبم! ترجیح میدم نظر خاصی ندم و برم پستاتو بخونم!

بدو بدو فقط مواظب وسط جاده باش !!

بهار سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 16:41

سلام صمیم جان.
آره چقدر فامیل اونجوری خوبه و فامیل اینجوری ایفتیضاح. اصلا به آدم خوش نمی گذره. من تو جمع عمه هام خیلی بهم خوش می گذره. با دختر عمه هامم هم سن و سالیم کلی کیف می کنیم.
به خاطر نمرتم تبریک می گم اما فکر نکن خیلی خوب شدیا. باید بالاتر از این می شدی حالا چون دفعه اولت بود اشکالی نداره.

میگم تو احیانا سابقا تو کمیته استقبال از نخبگان با پاره آجر و گوجه فرنگی گندیده شرکت نمیکردی؟ خیلی قیافت اشناست برام!!!!!!!

شمسی خانوم سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 16:26

می گم مادر من و تو فامیل نیستیم خدای نکرده؟ چقدر این فامیل تو مث فامیل ما مصیبت وارده بودن!

الهی شکر که نمردم و یکی ابراز همدردی کرد.
متقابلا تسلیت!!

رها)ستایش( سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 15:42



صمیم جان ما هم که از ان فامیلیهای همساده شما داشتیم الان همه پراکنده شدند بهانه شونم اینه که وقت نداریم

بودنشون بهتر از نبودنشونه.با هم باشین لطفا....

خانمه سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 15:16 http://he-and-she.blogfa.com/

پس زبانت خوبه که کیک بادمجون میپزی.... میگم چرا غذاهات اینقذه خوب از آب در میادا نگو خارجه ای میفهمی....
راستی فامیل مادری من هم خیلی با حالن... ما دوست زیادی نداریم همه وقتمون با فامیل پر میشه...حال میده اساسی...

آره اتفاقا میگن اگه فرانسه هم بلت باشی کیک هات خوب از آب در میاد!!!!
خوش به حالت(با حالت کشیده و حسرت ور بخون!!!!!!!!!!!!)

نادیا سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 15:01 http://www.thesoundofmusic.persianblog.ir

صمیم جون ببین امیدوارم پدربزرگ و مادربزرگ پدریت اصل فرزند کمتر پست کوتاهترو رعایت کرده باشن تو هی مجبور نشی تو پست بعدی انقدر تایپ کنی با اون انگشتای ظریفت. اگه فکر کنی به خاطر درد گرفتن چشمم و این گردنم میگم ناراحت میشم جون داداش.

اتفاقا اونام رعایت کردن.میگن واقعا پر حرفی من اینگده اذیتتون میکرد و هیچی نمیگفتین؟!!
اصلا من دیگه پست نمیذارم اینجا.....

هیما سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 14:47 http://hima77.blogfa.com

فامیلای ما از همونایی هستن که تو دوست داری گرم و مهربون و صمیمی و به شدت عاطفی
من عاشق مهمونیای فامیلیم
می خوای فامیل بشیم؟؟
راستیییییییی نمره بالا مرحبا استاد !!!!!!!!
یعنی الان تو هم بورسیه شدی ؟

الان من به شدت داغ دلم تازه شد .میگم مردم وقتی میرن تسلیت بگن به یه آدمی مثلا نمیگن الهی دلت بسوزه چون مامان من هم زنده است هم ده مدل غذا هر روز برامون درست میکنه هم مهربونه هم ما رو نوازش میکنه هم.....
اند همدردی شما را سپاسگزارم.(شوخی!!)
نه قربونت.اون آزمونه یکی از فایده هاش اینه که بچه های متقتضی پی اچ دی حتما باید گذرونده باشنش.واسه روز مبادا نگه اش داشتم!!(خوبه اعتبارش فقط دو ساله!!)

پرند نیلگون سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 14:40

تبریک می گم بابت نمره خوبت در آزمون ! امیدوارم همیشه تو همه آزمونهای زندگیت نمره خوب بیاری .
هووووووووووم ، آدم دلش می گیره وقتی توی فامیلاش یه چیزایی رو می بینه که مساله ارتباطی و رفت و آمد رو می تونه مختل کنه یا با شک و تردید و احتیاط همراه کنه !
منم یه جورایی دلم برای بچه آینده م می سوزه منتها به دلایلی دیگه !

ممنونم
دلایل تو چیه بلا؟ نکنه نگران لپاشی که کش بیارن از بس فامیلا میکشن!!

خانم حلزون سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 14:05 http://niyaz5959.blogsky.com

من که کلاْ با فامیل مامانم حال نمی کنم . حسابی خشکه مذهبن . ولی فامیلای بابام باحالن طوری که مامانم هم میگه من با اینا راحتترم . با اینکه حزب بادن ولی زیاد به آدم آزار نمیرسونن .
تو از مهمون نداشتن ناراحتی من تا سه ماه بعد عروسیم از این همه پذیرایی کردن و مهمونداری در حال سکته بودم . فقط سه بار فریزرم خالی و پر شد. الان دیگه عادت کردم . از سرکار می رسم خونه میبینم وایستادن دم در تا من برسم.

اونجوری رو هم نمیخوام بابا.من مهمونام از ۴۰ روز قبل باید خبر بدن که کی میخوان بیان!!!!! بازم از هیچی بهتره.

شاذه سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 13:21 http://shazze.blogsky.com

سلاممممممم
خوبی؟ ماهم خوبیم خدا رو شکر:)
مثل گلوله خوندم و رفتم. آخه پسرک رو به زور بلند کردم و گفتم بذار یه دقه من بشینم. (به هیشکی نگی از صبح من نشسته بودم ها؛) اونم عصبانی میگه بعله شما میگین یه دقه ولی هزار دقه میشینین!!!
کی؟؟؟ من؟؟؟؟؟ بچه ام کم کم داره ناامید میشه.
هان راستی راجع به این پستت ما فامیل خوب و پشت هم داریم اما من اینقدر سرم گرم بچه داریه که سال تا سال دیدن نمیرم:((( گاهی هم میشینم غصه میخورم ولی هیچ غلطی نمیکنم:( مهمونی دادنم که خیر سرم ولش کن...

تو به بچه بی گناهت هم رحم نمیکنی دختر؟!!
مثل این میمونه که آدم کلی پول داشته باشه و بذاره بانک واسه مباداش! به هر حال اطمینان خاطری که داری بهتر از نبودنشه.قدرشون رو بدون.

شاذه سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 13:09

بازم اووووووووووووووووووووووووول!!!!!!!!!

بازم آفریننننننننننننن!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد