من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

پست گلابی!

برام خیلی جالبه که دو نفر تو دو شهر جدا و خونواده جدا خیلی اخلاقاشون شبیه هم باشه.برای روشن شدن اذهان دوستان چند نموره از این اخلاق های ورزشکاری و غیر ورزشکاریم رو خدمتتون عرض میکنم:

1-از مسواک شبانه زدن متنفرم.ولی از اونور عاشق مسواک صبح ها هستم. نمی دونین ماه رمضوونی برا اینکه ملت از دو متریم که رد میشن غش نکنن!! چه بد بختی داشتم .هر شب مسواک  داشتیم!!و چون سحر بیدار نمیشدم و برا صبح فقط بیدار میشدم هووجوری با دهن بسته و چشم بسته به خدا سلامی میکردم و باز میخوابیدم خیلی سخت بود برام

2- از تمیز کردن خونه و حموم خیلی بدم میاد و بر همین هر وقت علی میره لباسا رو بشوره من قبلش میرم دسشویی تا یه حالی به  حموم دسشویی بدم!!!! تا مجبور شه همه جا رو آب بکشه و بشوره!!! و اونم که نقشه منو فهمیه ورود من به دسشویی رو در مواقع لباس شستنش قدغن کرده چون ما از بس خونمون بزرگه حموم و دسشوییش یکیه.جالبه من حدودا یه ماه با این خونمون قهر بودم و بعد از اینکه زندگیمون رو اینجا شروع کردیم بدو بدو  آژانس میگرفتم میرفتم خونه مامان جون واسه گلاب به روتون!!!! ولی به علت کثرت موارد بهداشتی!!!! خودم رو با طبیعت بی جان اینجا وفق دادم!!

3- عاشق اینم که برم خرید کنم اونم چی؟ فک کردین عاشق کیف و کفش و جواهراتم؟! نه قربونت! عاشق خریدن انواع آرد از ذرت و گندم و نخود چی و برنج و  آرد باقالی و خر در چمن!!!! هستم.ا اونم شاید هرم بگیره  و کیکی بپزم که به سنگ های دوران آدم های اولیه بگه زکی!!! تازه دیروز رفتم فروشگاه و چند مدل جوش شیرین و وانیل و بکینگ پودر گرفتم و وقتی اومدم خونه دیدم روز قبلش همه اینا رو گرفته بودم ولی چون جعبه هاش با هم فر ق می فو کولید!! منم فک کردم حتما چیز جدیده دیگه!!

4- یکی از عادت هایی که همیشه باعث شده علی به ریشم بخنده اینه که من  با لباس نمیتونم برم دسشویی!!ا لبته همچین لباسی هم تنم نیس الحمدلله تو خونه.ولی همون رو هم باید در بیارم بخصوص اگه شلوار باشه و همه رو مرتب مبذارم رو مبل  سر رام و میرم اون تو و بعد میرم زیر دوش و یکمی  آب بازی میکنم وبعد میام بیرون.بارها بوده که سر کار مجبور شدم برم دسشویی و شانس من همون موقع  هم ملت حمله کردن واسه وضو گرفتن و منم شیش تا لباس رو از بالای  در بدون شیشه انداختم  بیرون مثل اتاق پرو و بعد دیدم هم با تعجب بهم نیگا میکردن و ریز ریز میخندیدن!!! که بسی غلط میکردن !!

5- از سه تا حرفی که با مامانم میزنم دوتاش مربوط به بیعرضگی اینجانب در ساخت و تحویل  یه فروند نسل جدید می باشد!!  و البته که اینجا داماد جانشان مقصر نیستند و تمایل ندارند .البته چند تا قلمبه هم بابت اینکه چرا اینقدر  در این مورد زن ذلیل هست هم نثار شوهر جان می شود!! همه مامان دارن ما هم داریم.!!خدا حفظش کند!

6- نمیدونم چه اخلاق دارغوزی دارم که هر کی مشکلش رو برام مطرح میکنه فوری رابین هود و سوپر وومن میشم و میخوام گره ها رو باز کنم.یارو اومده میگه من زبان فوق لیسانسم مشکل داره بیاین با من ترجمه کار کنین!!! به دو ثانیه میفهمم این نمیدونه book  میشه کتاب یا کاخ س...ف...ی..د!!! بعد ورداشتم بهش میگم اینجوری که نمیشه عزیز من! از پایه باید ترجمه رو کار کنی و تلفظ هم پیشکشت!! با این نارسیس  مارسیس ها کارت راه میفته!! اونوقت خودم با همین زبون کنده شده خودم پیشنهاد دادم که بعد از وقت اداری بیاد تو اتاقم و دو روز در هفته من باهاش کار کنم و تازه بدبختی اینه که مجبورم از کلاس نقاشی ام بزنم چون این پیشنهاد با موافقت شدید اون طرف مواجه شد و یا مفت هم که بود تو عالم همکاری دیگه!!!تازه خانومشون اون شبایی که ما فرداش  با هم کلاس داریم شام درست نمکنن و من مجبورم جوش نرسیدن خون به مغز ایشون رو هم بخورم!!! این یکی اخلاقه که کپی بابامه به جون خودم!!الانه که اولیرا منو با چوب بزنه!!

7-اگه حتی هویج و کلم قمری!! هم پخته کنم دوس دارم تو بشقاب تزیینش کنم و همیشه یادمه که وقتایی که مامان آش درست میکرد سپهر بهم میگفت تو که برا خودت تو کاسه تزیین میکنی من هوس میکنم برا بار سوم بخورم و اونوقت دلم اوخ میشه!! الهی بمیرم.دیگه نیست تا آش با جاش ببرم براش!

8-اصلا دوست ندارم رو تختی تحت هیچ شرایطی به هم ریخته باشه! بعضی روزا تا شیش بار مجبورم مرتبش کنم بس که هر نیم ساعت هوس میکنم  اونجا  بازی کنم و غلت بزنم و مجله بخورم!!! اما امان از متکا و پتو!!  الان یه ساله که رویه یکی از پتوها که فقط مهمونا ازش استفاده میکنن رو شستم و بیچاره هووجوری افتاده لای رختخوابها و منم که  عاشق دوخت و دوز!!!!!!!

9-دیونه به معنای واقعی میشم وقتی میخوام یه کاری بکنم و علی  با صدایی شبیه شلمان میگه: نمیخواد .همین جوری خوبه!! مثلا تصور کنین یه مشت خاک و آت و آشغال و خرده شکلات و مونده های  اون ریش باباها( پشمک!) و کله مورچه همسایه و ... رو میز مونده و منم خدا زده پس سرم و میخوام رومیزا رو گردگیری کنم!! اونوقت علی میگه نمیخواد! خونمون تمیزه که!!! و من با حرص دوس دارم لوله جارو برقی رو بکنم تو لوز المعده اش و بگم خوبه مامان خودت هر روز زندگیتونو یه بار آب میکشه !پس تو به کی رفتی آخه!!

10- یه جور سادیسم دارم که درمانش واقعا از دستم خارجه!! روبروی تلویزیون لم دادم  و هر دو ساعت یکبار هم کاری بهش ندارم!! اما امان ازوقتی که علی میخواد بشینه یه خورده این چرت و پرتا رو نگاه کنه! فوری میرم رو هزار و پونصد تا کانال ماه ماهی جون!! و هی بالا و پایینش میکنم و مثلا علی چشم غره میره که بزن دو میخوام اخبار ببینم و من با حرص میزنم اخبار و نمیدونم چی میشه که این انگشتام خود شون  یههههوو  میخورن به کلید های ریموت و یهو میره کانال  دیگه و مثلا جای حساس اخبار بوده و یهو تا میام درستش کنم یه دور دوباره همه شبکه ها خودشون ظاهر میشن و در همین موقع هول میکنم و ریموت رو پرت  میکنم و در میرم و بعدش یه کتک جانانه نوش میکنم تا دیگه سادیسمم عود نکنه!!!

11- اخلاق های خوب هم دارم به جان خودم!فقط نمیدونم مثلا چرا همیشه سالاد هام رو نمیشه  از زور ترشی آبلیمو خورد و یا مثلا چرا این اواخر اینقدر از ماکارونی هام روغن میچکه!! انقدر گفتین من آشپز باشی هستم که چشم خوردم رفت!!

 

پ.ن.

خوبه یکی از بچه ها گفته بود پست طولانی ننویس صفحه دیر بالا میاد!!! غصه نخور عزیزم! با این پست امروزی صفحه هم عقلش میرسه که زود بالا بیاره امروز!!

- به حول و قوه الهی میخوام  وبلاگ  رژیمیم رو اپ کنم!خدایا ما را از این غذاهایی که چشمک میزنن و دهانمان سرویس می شود تا نخوریمشان محفوظ بدار و این  الیاس بی پدر رو از یخچال خونمون شوت کن بیرون! آمین!!

نظرات 22 + ارسال نظر
فیروزه جون جمعه 4 آبان 1386 ساعت 00:38

سلام همشهری . وبلاگ باحالی داری . یه مدتیه که هر هفته بهت سر می زنم . برات آرزوی خوشبختی و موفقیت می کنم .

سلام فیروزه جون
باحالی از خودتونه .ممنون.
شاد باشی و همیشه دل خندون .

زهرا پنج‌شنبه 3 آبان 1386 ساعت 19:34 http://zhemmatif.blogfa.com

سلام
وب جالبی دارید...
من امروز ...امروز عااااشق تر از دیروزم و می خوام این رو فریاد بزنم و جز شما شخص امین تر و در واقع گوش شنوا تری پیدا نکردم ...
می تونید کمکم کنید شما که تجربه ازدواج رو داشتید به من ( خواهر کوچولو تون ) کمک می کنید
بهم سر بزنید
فعلا

سلام.عاشق شدنت مبارک. و عاشق موندنت آرزوی منه.مواظب خودت و نهال عشقت باش.
ممنون از اعتمادت
(فقط نمیدونم چرا اولش فک کردم از این کامنت الکی هاست که میخواد آدمو بکشونه به وبش!!)
شرمنده.حلالم کن.
قربونت.دارم میام.

ساقی چهارشنبه 2 آبان 1386 ساعت 10:08 http://kolbekochik.blobfa.com

سلام . صمیم جان چطوری؟ من آرشیو وبلاگتو از اول خوندم . خیلی از نوشته هات خوشم اومد . احساس کردم خیلی مثل خودمی . مخصوصا که همشهری هم هستیم

سلام ساقی جون
خوبی همشهری؟ ادم با خوندن وبلاگ بقیه میفهمه آدم دسته گل!!!مثل خودش زیاده.مثل الان شما!!(تف تو اون روحیه متواضع من!!)

صجرا چهارشنبه 2 آبان 1386 ساعت 01:42 http://www.howfar.blogfa.com

سلام صمیم جان. اونوقت یه سوال!! مهمونی هم میری همین مراسم لباس در آوروون واسه دستشوئی رفتنو اجرا میکنی. بابا کوتاه بیاااااااااا.

نه فدات شم.قبل از اینکه برم مراسم رو به جا میارم و اونجا فقط شیک میشینم و تنبونم رو هم محکم نگه میدارم!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 آبان 1386 ساعت 07:42

!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آره !!همون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

..خانومی.. دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 20:14 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

سلام صمیم گل
چقدر حس خوبی پیدا میکنم وقتی نوشته هاتو میخونم..اینهمه سادگی و یکرنگی و بی الایشی..به دلم میشینه..جدا به دلم میشینی صمیم خانم گل..اجازه هست لینک کنم؟

ممنونم گلی خانومی.
لطف شماست وگرنه من جر چرت و پرت چیزی نمینویسم!!(وای چقدر متواضع شدم الان!!)

بله حتما.شما اختیار تام دارین .

یارا دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 18:16

صمیم جون قربونت برم به نظر من این پستت رو به عنوان پست مرجع اعلام کن که هرکی اومد تو وبلاگت و پرسید چرا شوهرت تورو عاشقانه دوست داره به این پست رجوعش بدی (چشمک)....
شوخی کردم عزیزم... همیشه شاد و سلامت باشی و درحال انجام دادن شیرین کاری!!!
بوس

سلام خانومی
از کتک هایی که میخورم یه عنوان رفرنس استفاده کنم!!!!!؟؟
ممنونم.شاد باشی خانومی.

[ بدون نام ] دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 10:34

میگم تو مشکوک می زنی ها.نکنه داری توصیه ی مامانتو عملی می کنی؟ها؟تولید و تحویل یک عدد بشر کوشگولو؟تبریک میگم عزیزم...نیشم هم اصلا باز نیست.مهسا

نه قربونت.من خودمو آدم کنم هنر کردم به اونجاها فک نمیکنم.
مهسا میکشمت ها!!

ملودی دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 09:05 http://melody-writes.blogfa.com/

سلام من اومدم بنظرم یعنی نظر بدم.۱-صمیییییم (با فریاد)مرتب مسواک میزنی یا بیام بزنمت؟۲-مگه حموم دستشویی شستن کار مرد خونه نیست خواهر؟؟؟؟؟۳-باریکلا کدبانو ۴- ببخشیدا ننه روم به دیوار دستشویی رو با تخت اشتباه گرفتی که در میاری؟؟؟؟ (خنده) ۵- خوب یه فکری برای این ازدیاد نسل بکن دیگه .اولین قدم اینه که.....نه دیگه من اصولا محجوبم مادرررر نمینویسم ۶-تو دیگه خیلی با اینو اون رو در بیستی داری باید اول برنامه ی خودتو برسی دهههههه ۷- قربون سلیقه ت و دل مهربونت برم من ۸- از این اخلاقت خوشم نیومدا چه معنی داره زن این کارا رو بکنه مگه تخت مرتب کردن هم کار مرد خونه نیست؟؟؟؟؟ ۹- صمیم جون خوشحالم که راهت دوره وگرنه اگه دم دستت بودم اصلا نمینوشتم که ول کن خوب بذار یهو شونصد سال دیگه جمع میکنی.میدونم الان میخوای تو سر من بزنی ولی نمیتونیییی ۱۰-اوخ اینت به من رفته مادر مخصوصا موقع فوتبال وقتی من دلم نخواد ببینم .دلم برای ریموت کنترلا میسوزه بیچاره ها اشو لاشن ۱۱- در این مورد که واقعا اوستایی ننه نفستو شکسته نکن ای الیاس بد برو بیرون از خونه ی صمیم اینا .صمیم میخواد باربی بشه.الهی من قربون او ن قد بلندت برم صمیم به این فکر کن لاغر بشی چه جیگری میشی توووو بووووووسسس

سلام ملودی جون
من الان هی دارم میرم یکی یکی شماره هارو چک میکنم ببینم این نوشته مال کدوم بخش کامنتم بود.
قربونت تخت مرتب کردن که سهله !ما چهار زانو رو زمین هم یورتمه میریم و کف آشپزخونه رو دستمال میکشیم !! شما یه خورده زیادی شوهر کشی نمیکنی ننه!!؟
بووووووووووووسسسسسسسسس!!

نیلوفر دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 01:24 http://www.hormozgangagool.blogfa.com

سلام صمیم جان
من عاشق وبتم زود زود اپش می کنی
جریان های باحالی هم داری

خودتم خیلی باحالی امیدوارم هیچوقت غم بدلت راه پیدا نکنه
دوست داشتی به من یه سر بزن
خوشحال می شم.

قربونت شمل لطف داری.
ممنون.چشماتون باحال میبینن!!

صبا و پرهام یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 16:48 http://anymoanyma.blogsky.com

سلامعلیکم و رحمتهاللهو برکات ه

خوبی تپلی خانومی مهربونی آشپزباشی کدبانوی تپلی

من الان دارم با جشمای گرد با شماها نگاه میکنم و هی دور و برم رو چک میکنم ببینم واقعا با منی یا نه!!

نرجس یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 11:54 http://narjess.persianblog.ir

صمیم جانی الاهی تو چه قذه بچه یگلی بودی و من خبر نداشتم
کوفتش بشه علی که این بچهی ما رهی آزار می ده مگه این اخبار چی داره که تو کانال های دیگه نداره....!

جان؟!!!!!! کوفتش بشه!! قربونت کوفت که هیچی تازه من هلو تو گلو هستم !!!نمیدونستی جدا؟!!(نیش)

رها(ستایش) یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 09:43 http://setayesh07.blogfa.com



تازه متوجه شدم تو چرا ان بالا نوشتی عاشق همسرتی

اخه مارد تو سادیسم کتک خوردن هم داری اگه علی نباشه کی تو رو بزنه تا این سادیسمت خوب بشه

اما لذت بردم مخصوصاانجا که نوشتی عاشق خریدی

من صمیم ۲۸ ستاه.۴ ساله هر شب و روز کتک می خورم .بچه مچه نداریم چون من ناکار شدم!! از بس کتک خوردم!خودم و شوهرم و بچه مون هر چهر تا سادیسم داریم!!
نظرت در مورد این نوشته چیه؟میخوام بذارمش اون بالای وبلاگم.

بهار یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 09:28 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

سلام. چطوری؟
همسر عزیز تر از جانم نمی ذاره من حموم و دستشویی رو تمیز کنم و خودش قبول زحمت می کنه. مال ما هم یکیست.
منم خیلی خرید دوست دارم اما نه دیگه آرد!!!!!!!!!!!!
ها این همسر گرام منم حتما باید بدون لبلس بره دستشویی. وقتی می ریم مهمونی عزا می گیره تا بره و بیاد. عجب عادتی داریدا!!!!
وایی منم انقدر عصبانی می شم دارم یه شبکه رو نگاه می کنم یکی بزنه یه جای دیگه. دلم می خواد لهش کنم. آخه من خیلی مهربونم.

اوففففففففف چه عشقولانه همسری !!
آرد خریدن و نفشه کیک تو کله داشتن خودش عالمی داره عزیز.
الهی شکر یکی سیستمش به ما خورد.آره از مدل موهات فهمیدم چقدر مهربونی قربونت.

ژ یگولو یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 00:43

سلام...

میبینم که حالا دیگه کامنتامم حذف میشه تازگیا...

جالب است بسی...

یکی لینکمو برمیداره..تو کامنتامو حذف میکنی...بعدشم از ذهنتون حذف میشم...

من خیالم نیست...ولی دلیلشو میخوام بدونم خیلی خیلی...

خوش باشی..فعلا...

راستی شبیه گیلاسی دیگه اره؟؟

سلام
میبینم که باز مغزت داغ شده
میبینم که باز به من شک داری!!
میبینم که هر روز منو دق سیاه میدی تو!
میبینم که اراده کنیم حذفت مینماییم از صحنه روزگار بعد تو کانادا دوباره برات جا باز میکنیم!!!
میبینم که خون جلوی چشمم رو گرفته!!
میبینم که دیگه نمیبینم!!

[ بدون نام ] شنبه 28 مهر 1386 ساعت 17:06

کجا بودی تو؟
دلم تنگیده بود برات.
یه نفر به اسم عشق هست که همیشه به من میگه تو آدم نمی شی!!! راست هم میگه بنده خدا.
نمی دونم چرا هوس کردم این جمله ی وزین رو برای تو هم استعمال کنم......سوت ...سوت......بازم سوت.......
..............
همیشه وقتی بحث بچه رو می کنی یه تصویر کپی بچگیای خودت که تو همین وبلاگ تعریف می کردی تو ذهنم میاد.
فک کنننننننننننننننننننن.مهسا.

من به این کامنتت جواب دادم ها.دوبله شد چرا؟

[ بدون نام ] شنبه 28 مهر 1386 ساعت 17:06

کجا بودی تو؟
دلم تنگیده بود برات.
یه نفر به اسم عشق هست که همیشه به من میگه تو آدم نمی شی!!! راست هم میگه بنده خدا.
نمی دونم چرا هوس کردم این جمله ی وزین رو برای تو هم استعمال کنم......سوت ...سوت......بازم سوت.......
..............
همیشه وقتی بحث بچه رو می کنی یه تصویر کپی بچگیای خودت که تو همین وبلاگ تعریف می کردی تو ذهنم میاد.
فک کنننننننننننننننننننن.مهسا.

سلام مهسا جون
اون جمله اولت جمله فیکس بابایی منه وقتی مسیج میفرسته برام.(البته با لحن کوچولوها خودشو لوس میکنه و اینو میگه!)یادش افتادم الان!!
تو هم؟ خدا رو شکر که تنها نیستم!!
بچگیهای من؟ خدا نکنه بچه من خنگ و گاگول از آب دربیاد.
قربونت دعا کن مثل آدم بشه !!

خانمه شنبه 28 مهر 1386 ساعت 15:42 http://he-and-she.blogfa.com/

آخ آخ من بمیرم هم باید مسواک صبح رو ادا کنم کوتاه هم نمیام....
مورد ۴ یه جورایی مربوط به شوور میشه آخه خونه بابا همه عین یه خانم میرن دستشویی...اما بله رو که گفتن دچار موتاژن میشن...یه سندرم مال متاهلی....

سلام.ببین من صبح ها مسواک میزنم ولی شب ها تنبلیم میشه هر چند اونم با کتک میرم و میزنم!!
ولله ما خونه بابامون هم از این اداها داشتیم ولی یه جور دیگه اش.اون سندرمه رو خوب امدی.

هیما شنبه 28 مهر 1386 ساعت 15:12 http://hima77.blogfa.com

خوب راست می گه نمی خواد همینجوری خوبه
تو و گیلاسی یه چیزیتون هست به خدا
یعنی چی که بی لباس می رین wc ؟؟؟؟؟ استغفر الله!!!!!!

میدونی تو اون وضعیت خاص!!!که خشتک شلوار به حلق آدم میرسه خوب نمیتونم نفس بکشم!!!!!واسه همین که قلبم نگیره شوتش میکنم بیرون!!

شاذه شنبه 28 مهر 1386 ساعت 15:04 http://shazze.blogsky.com

سلامممم
وای خدااااااا چار تا صفت خوبم ردیف می کردی دلمون خوش باشه دیگه :)
این گفتی بوکم بلد نیس یاد یه چیزی افتادم. این پسر من زبونش میگیره به ق میگه ک. اینو داشته باش.
باباش یه روز یادش داد که بوک میشه کتاب. اینم رفت به خواهرش گفت. بعد دخترم اومده پیش من میگه مامان این یه چیزی میگه ها! میگه بوق میشه کتاب!
بنده خدا از بس بچه ام غلط حرف زده بود این دفعه هم باور نکرده بود که بوک همون بوکه نه بوق!!!

سلام عزیزم.
چقدر بامزه باید باشه این پسرک نازت.
اون بوقه هم خیلی جالب بود چقدر بچهه ها ساده و نازن.
هر چند مایی هم که مثلا بلدیم در حد بوق همو بچه طفلکی توست نه بیشتر!!!

من و سحر بانو شنبه 28 مهر 1386 ساعت 14:17 http://samo86.blogsky.com

وای چقدر خوشحال شدیم صفحه شما رو دیدیم.البته ما تازه اول راهیم.

مبارکه.انشائالله تا آخرش با هم باشین.راستی این قضیه دوشنبه های شما چیه که همش منتظرشین؟!!!

[ بدون نام ] شنبه 28 مهر 1386 ساعت 14:12 http://ghesego.blogsky.com

سلام
خوش باش
هستی ! خوش تر باشی
من دارم یه قصه ی دنباله دار مینویسم .........

سلام قصه گو

مرسی .راستی همون داستان گرز زمانت رو میگی.میام میخونمش.استفاده از کلمات انگلیسی وسط متن فارسی جالب بود.مثل on time
قربونت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد