من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

اونو ر سکه!

 

یا معذرت از همه کسانی که این پست رو خوندن بگم که نتونستم این حرفایی رو که نوشتم بیشتر از این اینجا نگه دارم.نمیخوام با دین این چیزا خسته شین حتی روحی!!

ولی کامنت ها رو دست نزدم.شرمنده.به گروه خونی من این حرفا نمیخوره!

نظرات 27 + ارسال نظر
شاذه شنبه 28 مهر 1386 ساعت 11:29 http://shazze.blogsky.com

سلام صمیم جان
فقط می دونم رفتار تو صحیحه. اما گاهی واقعاً آدم کم میاره! کاش میشد کاری کرد. میگم یه مشاور آشنا نداری که حرفتو قبول داشته باشه بری پیشش و همه چی رو بگی؟ بعد مادر و دختر رو جدا جدا پیشش ببری؟ البته می دونم کار سختیه. و فقط در صورتی که نتیجه بده جبران زحمتش رو می کنه.

میترسم برمشون اونجا و بعد خودم جدا جدا بشم!!!
میدونی من نمیخوام خیلی به روش بیارم که از مشکلاتش خبر دارم.دوست دارم فک کنه من یه جور خاصی روش حساب میکنم.مثل شاگردی که اگه بدونه معلم امسالش بر خلاف همه معلم ها در موردش فکر نمیکنه امید به پیشرفتش هست اونوقت.
البته این نظر هم خیلی جالب بود.به ذهن خودم نرسیده بود.ممنون.

خانم حلزون شنبه 28 مهر 1386 ساعت 09:52 http://niyaz5959.blogsky.com

همه آدمها یه سری معایب دارن بعضی ها بیشتر به خودشون ضربه میزنن مثل آدمهای حسود و عصبانی اما بعضی ها به دیگران مثل آدمهای منفی باف و غرغرو .
من سعی می کنم آدمهای که موج منفی دارن رو از زندگیم بزارم کنار . کلاْ تو طول هفته ۳ روز حالمون خوبه که اگه بخوایم با دیدن اینجور آدما اون ۳ روز روهم خراب کنیم که نمیشه .
ولی خوشبحال تو که هم صبوری و هم مهربون که دوست داری با امواج مثبتت روی این آدمهای منفی رو کم کنی .
دمت گرم .

ممنونم.میگم حالا چرا فقط سه روزش حالت خوبه؟منظورت آخر هفته اروپایی نیست که!

سارا شنبه 28 مهر 1386 ساعت 08:22 http://attitmani.blogfa.com

سلام
از رژیمتون چه خبر؟
هنوز با جدیت دنبال می کنید

سلام عزیزم
آره فقط وقت ندارم ورزش کنم و تقریبا افتادم رو دور کند!!

چقدر خوچکل نوشتی
تا بیام به آخرش برسم ونتیجه گیری کنم اولش یادم میره این حافظه کوتاه مدت منو شرمنده شما کرد(جدی نگیر فهمیدم)
-
راستی دلیل این غیبت کبری میدونی چی بود این آنتن وایرلسمون از بالای دوطبقه افتاده بود پایین وخردو خمیر شده بود وماهم بخاطر اینکه به بقیه ثابت کنیم که به اینترنت اعتیاد نداریم تا همین دیروز از درست کردنش صرف نظر داشتیم
(خدایا اینترنت را از ما نگیر)

بابا جواهری

صمیم کجا میشه شما رو دید آدرس محل کارتو بده بیام ببینمت از نزدیک
-

خواهش.
نکنه یکی پاش رو سیم وایر لست بوده؟!!!!!!!
برو بابا اعتیاد تو خون هممونه.
جلو قاضی و معلق بازی؟؟!!(اینو تازه یاد گرفتم جون خودم!)
راستی تو که همشهری گیلاسی بودی که!! اینورا چیکار داری؟بعدشم ما آدرس نداریم!! البته داریم ولی به شوما نمیدیدم داداچ!!!(نیش!)

جهنم سبز جمعه 27 مهر 1386 ساعت 19:56 http://daftarche86.blogfa.com/

زندگی با همه وسعت خویش
محمل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی رفتن و راهی شدن است
زندگی جنبش راهی شدن است.
از سر آغاز وجود تا بدانجا که خدا می داند
.
.
.
بیای خوشحال می شم

ممون.شعر سبزی بود.
اومدم اونجا نسوزم ها!!

محیا جمعه 27 مهر 1386 ساعت 10:30

ما هر چقدرم دو طرف سکه رو بنگریم نمی تونیم درست قضاوت کنیم...چون تو اون موقعیت نبودیم...
نیدونم!

قربون انصافتون.
راست میگی.

ّآیرینا پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 17:56 http://irini.blogfa.com

سلام صمیم جان عجب آدم هایی پیدا میشن والا !! بیچاره پدر و مادرش! خدا به داد شوهر آینده آش برسه!!!

ببین ایمیل های منو که جواب ندادی لا اقل بگو کجا میتونم کالری غذا های ایرانی رو پیدا کنم مثل لوبیا پلو آلبالو پلو.... اگه ازت خبری نشه میرم اینقدر جیگولو رو میزنم که مایه عبرت تو بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام آیرینا جون
اون شوهره که رسمابدبخته از همین الان!!
ها کدوم ایمیل!|؟(سوت!)
خب برنج پخته با احتساب روغن توش که هر کفگیر (۶ قاشقیش ) ۲۵۰ کالری داره.آلبالوی تازه هر ۱۰۰ گرمش ۶۰ کالری داره.شکر هر ۱۰۰ گرمش ۴۰۰ کالری داره.اگه ما مواد لای پلوی آلبالو پلو رو به غلظت مربا در نظر بگبربم چون هر یه قاشق غذاخوری مربا ۶۰ کالری داره و تو سه قاشق شبه مربا رو حتما استفاده میکنی در کل هر یه کفگیر آلبالو پلو حدودا ۵۰۰ -۴۰۰کالری داره که میتونی به جاش ۱۰۰ تا خیار بخوری و بعدش هم فوت کنی!!!خدای نکرده!!
لوبیا سبز هم هر ۱۰۰ گرمش فقط ۳۰ کالری داره .رب هر لیوانش ۸۰ کالری داره گوشت قرمز (گوساله بدون چربی) هر ۱۰۰ گرمش ۲۰۰ تا داره پس یه کفگیرش میشه ۲۵۰(برنج) +۳۰ (رب)+۱۰۰ (گوشت)= حدودا ۴۰۰ تایی داره برات.تازه بدون ته دیگ سیب زمینی برشته یا نونی.
خود دانی مادر!!

ژ یگولو پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 14:37

سلام صمیم...

اخییی...دلم یه جوری شد واسش...اخه اون چه گناهی کرده که الان نمتونه مث همه ادما زندگی کنه...؟ اگه تقصیرات خودشو بزاریم کنار به نظر من میبینیم خیلی از تقصیرا واسه همین پدر و مادر خیلی خوبه...این دختر که از اولش که اینجور نبوده که..اونم مث همه ادمای دیگه اولش بچه بوده...معصوم بوده..مهربون بوده و مهربونی و محبت رو دوست داشته و هنوزم داره ولی پس میزنه...این پدر و مادرش بودن که اون اینجور شده.یعنی نه همشم اوناها..نه ..ولی یه در صد زیادیش تقصیر اوناست...به نظر من پدر و مادرشم هنوز همه چی رو نمیگن...کاری واسه بهتر شدنش نمیکنن..چون میبینن اون بدئتر میکنه و لج میکنه و اونا هم لج میکنن به نظرم..زیاد نه ها..یه کم..هنوزم نمیتونن با اینم بچشون جوری که مخصوص خودشه رفتار کنن تا اون هم بدتر نشه هرروز و بلکه اگه رفتارها درست باشه بهترم میشه...
البته که از دل هیشکی نه من خبر دارم و نه هیچ کس دیگه ایای..همونطور که این دختره میره بیش مشاور پدر و مادر دختره هم باید برن پیش مشاور..پیش همون مشاوری که دخترشون میره..تا هم طرز برخورد صحیح با این بچه شونو بدونن و هم اگه خدشون ایرادی دارن یه وقت مشاور خیلی زودتر از همه میفهمه و بهشون میگه اینجوری میشه که کم کم زندگیشون خوب بشه و خیلی از مشکلات حل بشه...
یکی دیگه اینکه نباید این دختر رو تنها گذاشت...اون از حسادتی که داره تنها شده و الان خیلی تنهاست و همین خیلی اذیتش میکنه...به نظرم تو باید تو این تنهاییش تنهاش نذاری صمیم.مخصوصا که طرز برخورد باهاشم بلدی و اون احتمالا تو رو بیشتر از بقیه یا قبول داره یا دوست داره...باید بهش کمک کرد...گناه داره...اینجوز زندگی کردن واسه همه سخته...(پدر و مادر و اطرافیانشو خودشو و اینا) ولی از همه سختر و رجز اورتر واسه خودشه...اون اولا بزرگترین سختیی که داره تحمل میکنه حسادتشه و بدشم همه این سختیایی که اطرافیانش تحمل میکنن اون داره خیلی بیشتر از اونا زجر میکشه...
میدونم شاید زیادی حرف زدم الان..ولی چیزایی بود که به نظر من اومد و به عقل ناقصم...دیگه اینکه هر کار میتونی واسش بکن و ازش دوری نکن مث بقیه...تا که زندگیه این دخترم خوب بشه و راحت..مث بقیه...

فعلا...

سلام ژیگولو
میگم تو هم یه پا کارشناسی واسه خودت ها!!!
چگده تو دلت بر خلاف ظاهرت مهربون و لطیفه!!!!!!!!
جواب مفصل بهت دادم تو کامنت های همین پست.
پس فعلا بای.

نوشی پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 14:12

اولن اینکه ببخشید گفتم خواهر علی هستش.البته سوال بود و نخواستم جسارت کنم.
ثانیا اینکه اگه این خانوم یه ذره می فهمید که مسبب مشکلاتش خودشن نه خانواده و تقصیر و به گردن اونا نمی نداخت اوضاعش بهتر بود

نه قربونت ولی تو همون مایه هاست.
امیدوارم تقصیر هر کی که هست زودتر روبره شه.
ممنون عزیزم.

مهسا پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 13:43

عجیبه اما خوب میشه به طرز بار اومدنشم مربوط شه.اینکه خواهر و برادراش اینطوری نشدن شاید به خاطر اینه که پدر و مادرش از همون اول به خاطر رفتارای بدش دیگه دورشو نگرفتن و حتی شاید انزجارشونم نشون دادن.خوب طبیعتا اونم نمی تونه درست بشه.
البته راستشو بخوای دلم براش نمی سوزه.بیشتر برای مامان بابای بیچارش که زجر می کشن واقعا...
ولی جدا از این حرفا درس دادن بهش سخته با این اوضاع.
با اینکه میگی ازت حرف شنوی داره اما بازم کنار اومدن یا ایستادن در مقابلش با یه همچین اخلاقی می تونه روی خودت تاثیر بذاره و خستت کنه.
........
منو ببین فقط دارم انرژی منفی میدم.
اگه چیزی به نظرم رسید حتما بهت اطلاع می دم.
دوست دارم.

خدا رو شکر که یکی گفت خوب میشه!!قربون دهنت.
خیلی اذیت میشم وقتی میبینم اینجوری یه عده تو عذابن.
ممنونم و امیدوارم هیچوقت کسی دلش به حالت نسوزه خانوم گل.

نسرین ابراهیم زاده پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 11:20 http://www.peyvandegolha.blogfa.com

با سلام و با آرزوی خوشبختی همیشگی برای شما زوج سعادتمند. جالبه که من نیز در رابطه با زندگی ام احساس شما را دارم و خودم را خوشبخت ترین می دانم
موفق باشید

سلام نسرین جان
شما که ماشاالله اینهمه چیزهای خوب مینویسید معلومه که خوشبختی رو کاملا حس میکنی.شادیتان مستدام.

optimist پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 11:16

سلام صمیم جان !
خوبی ؟؟؟؟

یکی از بهترین راه های روبه رو شدن را شما باهاش داشتی و خوب همه می بایستی همین طور رفتار می کردن تا متوجه بشه که زندگی سر شوخی با کسی نداره و هم فراز داریم هم نشیب .

و صمیم جان ! بلاگ های بلاگ اسکای سخت بالا می یاد و پست های شما هم طولانیه ، ممکنه خواهش کنم تعداد پست های صفحه را کم تر کنی که صفحه ان راحت تر لود بشه ؟ ممنون .

سلامت و شاد .

سلام. البته من حتما اون فرودش بودم براش!!!
راست میگی؟باشه حتما.کوچیکش میکنم!!

Oliera پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 09:21 http://olier.persianblog.ir

این سکه روی تمیز نداره.
.................بابایی

حتی یه سفیدی کوچک هم امید محسوب میشه.
تو که اینجوری نبودی بابایی؟
نکنه منظورت اینه که من خیلی سیاهش کردم.باور کن نکردم.

ملودی پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 08:31 http://melody-writes.blogfa.com/

صمیم جون قربونت برم این دختر دست خودش نیست مشکل داره.به قول تو کمبود محبت داشته و بیان نکرده یعنی بلد نبوده بیان کنه و این براش یه معظل شده.مامان باباش هم میشه گفت هم حق دارن هم ندارن .اونا یه الگوی رفتاری رو برای همه ی بچه هاشون استفاده کردن غافل از این که هر کسی هر بچه ای یه روحیه ای داره و باید مطابق روحیه ش باهاش رفتار کرد.البته خوب نمیشه توقع داشت .الانه که اینجوری دقت میکنن قبلا که انقدر رو بچه هاشون دقیق نمیشدن تازه همین یه دونه بچه نبوده که.
به نظر من مامانش باید به جای این که خودشو ناراحت کنه یا از رفتارای دخترش غصه بخوره فکر کنه که بالا خره بچه شه .مثلا اگه یه مریضی جسمی داشت نمیبردش دکتر ؟وقت صرف درمانش نمیکرد ؟الانم این طفلکی مریض روحیه.نمیگم ببرتش دکتر چون عمرا با مادرش نمیره.باید خودش بره دکتر و همه چیزو شرح بده بدون هیچ قصد و غرضی و از دکتر راهنمایی بخواد که چه توع رفتاری باهاش داشته باشه.هر چی بیتوجهی بشه به این مساله بیشتر باعث درد سر تو خانواده میشه و تنش ایجاد میشه
دلم سوخت هم برای دختر و هم برای خانواده ش.من که فکر میکنم خیلی تنهاست و تو تنهاییاش حتما اعتقاداتشو هم داره و با خدا حرف میزنه ولی به روی خودش نمیاره.خیلی هم دلش میخواد ازدواج کنه ولی خوب یه جور بدبینی داره و مشکلاتش نمیذارن که حس خودشو بگه.چقدر حرف زدم .بوووووسسس

عزیزم من حق رو به دو طرف میدم.اون طفلی شاید تو بچگی بد رفتاری از نوع محبت ندیدن رو تجربه کرده باشه ولی الان چی؟ مگه میشه گفت نمیتونه؟اصلا نتونستن نداریم که.الان همت میخواد و همراهی یه دوست خوب و یه تکیه گاه.
همین قدم اول مراجعه به دکتر و شرم واقعیت خودش یه قدم بزره و اون چون خودش یه طرف این کشمکشه نمیتونه حقیقت رو اونجور که هست ببینه و حق رو به خودش میده.
خدای نکرده من قلب و باطن اعتقادش رو زیر سوال نمیبرم.
در مورد ازدواج تا جایی که من میبینم هیچ میلی نشون نمیده و خیلی بی تفاوت هست شایدم حدس تو درست باشه.نمیدونم به خدا
حالا جالب اینه که دو روزه خیلی رفتارش عوض شده.بیشتر به خودش میرسه .جات خالی ماکارونی که دوست داره درست کردم و زنگ زدبهم گفتم بیاد با هم شام بخوریم.خیلی همین دعوت کوچولو تو روحیه اش تاثیر داشت و ضمنا نمیدونم چی شده که به آشپزی یه کوچولو علاقه داره نشون میده.فک کنم نوشتن ازش و امید بهتر شدنش یه نیرو ییی رو به سمتش فرستاده که امیدوارم همش مثبت باشه.
قربونت و ممنون از راهنماییت خانومی.

امین چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 22:26 http://www.ketabe-zendegim.blogsky.com

سلام خانم حرف گوش کن (میبینم زبون خوش کاره خودشو میکنه (نیش))
نظرات رو هم که جواب ندادی ببینم چی گفتی یکم حالتو بگیرم
یه سوال مهم بود و اون اینکه تو الان به حساب خودت زدی ابروشو درست کردی یا اینکه زدی چششم کور کردی (ازش تعریف نمیکردی کمتر احساس هیولا بودن میکردیما )
من به همون نظرم که حقته و دستش درد نکنه پایبندم (عمرن بترسم و جا بزنم )

دلم به حالت سوخت !اصلا شما تو بحث های زنانه و سبزی پاک کردنای دسته جمعی ما چکار میگنی؟( نیش!)

..خانومی.. چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 21:47 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

سلام صمیم خانوم گل
بعد از کلی مدت دوباره بلاگت رو پیدا کردم..اون موقع ها فقط میخوندم ..کتر کامنت میگذاشتم..از ماجرای عشقت..کلاس زبان..ماجرای خراب شدن کامپیوتر ؛اش با جاش؛ تا روز عقدو...روزهایی که با علی داشتی تو پارک ..جلو چشم محافظین پارک و هنر نمایی علی اقا...همش مثل صحنه های یه فیلم تو ذهنمه..جالبه ها نه؟از همون موقع از شخصیتت و عشقت خوشم میومد..خوشحالم که دوباره پیدات کردم صمیم گل

سلام عزیزم.
معلومه که خط به خطشو خوندی و خوب درساتو حفظی بلا!!!
باز گم نکنیم همو قربونت.

مریم چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 17:27 http://www.anie.blogfa.com

سلام خوبین؟
به نظر من این خانوم اگه زودتر یه فکری به حال خودش نکنه اون چیزای ارزشندی رو هم که داره همه رو از دست میده
اخه بی حرمتی و لجبازی کردن با پدر ومادر اول از همه بیشترین اسیب روانی رو به خودش وارد میکنه بعد خانواده ش . سعی کن هر طوری شده کمکش کنی. ظاهرا شدیدا به کمک احتیاج داره. حتما یه راهی هست...

سلام خانومی.حتما یه راهی هست.خوشبختانه این کلاسهایی که داره میره خیلی تو روحیه اش تاثیر داشته.ممنونم.

کاوه - روزمرگی چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 16:50 http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام دوست عزیز

به قول خواننده ء بی موی خارج نشین بسی خرسسسسسسسند شدیم ازینکه لینک بلاگ فکستنی خودمون رو در وبلاگ وزین سر کار الیه مشاهده کردیم . اونم چی ؟؟ در ابتدای لینک ها .

واقعآ سر به سرمون نزاشتی بانو ؟؟ اخه دو نوع شخصیت رو تو مهمونی ها خیلی تحویل میگیرند .
۱- اونایی که واقعآ شخصیت اجتماعی بالایی دارن .
۲- اونایی که بالا خونه شون اجاره اس و بیشتر جهت مفرح شدن میهمانی توسط میزبان تحویل گرفته میشن . تصور کن یارو تا وارد میشه میزبان میگه : به ه ه ه ه ه ه آقای . . . . بعد هم یه چشمک به اطرافیانش میزنه که داشته باشید یارو رو دارم میگیرم دستگاه .
آقا بفرما بالا. نه نه بالا . ای بابا برو بالا بشین بابا جون.

خلاصه . امید که جهت مفرح شدن مجلس به بالای این لینک دعوت نشده باشیم .

منم شدم مث این خانومه که شرحش و نوشتی ها . خود گمان و . . . .. هاه ؟؟

در مورد پستتون :
ما نگوییم بد و میل به نا حق نکنیم
جامه ء کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم .

با اجازه تون لینکتون میکنم . جدآ از اشنایی با شما خرسند و خوشحالم.

ایام بکام

سلام کاوه خان
از همین مثل ها و شیرینی های کلام شما خوشم میاد.
مورد اول واسه شما صدق میکنه .واقعا شخصیت اجتماعی والایی دارین.
بهترین پاسخ رو شما دادین.و منم به خودم اومدم که دیگه جامه کسی رو حتی به حقیقت هم سیاه نکنم.درس خوبی بود.ممنونم

هیما چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 15:57 http://hima77.blogfa.com

فکر می کنم دچار کمبود محبته و خودش هم نمی تونه احساسشو درست ابراز کنه
باید بره مشاوره

همینه که گفتی.کمبود محبت.
خدا کنه بره.

عسل بابا چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 15:24 http://man-o-babayi.blogfa.com

سلام

چطوره خودش و پدر و مادرش با هم برن پیش مشاور؟ یعنی جلسات عمومی برگزار کنن که رو در رو مشکلشون حل بشه.


من اگه جای مشاوره بودم بهشون می گفتم نفری یکی یه کاغذ بردارن و توقعاتشون رو از همدیگه بنویسن. یعنی هم مادره توقعاتش رو بنویسه هم دختره. توقعات رو مرور می کردم و اونایی که بیجا بودن رو خط می زدم بعد هم کاغذاشونو با هم عوض می کردم!! بعد هم می نشوندمشون و ازشون می خواستم هرچقدررررررررر دلخوری از هم دارن تو روی هم وایسن و داد بزنن و بعد همه چیز رو فراموش کنن و از نو شروع کنن!!

روانشناسی انتخاب می کردم بهتر نبود؟ :دی

میدونی به بار رو در رو سعی کردن که به فحش و دعوا کشید.
اینی که تو گفتی فوق العاده است ولی حداقل خودشون باید بخوان که برن.میدونی باید تصمیم -نه میل زود گذر- داشته باشن واسه بهبود اوضاعشون.
پیشنهاد تو واسه همسرانی که از هم گله مند شدن هم خیلی خوبه.ممنون.
بابا روانشناس!!

نیلو چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 15:15

صمیم جان علت این که اینا رو تو وبلاگت نوشتی چی بود. شما که در مورد مردم نظر میدی گاهی اوقات من حس میکنم که خودت هم مشکل داری و خیلی رک و بی پرده حرف میزنی که این هم اصلا جالب نیست. در یه پست در مورد جاریت صحبت کرده بودی که اون چقدر دست و پا چلفتیه و تو چقدر زبلی و اینکه چقدر پیش مادر شوهر خودت رو لوس میکنی که خودت فکر میکردی که خیلی جالبه ولی اصلا این طور نبود؟......یک کم به خودت بیا

نیلو جون سلام
من فقط مثل یه دفتر اینا رو مینویسم تا فردا روزی که دوباره خوندمشون مثل امروز تو بفهمم کارم خوب بوده یا خیلی درست نبوده.
من هیچوقت ادعا نکردم که بهترین و عالی ترینم.اتفاقا چون جاری من کوچیکتره ازم حس خواهر بزرگتر دارن بهش.بارها بوده مادر شوهرم ازش دلخور شده و من با زبون ملایم بهش فهموندم اون غرضی نداشته و نباید به دل گرفت.شاید برای شما یه دو خط از جاری نوشتن یعنی توهین و خود برتر بینی!البته نظر شما محترمه.و حتما مشکلی دارم که اینطوری عصبانی شدی از این پست.
اگه شما واسه مامانت خودتو لوس کنی کسی میگه بده؟میگه چاخانی؟میگه میخوای زیر اب خواهرتو بزنی؟ چرا تا اسم مادر شوهر میاد همه جبهه میگیرن؟
البته این کامنت باعث شد یکمی فکر کنم و ازت ممنونم .نظر شما و من لزوما نباید مشابه باشه.کاش میدونستم از چی من واقعا دلخوری؟اگه دوست داشتی بهم بگو.

خانمه چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 14:36 http://he-and-she.blogfa.com/

وای چه سخته درکش !!! میگن آدم ها بدنیا که میان مثل یه دفتر سفید میمونن.نمیفهمم شرایط محیطی این بلا رو به سرش اورده یا ذاتش یه جوری بوده؟؟؟
راستی میشه عمه ء شوهرت؟
گیر دادماااا ببخشیدجون شوما.

مسلما ذات آدما از اول بد نیست.
نه قربونت.از فاز خواهر شوهر و عمه و زن عمو برو بیرون.

رها(ستایش) چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 14:35 http://setayesh07.blogfa.com



چی بگم وا...

خدا هم خودشو هم خانواده شو شفا بده

امین یا رب العالمین

خدا مشکلاتش رو زودتر حل کنه .موافقم باهات.

حمید چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 14:25 http://www.lovechain.blogfa.com

سلام دوست عزیز
از اشنایی با شما و وبلاگتون خوشوختم
اگه با تبادل لینک هم موافین حتما خبرم کنید خوشحال میشم.


خوشحال میشم به کلبه محقر منم سر بزنید. منتظر حضور سبزت هستم
با تشکر از توجه شما
با ارزوی بهترینها برای شما دوست عزیز
[گل]

لطف دارین.

شیرین چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 13:19 http://shirinvazendegi.persianblog.com/

صمیم جان. مطمئنی این خانم مشکل روانی جدی نداری؟ من خانمی را میشناسم که بسیار آدم خوب اما بطور بیمارگونه ای حساس و زود رنج است. با پدر مادرش هم دعواهای بسیار شدیدی در حد کتک کاری داشته. البته الان جدا زندگی میکنه و متاسفانه بیکار هم شده. بسیار آدم بلند مرتبه و فهمیده ای ولی خوب مشکلات شدیدی هم داره . بعد از سالها مراجعه به انواع پزشکان و با مصرف دارو تا حدی بهتر شده اما مشکل پابرجاست و طفلک پدر و بخصوص مادرش. در هر حال در مورد این خانم هم بنظر میرسه مصرف دارو ضروری هست. حالا که از تو حرف شنوی داره به سمت روانپزشک ( نه روانشناس) سوقش بده.

تصورش اینه که هیچ قرصی حتی به مریضی های جسمی اش هم تاثیر نمیذاره و حالشو بدتر میکنه ئر مورد روح دیگه چی بگم؟
ولی روش کار میکنم شاید شد.ممنونم.

شیرین چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 13:08

اینجا چیزی نمیبینم شیرین جون

خسته چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 12:57 http://bandari.blogsky.com

سرگیجه آوره @!!!!

یعنی اینقدر گنگ نوشتم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد