من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

بیچاره...

دلم اصلا نیومد اینهمه انرژی منفی بذارم اینجا.

شرمنده ولی پاکش کردم.

نظرات 23 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 09:33 http://www.ketabe-zendegim.blogsky.com

خودت با زبون خوش اون ادرس منو درست میکنی یا اینکه بیام با .... مجبورت کنم درست کنی (نیش)

چه عقده ای و بیچاره!!!!!!!
نه اینکه ترسیدم ها فقط دلم سوخت که درستش کردم!!(سوت!!)

امین چهارشنبه 25 مهر 1386 ساعت 09:26 http://www.ketabe-zendegim.blogsky.com

سلام
خوبت شد ، دلم خنک شد ؛ فک کردی هی بیای داغ منو تازه کنی و نمک بپاشی من نمیتونم کاری کنم ، درسته دستم بهت نمیرسه اما خدا هم هست که حالتو اینجوری بگیره
شماره بابایی عزیزتو بده من یه کاره کوشولو دارم باهاش

ای بدبخت! با بابایی من و کانون خونواده ام چکار داری تو؟!! مگه خودت مادر پدر نداری !!؟ ببین روت رفته بالا.میام درست و درمون درستت میکنم انقدر افاضات نریز!!

مهسا سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 20:00

مهسا
ای خدا....باورم نمیشه...
پاسخ :
بدبختی من یا اون؟
...
هیچکدوم ..بدی اون.کینه ای بودنش تا این حد.
اینکه عشقو نمیدونه چیه از همه سخت تره درکش.
واااااااای ی ی خدایا.
باور نکردنیه.

خیلی !
راست میگی.امیدوارم جای خالی قلبش با عشق پر شه.

Oliera سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 17:38 http://olier.persianblog.ir

پست قبلی رو من هم تجربه کردم. واقعا شیرینه. البته تفاوت من این بود که فقط ۱۰۰۰ تومن تو عابربانکم بود و البته خدا رحم کرد که دستگاهه مشکل داشت و بیشتر از هزار تومن نمیداد.
..................بابایی

وا؟!!!!یعنی اونایی که راننده شخصی داشتن و باغ دارن وویلا دارن و مهنننننننسسس!! هستن و کلاس زبان هم رفتن از این حرفا دارن با حساباشون؟!!
الهی شکر که تو هم طعم فقر!!!!!!!رو کشیدی.خدایا شکرت!!!!!!

Oliera سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 17:32 http://olier.persianblog.ir

خواهر علی؟!
میخوای برای جبران انرژی منفی که این خانوم به شما میده٬ روزی پنج دقیقه به من درس بدی تا جبران مافات بشه.
.........................بابایی

باز که تو پیشگویی کردی بابایی!!!
نه من حاضرم ۷۵ جلسه با همون خانوم کار کنم اما نخوام به تو درس بدم!! چون اون که حالیش نیست من چه گاف هایی ممکنه بدم ولی تو رو که نمیتونم خنگت کنم آخه!!! پسرکت حالش چطوره؟دارم میام ببینمش اونجا تو وبت.

همسر آینده سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 16:21 http://ma2nafar.blogsky.com

دقیقا بر عکس خونه ما !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کجاش رو میگی؟!!!

خانوم خونه سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 12:30 http://souzan59.persianblog.ir

سونوگرافی می کنیمم م م م م
البته یادم نیست شاید قبلا برات سونو کرده باشم

جانم؟!!!!!!! چی رو سونو میکنی؟کجا رو؟
حالت خوبه ؟
میذارم لای نون داغ برات!! تا تازه بمونه بعد حسابتو برسم!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 10:50

بلفی-----------------
اوففففففففف
حالم به هم خورد...
ما هم با یه آدم حسود تو همین مایه ها طرفیم... البته حسودیشو می‌گم. بقیه‌ی چیزاش متفاوته و یه جور دیگه اعصاب‌خردکنه. و بقیه رو هم خیلی وقتا با خودش همراه می‌کنه.
اونم خیلی نزدیکه و نمی‌شه کنار بذاریمش....

فقط میشه ایگنورش کرد.همین.
خیلی بده این شرایط.بیچاره ها.

پرند نیلگون سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 10:08

ای خدااااااااااااااااا
چه وحشتناک ک ک ک ! خدا هواتو ویژه داشته باشه ، ویژه ی ویژه ! عجب اوضاعی !
خیلی مواظب خودت باش ( که می دونم هستی . وگرنه چجوری تا حالا تحملش می کردی ! )
بعدش بگو چه بلایی سرش آوردی ! جون خودم یه چیزی مث حس ششم - هفتم - هشتم - ... داره بهم می گه یه چیزی تو آستینت داری واسش .(چشمک)
بوس و بای

آره یه تفنگ شیش لول دارم اون تو!!
نه البته به من کاری نداره .من تا پا رو دمم نذاشتن مردم رو نمیبرم خشکشویی..خیالت جمع!

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 08:55 http://mamanighashang.blogfa.com

خب سلام دوست قدیمی جونی.
واقعا فقط بخاطر اون شوخی با مادرش اینطوری میکنه؟فقط همینننننننن؟

نه چیزای دیگه هم هست که برات نوشتم تو وبت.

خانمه سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 08:30 http://he-and-she.blogfa.com/

به به داری پنبه خارشوور رو میزنی .....
راست دیدن ما هم میایی یا نه؟؟؟؟

نه من پنبه کسی رو نمیزنم.اگه کسی منو با این آدم ببینه اصلا باور نمیکنه چقدر از بعضی کاراش ناراحت میشم من فقط هیچ وقت تو کاراشون دخالت نمیکنم.اگر هم کسی بهم درد دل کنه فقط گوش میکنم و میگم آخی!راس میگی!چی بگم!!
ضمنا هر آدمی هم خوبی داره هم بدی.منتظر توصیفات دیگه اش باش عزیزم.

√ҰâŞâmįη سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 06:22

خدا کمکت کنه :دی

صمیم من امروز خودمو کشیدم بگو چی دیدم!!
گفتی؟‌
دیدم در عرض ۱۳ ماه ۱۸ کیلو کم کردم !! البته قبل از رژیم نکشیدم که بفهمم با رژیم چقد کم شده !! ولی خیلی خوشحالماااااا ۲۰ کیلو دیگه کم کنم حله

جون من تایید نکن آبروم میره ببین چقد بودم که بازم ۲۰ کیلو اضافه س ((=

یاسمین راس میگی؟هزار تا آفرین.خیلی خوبه.۱۷ کیلو یعنی یه کوه دنبه و چربی.فوق العاده است.
بذار تایید کنم تا بدونن چه پشتکاری داشتی.
همگی هووورااااا واسه دختر با اراده و شیک!

ژ یگولو سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 00:24

سلام صمیم خانومی...

تو یکی از پستام گفتم یکی از بزرگترین مشکلاتم یه چندتا فامیله بیشعوره که من دارم..حالا میبینم تو هم داری مث اتینکه...

نمیدونم...تو بد جایی گی کردی که...

ولی تو اینقد میدونم فهم شعور داری و باوشی که یه راه حلی واسش پیدا میکنی حتما...

فعلا...

البته دارم براش !!! به بد جایی زده انگار ولی سعی میکنم یه جوری کنم که نه سیخ بسوزه نه کباب!

نوشی دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 20:47

خدا صبر بده خفنگ

ممنون.آمین!!

نوشی دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 20:46 http://nuchi.blogsky.com

خواهز شوهرت بود؟؟؟؟

یه چیزی تو همون مایه ها!!

کاوه - روزمرگی دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 17:50 http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

دوباره سلام

بار اول فقط براتون نظری مختصر گذاشتم و بعد باقی پستاتون و مطالعه کردم .

روان و جالب و البته با تمی طنز که قاطی روزمرگی شده مینویسید و این چیزیه که من دوست دارم و از خوندنش لذت میبرم. این تعریف ها رو نکردم که به رسم مالوف و عادت مرسوم بادمجانی دور قاب بلاگ شما چیده باشم تا بعدش شما نیز مجبور باشید به رسم مقابله یه مثل از بلاگ من تعریف بکنید.صرفآ حسی بود که به نوشته هاتون داشتم.

اینبار دعوتتون میکنم که از نوشته های منم بازدید کنید و اگه کمی و کاستی که صد البته وجود داره گوشزد بفرمایید.

نوشته های منم وقایع الاتفاقیه است که در طی یه زمان غیر خاص برام اتفاق میوفته و هرازچندگاهی درجشون میکنم.

در پناه دادار پایدار انشالله .

سلام کاوه خان
اتفاقا من هم سری زدم به وبتون و خیلی خوشم اومد.این هم تعارف تیکه پاره کردن نیس.جدی میگم.اون مهتابه و آفتابه که خدا بود.ضمنا آروزی شلوار کردی و زن هندی و تخمخ ژاپونی و تفنگ ترقه ای هم با ازدواج با یک دختر کرد تا حد زیادی بر آورده میشه براتون.روش فک کنین ما فامیل خوشگل زیاد داریم ها!۱
کاش تند تر و زودتر آپ میکردی.خیلی حیفه که آدم اینهمه منتظر نوشته های شما بمونه و ماهی چند بار بنویسی.
اون آبدار چیه و شست پاش منو کشتوند از خنده.من با اجازه لینک شما رو میذارم و ازت خواهش میکنم پست بعدی رو اورژانسی بنویسی.
از این اتفاق خیلی خوشحالم و منتظر دیدن نوشته هاتون هستم.

کاوه - روزمرگی دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 17:10 http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری ! شود. ولیک به خون جگر شود

سلام دوست عزیز .

با خوندن این پستتون یاد کتاب دائره المعارف ستون پنجم به نویسندگی سید ابراهیم نبوی افتادم که در تعریف واژه <مخلص> نوشته بود : کسی که اهل کار ِ فیزکی نیست . قدرت به کار انداختن قوای فکری هم ندارد . اهل کارگری هم نیست . دارای سرمایه جهت کار کردن در بازار کار هم نیست . ولی قادر است آخرین دکمه ی پیراهن خود را تا زیر گلو ببندد.(نقل به مضمون).

امیدوارم به پیری ِ زود رس دچار نشید دوست گرامی.

ایم بکام

سلام کاوه خان
البته ایشون فک کنم مخلص از نوع Mokhless باشه!!
حالا چرا پیری؟ این کلمه رو دوست ندارم .به هر حال ممنونم.

ملودی دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 14:51 http://melody-writes.blogfa.com/

صمیم همین الان من داشتم برات کامنت میذاشتم تو هم تو وبلاگ من بودی چه جالب.
حتما قربونت برم هر چی یا گرفتم میام برات توضیح میدم.ولی نری تنها تنها رو دست من بزنی ها واسه ی خودت نی نی بیاری ننه(داری جمله رو انگار بهت دستور غذا درست کردن دادم -خنده)
اون جورا هم نیست البته ولی خوب ظاهرا قسمتای آخری زایمان سخترینشه.بستگی داره که از وقتی درد شروع میشه چیکار کنن و از اول حاملگی راه رفتن و ورزش کردنو فراموش نکنن.ولی میام برات تعریف میکنم .هفته ی دیگه میبرتم بیمارستان تا اتاق زایمانو ببینم
مانلی هم راستشو بخوای دقیق نمیدونم بیشتر از ماندن و بمان برایم میاد.یه جا هم خوندم یعنی عشق وزندگی.وای من اومدم یه کامنت بذارم وسطش هزار تا کارو رسیدم بچه داری از زاییدن مثل این که سخت تره نیلو جیگرم انقدر جینگولک بازی در آورد که نفهمیدم چی نوشتم.

ملودی گلم.منتظرم زودتر بهم آموزش های دست دوم !!! رو منتقل کنی تا حد اقل دیدم واقع بینانه تر بشه به زایمان و این ترس لعنتی بریزه.چه شوشوی مهربون و با محبتی داری.خدا حفظتون کنه واسه هم مادر!! برو به زور زدنت برس تا من هم به چرت و پرت گفتنم برسم!!

ملودی دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 14:21 http://melody-writes.blogfa.com/

اولا که خیلی خیلی باید آدم بیچاره ای باشه چون نمیتونه حتی به مادر مهربونش مخبت کنه و از مخبت اون بهره ببره.یه جور مشکل داره خوب .باید یخ جوری بره روانکاوی البته میدونم که خیلی خودشو دانشمند تر از این حرفا میدونه که بره دکتر میشه مادرش یا یکی از اطرافیان بگه مریض شدم بره دکتر اینم به اون بهانه بکشونن.خالا اینا هیچی .تو رو بگو چه گرفتاری شدی.نترس صمیمی جون اینی که من دیدم دو روز هم دوام نمیاره ول میکنه از تنبلی و نا امیدی.این آدم با این روخیه نمیتونه یه کاری رو تا آخر بره
کاری نداره که قزبونت تو هم تا میتونی تلافی این چند سال تنبلی رو در بیار.انقدر بهش حفظ کردنی و خوندنی و حل کردنی بده بگو روش آموزش ما اینه .که دیگه یه خورده یا خودشو تکون بده یا بگه بیخیال.البته تو هر کاری بکنی همچین دختری تا قیامت ول کن تو نیست و حرف و حدیث هست.
نمیدونم چرا فکر میکنم کسی که توصیفشو کردی یه فامیل نزدیکه.انقدر نزدیک که نمیشه کلا نادیده گرفتش نه؟
ولی باور کن دختری که همه تو خانواده نرمال و مهربونن حتما تو بچه گی یه ضربه ی روحی خورده الکی که آدم اینجوری نمیشه.تو که انقدر گلی یه خورده برو تو بحر زندگیش ببین علتش چیه

ملودی جونم.اینا یی که گفتی عین واقعیته.اون هر کاری رو بگی امتحان کرده از خیاطی و آرایشگری بگیر تا کلاس زبان و گل درست کردن و ... ولی هیچ کدومشو تموم نکرده و الان غیر از دوختن یه مدل خاص پیراهن چیز دیگه ای بلد نیست.البته اخلاقش همش اینایی که من گفتم نیست .مثلا اصلا تو کار من دخالت نمیکنه و کلا خیلی حرف در آر نیست ولی اگه یه دفعه بگه انگار هزار بار گفته و ضمنا کار خوب آدما یادش میره و یه ضعف کوچیک تو دلش تا صد سال میمونه.
درست حدس زدی .خیلی نزدیکه اونقدر که یه وقتایی میگم هر کی گوش رو میخواد گوشواره رو هم باید بخواد.منم تا الان مشکلی نداشتم چون دیده اصلا اجازه نمیدم بهش که با من مثل مامانش رفتار کنه.ضربه روحی هم نخورده از بچگی این مدلی بوده.من نمیدونم این به کی رفته به خدا.خونواده اش ماهن.من همشون رو دوست دارم ولی از کارای این یکی خسته میشم .
حتی یکی دو بار گذاشتم باهام درد دل کنه و واسه اینکه حرفاش رو راحت بزنه بهم آوردمش خونه خودمون یه شب و کلی باهاش حرف زدم و گفتم اره حتما مامانت درکت نمیکنه ولی بهتره از مشاور کمک بگیری و گفتم که مامانا تو این سن دیگه راحت نمیتونن عقاید خودشون رو عوض کنن و حتما اونا هم مقصرن و تو هم بی تقصیر نیستی که به این وضع دومن میزنی و خلاصه میدونی چی شد؟ خوش و خرم رفت خونشون و همه حرفای منو برعکس کرد و شیش تا گذاشت روش و تحویل مامانش داد که ببین!!صمیم خانومی که اینقدر خودتو براش میکشی میگه تو احمقی و نمیفهمی و همش تقصیر شماهاست و من خیلی هم حق دارم که از دست شماها خودمو حتی بکشم و.......البته مامانش با شناختی که از من داشت هیچ کدومو باور نکرده بود ولی برام روشن شد این آدم اصلاح پذیر نیس که نیس!خدا خودش عقلش بده.خیلی دیدن این اوضاع آدمو کسل میکنه و من همش با محبت به مادرش سعی میکنم جای دخترش رو پر کنم براش.

X دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 13:47 http://stillness.blogfa.com

این بنده خدا لابد یه مشکل روانی یا عصبی یا هرچیز دیگه ای داره! باید بفرستنش پیش روانپزشک! یعنی البته نمی دونم چه جوری میشه یه همچین آدمی رو راضی کرد بره پیش روانپزشک! ولی شاید تو اگه باهاش صمیمی باشی بتونی یه جوری حالیش کنی و کمکش کنی!

میدونی خودش هم فهمیده مشکل داره و پش مشاور که میره انقدر از دست مامان باباش بد میگه که حد نداره و چون قدرت بیان خوبی داره و به راحتی اب خوردن میتونه قیقت رو وارونه کنه طرفش رو گول میزنه و مشاور بهش گفته مامانش رو به یه روانکاو نشون بده!!! میبینی ترو خدا!!

نرجس دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 12:25 http://narjess.persianblog.ir

فکر کنم پیه حرف و حدیث را به تنت بمالی آرامشت بیشتر باشه....

بد فرم گیر داده که کار کار خودمه و باید خصوصی!!! یادش بدم اونم فرمت ام پی تری

مهسا دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 11:36

ای خدا....باورم نمیشه...

بدبختی من یا اون؟

هیما دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 11:04 http://hima77.blogfa.com

یعنی تو باید به این خانوم درس بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا صبر!!!!!!!!!!!!!!!

صمیم جان خودتو از این مخمصه نجات بده.

یا ملک الموت هم اگه بگم بازم کمه.باید یه پست مفصل بنویسم در موردش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد