من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

قرا فاتحه مع الصلوات!!

روز شنبه گفتم بیام و یه حالی به اموات بدم و حلوا درست کنم!!احتمالا شما فک میکنین من حتما چند باری حلوا درست کردم که حالا از خیر زنده ها گذشتم و گیر دادم به مرده هام!!! ولی نخیر!صفر صفر بودم توش!اول رفتم یه بسته آرد گندم  خریدم .هر چی اینور اون ورش رو نگاه کردم دیدم خبری از طرز تهیه حلوا نیست.بعد رفتم سراغ مجله های آشپزیم که عشق منن!!دیدم طرز تهیه تر حلوا(شمالی) رو توش داره ولی حلوای ساده نداشت.با خودم گفتم خیلی نباید فرقی داشته باشه.خلاصه به مغز نخودیم فشار آوردم تا یادم بیاد مامان چه جوری حلوا می پخت که یادم اومد همیشه حلواهاش تو سطل نون خشکی شوت می شد!! از خیر زنگ زدن به اون گذشتم.اول شربتش رو آماده کردم و گذاشتم کنار.بعد ۲ تا سوال اساسی  تو ذهنم شکل گرفت: آردش رو باید اول بذارم رو گاز  تا تغیر رنگ بده و بعد روغن بریزم توش یا با خود روغن تفتش بدم؟ دوم اینکه آردا رو بریزم تو شربت یا شربتا رو بریزم تو آردا؟!!! خلاصه تصمیم گرفتم روغن رو آخر بریزم و شربت رو هم بریزم روی اردا.فقط چون میدونمستم سوختگی با آرد داغ خیلی وحشتناکه حواسم جمع بود که خودمو شهید نکنم!!مواد که قاطی شد با هم دیدم خیلی قشنگ و خوب از کناره های تابه جدا میشه و این یعنی بدک نیست.بعد همشو ریختم تو یه ظرف تخت و خواستم با قاشق صافش کنم که گند کارم اینجا پیدا شد!هر کار میکردم صاف نمیشد یعنی رگه رگه می شد چه جوری بگم؟ یه جوری شده بود.خلاصه  همه رو دوباره ریختم تو یه ظرف پیرکس مربعی و یه لیوان رو غن رو با آب قاطی کردم و هی قاشقه رو زدم تو روغن و صافکاری کردم بازم یکدست و خوب نشد!! دوباره همه مواد رو ریختم تو تابه و روغن اضافی قاطیش کردم و خدای من!! شل شل شد! بدو بدو همش زدم و هی قل هو الله غلیظ و از ته حلق خوندم تا شاید اموات دلشون بسوزه و حداقل به خودشون رحم کنن!! دوباره همه رو ریختم تو یه ظرف دیگه و دیدم حداقل اول رنگش بهتر بود و کمتر باز میشد!! به ضرب آب روغن و تف و قاشق صافش کردم و الکی با ته قاشق سوراخ سوراخش کردم تا مدل شه !!و بعد دیدم قیافشخیلی ضایع شد.روش نیم کیلو پودر نارگیل و پسته و بادوم و گردو ریختم و لبخند رضایت بر لبانم نقش بست!! ظاهرش که خوبه یعنی نصف کار حله!!تند تند کوه ظرف هایی که درست کرده بودم رو شستم و همه جا رومرتب کردم که یههو علی اومد تو! تا چشمش به حلوا افتاد گفت به  به اینا رو کی آورده؟تو که از این هنر ها نداری!! منم دیدم دورغ حاضر و آماده جلو چشممه گفتم دوست مامان جون آورد برامون.چون میونه تو چقدر دوست داری!!یه ظرف گنده آورد.حداقل یه کیلو حلوا شده بود به جون خودم!! اونم گفت دستش درد نکنه چه خوشگل هم تزیین کرده!! بعد یهو چشمش به قوطی آرد گندو رو اپن افتاد و گفت این آردا چیه دیگه!؟منم تابلو نکردم و گفتم مال سوپ فردا افطاره که امروز خریدم!! اون طفلی هم که از این چیزا حالیش نیس که!!خلاصه موقع افطار علی چشم از این حلواهه بر نمیاشت و منم دل تو دلم نبود!!بی شرف بوی خوبی هم میداد این حلواهه.خلاصه علی قاشق اول رو گذاشت تو دهنش و تا اومد بگه اومممممم!!به به!! دیدم قیافش یه جوری شد!! گفتم چی شد؟گفت نمیدونم این خانم سرهنگ حلواهاش حرف نداشت چرا ایندفعه می چسبه تو دهنم؟منم مظلومانه گفتم من خبر ندارم !!خلاصه گفتم یعنی نمیخوری و همشو بریزم دور!!اونم گفت نه کم کم میخورم تا تموم شه بنده خدا زحمت کشیده.بعد از نیم ساعت که به علی گفتم بعد از این میتونه منو خانم سرهنگ صدا کنه تو خونه اول یه کتک حسابی خوردم و بدبختانه هنوزم نفهمیدم چرا حلواهه اونطوری شد!!! ایندفعه دیگه روم نشد واسه مامان جون و در و همسایه ببرم.ولی یه روز که حلوا تو یخچال موند خیلی بهتر شد و همش دارم وسوسه میشم که یه بشقابواسه قوم شوهر برم  تا حالشو ببرن!!! ولی میترسم مطلقه شم و برا روح خودم مجبور شم حلوا بپزم!! 

پ.ن.

قابل توجه افرادی که چپ و راست به من کدبانو و شومپز و آشپز گفتن!!!

نظرات 21 + ارسال نظر
سیب مهربون دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 09:04

شاعر اینجاست که میگه هفتاد سال زندگی با حلوا به باد میره
به نظر من تو اشپز نیتس جرات و روت زیاده... و همچین جنم داری

این شاعر احیانا یه سیب کمی خشن نیست؟
ممنونم.تنها کسی که میگه آشپز نیستم و همش ادعای کاذبه تو هستی.بازم دمت گرم که راستشو گفتی.قربونت.

هیما چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 12:20 http://hima77.blogfa.com

یه کامنت بی ربط به این پست :
راستش صمیم جون از طرز برخورد و رفتارت با علی و کلا منطق زندگیت خیلی خوشم می یاد . دوسش دارم .
عشقت قابل تحسینه

ممنونم هیما جون.
عشق دو طرفه خیلی موندگارتر از تلاش یک طرفه است.شاد باشی خانومی .

ه چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 10:34 http://hima77.blogfa.com

حلوا خانوم تیمسار خوردن داره

هیما جون من هنوز به تیمسار ی ارتقا نگرفتم .کاش تو فرمانده نیروهای مسلح میشدی هر چند اونجاهم زرت و زرت ارتقا میگیرن ملت!!!

ملودی چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 07:59 http://melody-writes.blogfa.com/

صمیم جون باور کن دارم به این نتیجه میرسم که تو شونصد ساعت در شبانه روز در مطبخ به سر میبری.دختر تو که هر چی هنر داشتی تو این ماه رمضونی نشون دادی.منم حلوا بلد نیستم خانوم سرهنگ همیشه مادر جونم که حلواهاش حرف نداره برام درست میکنه .ولی اصلا هیچ انگیزه ای برای یاد گیری ندارم چون یه کار کاملا تخصصیه تو کار بزرگترا هم نباید دخالت کرد ننه جان از من به تو نصیحت.ولی قدم بزرگی برداشتی ها دییییییییییی
اون هم زدن و قل هو الله خوندنت منو کشته.ببین هر چیز جدیدی درست میکنی اول نده شوهرت اول بده فامیل شوهر اینم از من به تو نصیخت ننه.شوهر یکی بیشتر نیست قووووم شوهر هزار تا (خنده)

سلام ملودی جان
البته منم سعی میکنم تو کار بزرگ تر ها فضولی نکنم ولی ذات فضولم اجازه نمیده به جون خودم!
ها؟چی گفتی ؟پس تو هم قوم شوهر کش بودی و من خبر نداشتم؟ تو که خوب تر از این دست به نصیحتت خوب بود مادر!!
ضمنا تو ماه رمضونی دست و دلم به طبخ و مطبخ میره بعدش دوباره سوت و کور میشه مطبخ دونی ما عزیزم!!

ناجی چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 01:43

to hame joore khanoomo kadbanooyi azizam

ممنون.تو هم همه جوره منو لوس میکنی ها!!

ژ یگولو چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 01:12

سیلامممممممممممم خانوم خانوما...

بابا اشپز...ورژن بالا شدیا..زدی تو کار اوموات و حلوا و از این چیزا دیگه..من میدونم که اصلا تو شیفته پیشرفت و ترقی هستی نمیتونی به کم و اینا قانع باشی تو پیشرفتات واسه همینم تو رو ارضا نمیکردن اون ابگوشتو اش غذاهایی که میخیتی قبلا...واسه همین زدی تو کار حلوا دیگه..ایوللللللل...خندههههههههه...

فچ کنم باید اول روغن رو میریختی بعد کم کم ارد رو اضافه میکردی..البته فچ کنما.نیدونم..حالا اساتید دیگه هم میان اینجا راهنماییت میکنن..یکیش اون یکی کد بانوئه..اون فرشتهه..گیلاسی..:دی

به هر حال پایدار باشین و موفق و همچنان به پیشرفتهایتان ادامه دهید که من از شما حمایت مینمایم..:دی

فیلا...

میگم دست به حلوام که داره خوب میشه مواظب خودت باش عزراییل هوس نکنه یه حالی بهت بده!!
انجمن حمایت از خانم های با سلیقه و مهربون راه انداختی؟!!

/// چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 00:42 http://zarivamohammad.persianblog.ir

به شرطها و شروطها
منظورم دوست داشتن صمیم بود
اگه می خوای دوست داشته باشم ...باید تو هم منو دوس داشته باشی خب

سلام زری جون.
ما اجابت کردیم.منتریم.
راستی عجب مهمونی دادی ها؟ میگم یه وقت خسته نشی مادر!!

آرزو سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 20:40 http://man-shosho.blogsky.com

سلام. برا تر حلوا اول آرد رو تو ماهیتابه خوب تفت می دن که پخته شه بعد روغن رو اضافه می کنن و نسبتشون به هم ۳/۴ است. آرد بیشتره. بعد که تو روغن تفت دادن شربت رو آماده می کنن و یک کم رو گاز می زارن تا یک کم بپزه بعد از رو گاز بر می دارن و یک مدت هم میزنن تا روغن بیفته. احتمالا گذاشتید رو گاز بمونه و شربتش هم کم بوده.

سلام آرزو جون.
آها!! من مرحله آخر از رو گاز برنداشتم و تازه کلی هم رو حرارت همش زدم با شربت!!ممنونم.دفعه بعد حتما رعایت میکنم.قربون خانومی با مرام.

الناز سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 16:49

به اون خانومه که اون پایین گفتی بگو آفرین ایول باریکلا و همچنین اینکه کارش درسته

خانوم سرهنگ رو میگی؟!!!!!!آره هم کارش درسته هم خیلی خوشگله هم نازه هم مهربونه هم....

ّآیرینا سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 16:23 http://irini.blogfa.com

سلام صمیم جان، بلاگ قشنگى دارى. همیشه از خنده روده بر میشم وقتی پست هاتو مى خونم، حالا بد بختى هر وقت مى خونم سر کار هستم و این اجنبى ها حتما خل بودن را هم به صفات ما ایرانی ها اضافه کرده اند تا حالا! خدا nakoshadet دختر که انقدر با مزه یى. من هم ۲۹ سلام است و با شوهرم آمریکا زندگی میکنیم. بچه هم نداریم، به قول تو مگه از زندگى سیر شدیم! حلوا خوب شد، آفرین,، رژیم رو هم خوب حفظ کردى، آفرین,، من هم وقتی ایران بودم پیش دکتر کرمانى میرفتم! اما امان از vasvaseh! الان با قد ۱۶۲ سانتیمتر، حدود ۶۰ کیلو هستم! دوست دارم باهات از طریق ایمیل دوست باشم اگه مایلى برام comment بذار. قربانت

سلام عزیزم.برات کامنت گذاشتم.
مواظب آبروت جلوی اون اجنبی ها هم باش خانومی.
راستی گفتی ۵۸ شدی؟دوباره زیاد شد؟

نرجس سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 14:52 http://narjess.persianblog.ir

صمیم خدایی این امواتت چی کشیدند از دست تو تو این ماه رمضانی خدا می دونه.....

بیچاره ها از زنده بودنشون در جوار من خیر ندیدن حالا باید اونجا هم بلرزن.ولی نفس کار من که همون قل هوالله غلیظ بود مفید بوده

x سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 14:23 http://stillness.blogfa.com

به هرحال لازمه که بعضی وقتا واسه خودت اسفند دود کنی که اینجوری چشم نخوری!

ببین عزیزم خیلی هم بد نشد اون حلواهه.پس زیادم چشم نخوردم.عجالتا جهت محکم کاری باشه!!دود میکنم.

رها(ستایش) سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 14:13


راستی مگه تو کار و زندگی نداری این ماه رمضونی

کلاس و اداره تعطیل یا اینکه باز نشسته شدی؟

من حالا که ساعت کاری مون تو ماه رمضون کم شده ساعت ۲ میرسم خونه و سه ساعت وقت دارم تا هنر نمایی کنم!!فعلا کلاس زبان هم ندارم.

رها(ستایش) سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 14:12


اگه راست میگی الان ببر دم خونه قوم شوهر صمیم جونم

میدونی که سه طلاقه شدی رفته

اما خوشم میاد خرابکاریهاتو خوب شیرینش میکنی

رها جون پس خبر نداری که امروز میخوام برم حلوا ها رو خیرات اونا هم بکنم.من از میدون به این راحتی ها خارج نمیشم.رو رو که داری؟!!

شاذه سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 13:15 http://shazze.blogsky.com

سلام صمیم جان
این یکی رو از خودم بپرس که خوب بلدم. واسه حلوا اولاً باید شربتش جدا باشه. بعد روغن رو تو یه قابلمه ترجیحاً تفلون داغ می کنی (اگه کره بریزی خوشمزه تره!) تقریباً داغ که شد توش آرد می ریزی و هم می زنی تا آردش صورتی بشه. بعد زیرشو خاموش می کنی و شربت رو میریزی توش و سریع هم می زنی. اگه یه سس زن هم داغ داغ بگیری توش یه دست و براق میشه. بعدم بریز تو ظرف و بذار خوب سرد بشه. حلوای خوب گرمش خوشمزه اس. ولی من یه روز تو یخچال مونده و حسابی سفت شده رو بیشتر دوس دارم. حالا اگه بازم یاد اموات کردی بگو اندازه های حلوای ساده رو هم بهت بدم.
امضا: ننه آشپزباشی!

بهههههه به! سلامممممممم شاذه جونم.
میدونی الان که گفتی فهمیدم مشکلم چی بود من شربت ها رو روی آردا که هنوز رو حرارت بودن ریختم .البته دو لیوان ونیم آرد داشتم با حدودا یه پارچ شربت!!! یعنی هنوزم کم بود؟
منتظر دستور حلوای ساده هستم.البته من خیر سرم حلوای ساده میخواستم بپوخونم!!!

محیا سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 13:00 http://www.mahighermez72.blogfa.com/

وووووی!ولی خب اون حلوا خوردن داره !
ایول خانوم با اراده !‌ چی می شد منم یه کم اراده داشتم؟

ممم...منم هر یکی دو روز می یام...اما انقدر هول هولکی که وقت ندارم کامنت بذارم...الآن تحقیقامون تموم شدن دیگه به سلامتی!

کلی ذوق کردم کامنتتون رو دیدم... :)
شاد و موفق باشید...

:)

با وجودیکه نباید بخورمش ولی هر شب یه ناخنکی میزنم بهش !!
به سلامتی خانم محقق پس وقتشون آزاده دیگه.
لطف داری.بازم خدمت میرسیم.

خانمه سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 12:16 http://he-and-she.blogfa.com/

حالا چه اصراری داری آشپزی کنی اون هم تو هر زمینه ای .کوتاه بیا به این علی آقا و خانوادش رحم کن.

نچچچچچچچچ!! نمی تونم کوتاه بیام.بعد از ۴ سال دیگه وقت حلوام رسیده بود قربونت!!

سارا سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 11:53 http://attitmani.blogfa.com

مرده های اونجا به خاطر امام رضا همه آمرزیده هستند
خوش به حالتون چقدر دوست دارم توی این فصل بیام اونجا
برام دعا کنید

سارا جان خدا کنه به برکت این امام عزیز خدا همه دوستداراشو بیامرزه نه فقط اونایی که پیشش هستن.
دلت مه تنگ اینجا شه حتما طلبیده میشی.انشا الله

مهری سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 10:41

سلام صمیم گلم به خدا راست میگم از خوندن مطالبت کلی کیف میکنم ولذت میبرم خوش به حال علی که یه همچین زن با نمکی داره شاد باشین

سلام مهری جون
ممنونم خانومی.منم از برکات وجود خودم کیف میکنم!!! ولی خدایی این علی خیلی شانس آورده تا حالا کنار من زنده مونده!!اونور قضیه و هنر نمایی آشپزیم رو میگم....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 10:09

بلفی-----------------
خوب مگه مجبوری؟

احتمالا بودم دیگه مادر!!!

شمایل سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 10:01 http://baghemahtab.blogsky.com

سلام صمیم جان
چه اسمی !! یه جوریه .
امیدوارم تا همیشه دوست دار همسرت باشی . به منم سر بزن . وب لاگت خوبه

سلام .اسم تو هم منو یاد حضرت عباس میندازه!! حالا تو بگرد پرتقال فروش رو پیدا کن.!!!
ممنونم و منم برات آرزوی شاد کامی میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد