من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مثلا تعطیلی سه روزه!!

چرا هیشکی صمیم رو دوست نداره و انقدر کم براش کامنت میذاره؟!! طفلی از دل همه رفت انگار.

 

بلاهایی  این چند روز تعطیلی  سرم اومد که اهم موادرش به شرح زیر است:

۱-روز اولش  مهمون داشتم واسه افطار و به خیر و خوشی گذشت.بعدش تصمیم گرفتم واسه هوس دل آقای همسر  فرداش آش درست کنم .علی سال به سال هوس غذا نمیکنه و وقتی هم هوس  میکنه  پدر جد آدم در میاد: آش مورد نظر ایشون باید این خصوصیات رو داشته باشه:حبوبات زیاد-رشته کم-فقط شامل نخود و لوبیا  قرمز(اما من یواشکی عدس هم ریختم توش!) و خوشرنگ و پر ملات و پر از سبزی باشه!! یکی نیست بگه تو اول بذار شکل کلی آش من خوب بشه بعد شرط و شروط بذار واسش.یه مشت کوشولو  حبوبات از شب قبلش نم کردم چون به خیال خودم آش برا ۲ نفر بود دیگه!! عین خل ها رفتم هر قلم سبزی اش رو از یک مغازه خریدم.مگه روز تعطیل اسفناج پیدا می شد آخه!!و اومدم خونه و خوب که سبزی ها رو شستم ریختمشون تو سبزی خرد کن و حواسم پرت شد و سبزی ها قد عدس شدن!!! کم و بی برکت.همه رو چپوندم تو قابلمه آشه و به زور سیر و پیاز داغ  و چند مشت آرد!!!! کمی غلظت دادم به این آشه!!من نمیدونم مامانم اون موقع ها که دم به دقیقه سفره ابوالفضل و امام حسین و سکینه و ربابه !! مینداخت چطوری  یه پاتیل آش به سه سوت  درست میکرد که ملت انگوشتاشونم میخوردن و رنگ و عطرش بیست میشد!!! لامصب دست فرمونش تو اش خیلی خوبه!!یهو یه فکری به سرم زد.گفتم بهتره این آشه بدرد نخور رو خیرات مرده ها کنم تا حداقل به ما که چیزی نمیرسه به اونا یه چیزی بماسه!!زنگ زدم به مامان که راستی من عصری براتون اش نذری میارم!!! علی با چشمای گرد نگام کرد و گفت یعنی تو واسه اینهمه آدم حبوبات (خودم میدونم جمع بستن حبوب که خودش جمعه اشتباهه!) نم کرده بودی!تا یه دقیقه که نفهمیدم چی میگفت بعد زدم تو سرم که خاک!! من اگه بخوام اینو ببرم واسه همه که اون مواد اولیه اش کم میاد.حالا یه ساعت مونده به افطار فوری از این لوبیا رشتی های خرکی!!(آخه خیلی بلند و بزرگن!) رو ریختم  تو یه قابلمه دیگه تا پخته بشن و قاطی آش کنم.حالا هی دارم بالا سر اینا حرص میخورم که چرا پخته نمیشن و هی آشه رو هم میزنم.از نخود و لوبیاهای اولی که رسما چیزی باقی نموند از بس پخته شدن!! نیم پز که شد دلو زدم به دریا و همشونو قاطی هم کردم و ریختم تو ظرف و بدو بدو رفتیم خونه مامان اینا.قبلش از شانس خوب من!! همسایه بغلی ها نبودن و ظرف آش خوشگل و مامانی و تزیین شده اش موند رو اپن تا برگردیم!سر افطار علی یه نیگا به دو تا نخود لوبیای اتمی!! و بعضا نپخته اش میکرد و یه نگا به من که عاقلان دانند معنی اون نگاه چی بود!!!خوبه از قبل سپرده بود به من که چطوری درستش کنم!! حالا با همه این اوصاف من انگده پر رو هستم که اون سهم همسایه هه که مونده بود رو دادم به پدر شوهرم تا ببره واسه رییسش که کلی منو دوست داره و تلفنی همیشه حالمو می پرسه!!! خدا رحم کرد که آقای رییس اون روز ماشینش دست خانومش بود و میخواست بره جای دیگه و پدر شوهر گرام و از همه جا بی خبر !! دوباره آش رو برده بود خونه خودشون و لامصب آشه بعد از دو روز انگاری خود بخود جا افتاده بود و لوبیا هاش خود بخود پخته شده بود.!!! و تازه همه به  به چه چه هم کردن!!

۲- با خودمون گفتیم ما که از این ماه رمضون امسال چیزی حالیمون نشد حداقل شب قدرش رو بریم پیش امام رضا واسه آدم شدن خودم دست به دعا بردارم شاید فرجی شد. خلاصه ساعت رو کوک کردیم واسه ۹ شب و بعد از افطار گفتیم بخوابیم!! نیم ساعت اولش به کشتی کج از نوع وحشیانه اش گذشت و با بعدشم با هزار کلک خودم رو خوابوندم و سعی کرده به شعر و آهنگ هایی که تو مغزم وینگ وینگ میکردن توجهی نکنم و بخوابم.یهو مادر شوهر گرام زنگ زدن که برنا مه ات امشب چیه!! گفتم فعلا که داشتم میخوابیدم که شما پریدین وسط!! میخنده و میگه ایشالا تا صبح خوابت ببره و هیچ جا نری! منم گفتم حالا خوبه میخواستم واسه شفای عروس شما دعا کنم نه همسایه تون!! غش کرده  از خنده و میگه صمیم جان! حالا ببین  کی گفتم که تو امشب خواب میمونی و به جایی نمیرسی !! منم گفتم حالا میبینیم!خلاصه در حال کری خوندن بودیم که  علی بامبی  زد تو سرم و این نوازش عاشقانه یعنی کپه اتو بذار بخواب بینیم  بابا!!! منم خداحافظی کردم و سعی کردم!!! بخوابم.نیم ساعت نگذشته بود که دیدم ونگ ونگ این موبایله بلند شد! علی با غر و عصبانیت گوشیم رو داد دستم و تو دلش هم فچ کنم گفت بگیر کوفتش کن!! منم با صدای خواب آلود سلام کردم و دیدم همکارمه!یکی از جنتلمن هایی  که خیلی مبادی آدابه و زنگ زده که واسه ما م دعا کنین!!! میخواستم بگم تو بذار من پام به حرم برسه اونم چشم!! باز اومدم بخوابم و ایندفعه موبایل ها رو قطع و تلفن ها رو کشیدم تا خبر مرگم بخوابم!! با صدای بلند گوی  همسایه سر کوچه از خواب بیدار شدم که منو به احیا و عبادت فرا می خوند!! آقا فقط بگم ساعت شده بود ۹ و نیم و من عجب جوشنی خونده بودم واسه عمه ام!! به علی غر زدم که مثلا میخواستیم بریم حرم که امام رضا هم ما روانداخت بیرون!! خلاصه حاضر شدیم و درکمال ناباوری یکساعت بعد من داخل حرم بودم.ولی خدایی خیلی برا همه دعا کردم و حال داد.سرماش هم که پدر آدم رو در میاورد.جالبه بدونین یه جا خواستیم از تو صحن بریم داخل چون دعا تموم شده بود و جای خالی پیدا می شد که این خادمه گفت مردا از اون طرف و منم هول کردم و خودم رو قاطی جمعیت زنها  انداختم تو که یهو دیدم خاک تو سرم!!پس علی کو!!| فقط اینو بدونین که شب قدر مثل گاگول ها تو سرمای کشنده!! تو حرم گم شدم و تا ۴۰ دقیقه بعدش نه میتونستم علی رو پیدا کنم و نه اونجا موبایل ها انتن میداد!! خلاصه دیدم یه آقاهه!!! زنگ زد و با عصبانیت گفت من بیرون حرم هستم .یالا بیا!! منم با چادری که به زور کش وصلش کرده بودم رو سرم عین این تازه واردها هر ده قدم از این خادم ها میپرسیدم ببخشین خروجی شهدا از کدوم طرفه!! خلاصه با سلام و صلوات خودم رو به خروجی رسوندم و یه اقاهه عصبانی دیم که از چشمش داشت خون میپاشید بیرون!! خب به من چه که هوا سرده و اون لباس نازک تنشه و منم گم شده تو شهر خودم!!! تا خود خونه باهام حرف نزد و فقط دستم رو لطف کرد و تو دستاش نگه داشت!!! منم مثل موش آب کشیده در کمال مظلومیت فقط نگاش کردم!! البته ایشون دلشون نیومد و آقاهه مهربونه شد دوباره!! این بود ماجرای فیض بردن و فیض رسوندن  ما از شب قدر!!

۳- دیروز هوس کردم آبگوشت دیزی درست کنم! از رو که نمیرم من!!!دوباره زنگ زدم به موش های آزمایشگاهی و مامان اینا رو عوت کردم واسه افطار جمعه ای خونمون.دلتون نخواد یه دیزی شده بود که از زور غلظت و خوشمزگی از قاشق پایین نمی چکید!سبزی خوردن و زولبیاهای ساخت خودم که به گربه میدادی تف میکرد تو روت رو هم گذاشتم وسط. این زولبیا درست کردن  منم معرکه بود.تموم زندگی و خودم رو ماست ونشاسته ای کردم تا دو دونه درست شد!!خلاصه این یکی افطاری  از دستم در رفت و پس از ۱۲ ساعت جوشیدن  آبگوشت روی گاز منو رو سفید کرد و خیلی خوشمزه شده بود!!جای همه خالی.البه من یه کوشولو خوردم تا دمبه هام فورا سبز نشن دوباره!!

۴-  آخ جیگرم سوخت!!صبح یه ساعت زودتر بیای سر کار تا یک کار فوری رو قبل از شروع  ساعت اداری تموم کنی و  اول وقت تحویل رییس بدی و اونوقت از کله صبح سیستم قطع باشه و تو هی نفرین کنی خودتو که کاش حد اقل بیشتر میخوابیدی  و ساعت ۶  صبح خودتو محروم نمیکردی!! شانسه دیگه!!

۵- راستی توی ا ین سریال میوه ممنوعه که من فقط دو قسمتش رو دیدم (و  کلا حال این چرت و پرت های تلویزیون رو ندارم!! )چه حرفهای بی ادبی میزنن.اول فک کردم اشتباه شنیدم ولی امروز که از همکارم شنیدم دیدم بله!! کلمات زیبای آفتابه و .... خود خودش بوده و ماشالله گلاب به روی رییس صدا و سیما چه حرفای خوشگلی از دهن این آکتوراشون در میاد. خیلی بدم اومد .

۶- کسی نمیخواد سفارش آشی آبگوشتی یا کله پاچه  بزی گوسفندی چیزی بده؟آشپزخانه  صمیم در خدمت مشتریان مشکل پسند و با سلیقه!!!!

نظرات 22 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 13:05

باورم نمیشه اونقدر حواست جمع بوده که منو یادت مونده.اما به جان خودت من هیچ وقت با اسم ناشناس برات کامنت نذاشتم.
ببخشید اگه حرفی زدم که ناراحتت کردم.
من فقط اون موقع ها به خاطر اون همه شباهتی که بین من و تو بود -اخلاقا رو نمی گم-تلاش کردم که باهات صمیمی شم اما نشد.البته بهت حق میدم چون تفاوت سنیمون زیاد بوده.شاید اگه خودمم جای تو بودم همین کارو می کردم.
معذرت می خوام ازت.روزه هم بودی ناراحتت کردم.
من این روزا اینقدر به هم ریخته شدم که نصف روزه های ماه رمضونمو نگرفتم اونم من.به خدا نمی خوام توجیه کنم اما باور کن تو اولیش نیستی من این روزا به همه گیر میدم.
فقط بازم من یه اخلاق گندی که دارم اینه که فکر می کنم طرف مقابلم باید علت ناراحتیمو خودش بفهمه بدون اینکه بهش بگم.هنوز نتونستم درستش کنم.
بازم بخشید که اینطوری در موردت فکر کردم.

سلام مهسا جان
اصلا خودتو ناراحت نکن اتفاقا من خیلی معتقدم که نباید گله و سوئ تفاهم تو دل آدم بمونه.باید بگی تا مشکل حل شه.
اتفاقا اخلاقمون هم شبیه همه عزیزم.همین که نذاشتی تو دلت بیشتر از این بمونه یعنی شباهت.ضمنا تفاوت سنی اصلا مهم نیست تو دوستی.درکی که تو از زندگی داری مطمئنم اگه بیشتر از من نباشه حتما کمتر نیست.
نگران اخلاق این روزات هم نباش.من درکت میکنم وامیدوارم به زودی بهتر شی.ممنونم که برام هنوز کامنت میذاری و منو از اشتباهم در آوردی.قربونت .

[ بدون نام ] دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 15:29

من میدونم چرا کم بازدید شدی.چون مث قبلنات اصلا نیستی.یه جوری شدی.نمیدونم چطوری ... من خودم قبلنا حتی برای هر پستت ۲ کامنت میذاشتم اما الان فقط دیگه می خونم.راستشو بخوای احساس می کنم غرور میذاری.ببخشید ها ولی احساس من همینجوریه.اون موقع ها هر روز آپ می کردی اما حالا منتظر میشی اول کامنتات تعدادش بالا بره بعد آپ می کنی.بد شدی صمیم.دقیقا از وقتی وبلاگتو عوض کردی خودتم عوض شدی.دلم برای اون صمیم تنگ شده.برای اون وبلاگ صورتی که گاهی بد قلق هم میشد.
یه مدت هم که به کامنت یه عده جواب میدادی و یه عده رو محل نمیذاشتی.مث اون وقتا مهربون نیستی.
اینجا تو این وب جدید با بعضیا تو کامنتات صمیمی میشی اما به بعضیای دیگه خشک و رسمی جواب میدی.
(میدونم داری فکر میکنی که لابد چون رسمی جواب دادم این بهش برخورده و داره زر میزنه،)
تو اون کسی که تو وبلاگ مینویسه نیستی.انگار یکی دیگه به کامنتا جواب میده
من اینقدر دوستت داشتم که با یه اسم دیگه برات یه کامنت گذاشتم که به کامنتام جواب بدی. کلی هم استقبال کردی و همینم ناراحتم کرد که حالا دیگه فقط وبلاگتو میخونم.
اینم حذف کن.نمیخوام کسی اینا رو بخونه و فکر بدی در موردت بکنه.اما من متوجه شدم از همون موقعی که من کامنت ندادم خیلیای دیگه هم ندادن و تازه بعد از ۳-۴ روز تعداد کامنتات میرسید به اندازه ی همیشگی.الانم یه ذره از اون علاقه ی روزای اولم بهت باقی مونده بود که علتشو بهت گفتم.این کامنتم حذف کن.
یه دوست دلخوری که دیگه صمیمو مث قبلنا دوست نداره.
خوش باشی.

سلام مهسا جون
خیلی ناراحتم که باعث شدم همچین فکری برات بوجود بیاد .تو حق داری عزیزم.من بعد از انتقال وبم به اینجا چند مورد برام پیش اومد خارج از این دنیای نتی که باعث شد تو خودم برم .ولی همون موقع هم هر روز همه رو میخوندم .فک کن همه بیان و بگن صمیم چی شده؟ خب من نمیتونستم علتش رو بگم و حتی اگه میشد هم جواب همه یکسان بود.تنها چیزی که من نمیتونم حتی اداشو در بیارم مغرور بودنه.شاید یه عده بتونن ولی من نه دوست دارم و نه از کسی طلب دارم که اینکارو بکنم.الان که فک میکنم میبینم در مورد رسمی جواب دادنم خب حق میدم بهت.من حافظه ام کلا رفته مسافرت دور دنیا!! و حالا حالا ها بر نمیگرده و خب یکی که تا حالا ۱۰ تا کامنت گذاشته رو ممکنه یادم نیاد(که البته کم پیش میاد) و فک کنم تازه وارده و واسه احترام بیشتر از همون اول لودگی نکنم براش.شاید فک کنی دارم خودمو توجیه میکنم.ولی عزیزم همون موقع هم که با اسم ((ناشناس)) برام پیام کذاشتی و گفتی واسه اولین باره که دارم میام برات کامنت میذارم من متوجه شدم ولی کاش صمیممی تر تو کامنت اسم اصلیت بهت جواب مبدادم.تا فک نکنی از مهربونیم کم شده.میدونی گلم!من واقعا بعضی روزا درگیر کارای زیادم هستم .اتفاقا خوب شد گفتی چون با حساسیت بیشتر جواب میدم حالا.فقط مهسا جون من منتظر نمیمونم تا تعداد کامنت هام به حد خاصی برسه چون بازدید کننده ها خیلی بیشتر از کامنت گذار ها هستن و اگه من حس خاصی میخواستم داشته باشم با همون ها هم پیدا میکردم. ولی راست میگی این روزا بچه ها شاید دست و دلشون نیاد واسه یه نویسنده مغرور و نا عادل پیام بذارن.من ازت عذر خواهی میکنم و با اجازه ات اینو پاک نمیکنم تا همیشه یادم باشه با دوستام و مهمونام باید بهتر برخورد کنم.ممنون از وقتی که گذاشتی برام و دوست دارم ازم نرنجیده باشی و اگه هنوز دوست داری بیای و بذاری منم بدونم که اینجایی.قربونت.

شاذه دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 13:37 http://shazze.blogsky.com

من صمیم دوس دارم و برای اراده اش کف میزنم!

خیلی هم بزن!!کف داره مادر خب!!منم دوستت دارم خانمی.

سیب مهربون دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 12:59

وای هنوز هم می گم جرات داری
اصلا هم به فکر بخت و اقبالت نیستی؟
اخه اون طفلی ها چه گناهی کردن ...
دلم براشون می سوزه
ولی حتما اشپزیت خوبه

چرا ولی یه جوری مانور میدم که یخت و اقباله شپلقی نیفته و تالاپی نشکنه !!شانس که نداریم مادر! بدک نیس آشپزیم وای هنوز حرفه ای نشدم.ممنون.

سارا دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 10:19 http://attitmani.blogfa.com

سلام
من تازه وبلاگتون رو پیدا کردم خیلی برام جالبه
از همه جالب تر اینکه عاشق همسرتون هستید بهتون تبریک می گم
به من هم سر بزنید خوشحال می شم

حتما عزیزم. همین الان اومدم پیشت.

ملودی دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 10:13 http://melody-writes.blogfa.com/

سلااام دییییییی.واااای از آش نگو که من یه گندی به اشم زدم که نگو حالا میام مینویسم تو بلاگ بعدا.ولی تو ظاهرا خوب درستش کردی ها خوشم اومد راستو ریتش کردی.دعاعاتو نماز روزه هاتم قبول
صمیم ؟خوبی تو مادر؟چقدر کدبانو شدی؟تو که بیست و هشت ساعت در شبانه روز باید تو مطبخ باشی همش داری هنر نمایی میکنی .دیزی و آش و زولبیا و ...تازه سفارش هم میگیری؟؟؟ خدا قوت اوستا

زود بگو چه کار کردی تا منم یاد بگیرم!! نیس کم بلدم خودم!!!
آره نمیدونم چم شده خیلی ذوق آشپزم داره قل قل میکنه این روزا .بعد تو فک کن چقدر باید کار منفور ظرف شدن هم کنارش انجام بدم.اییشششش!!

نیلوفر دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 01:28 http://www.hormozgangagool.blogfa.com

سلام خانمی
من عشق وبلاگتم
از وقتی وبلاگتو دیدم تصمیم گرفتم خودمم یکی داشته باشم
یه سر به ما بزن
اگه تو وبلاگتم لینکم کنی ممنونم.

سلام نیلوفر جان
چه خوب که داری وبلاگ میزنی.
حتما.دارم میام.

ژ یگولو دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 01:15

سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم صمیم خانومی گل گلاب خودم...

خوبی خانوم؟؟

نزن بابا..نزن دیگه..میدونم حقمه کتک..ولی باور کن همه پستاتو خوندم ولی کامنت نذاشته بیدم به دلایلی که بعدا ذکر خواهد شد...

اول اینکه من خداییش در تعجبم به خدا..تو چطور رژیم هستی که این چند وقته گیری دادی به اشپزی همچین ۶ پیچ..بابا صمیم گناه داره یخورده باهاش مهربونتر باش...رژیمه بنده خدا اخه...

۱- ولی عجب اشپز و کد بانویی هست تو دیگه صمیم.همچین همه چیرو راست و ریست میکنی مو لای هیجاش نمیره...حالا خدایی به غیر از کدبانو گریت شانسم داریا..(چشمک)..:دی نوش جانشون اونایی که اشه رو خوردن..منم میخواممممممم...:دی

۲- اخییی..بابا تو حرم گم شدن که مشهدی و غیر مشهدی نمیشناسه که..اصن یه جوره عجیبی ادم گم میشه ادم خودشم نمیفهمه..شب قدرم که دیگه شلوغ وحشتناکه..هوا مشهد خیلی سرد شده اره؟؟ به قیافش میخوره سرد شده باشه..اینجوری خیلی خیلی بیشتر دعاهات اثر کرده ها..مارو هم دعا کردی؟؟؟
قبول باشه خانوم خانوما...

۳- میگم تو زیادی کد بانویی راست میگم دیگه..بیا اینم یه نمونه دیگش خانوم سر اشپز با حال و با سلیقه...

۴- خدا نکنه..درس عبرتی باشه برات تا دیگه خوابتو نزنی پاشی بری صبح زود سر کار...:دی

۵- اوه اوه..دو قسمتشو دیدی اونم چه قسمتیشو..خدایی اصن به این فیلمه نمیخورد اون حرفه یهو...منم یه لحظه تعجب کردم که دیدم نه بابا درست شنیدم..البته دیلوگای این فیلمه خیلی یجوراییه...کلا فیلماشون مذخرفه...

۶۰ دسپخت خانوم خانوما باشه که سفارش داریم چه جورم..کد بانو صمیم خانوم...مارو که دعوت نمیکنی که..همش مامانت اینا رو دعوت میکنی..گریهههههههه...:دی

خب دیگه خیلی حرفیدم..خوش باشی همیشه ایشالا صمیم خانومی گلم...

مواظب خودت باش عزیز..فعلا...

سلام.چه عجب!
رزیم که خیلی خوبه و منافاتی با آشپز باشی بودن نداره دخترم!!
راستی تو چرا گیلاسی طفلک رو واسطه میکنی !!مگه جبرئیله بنده خدا؟!! باز لازم شد بزنم داغوت کنم تا درست در مون بشی تو!!هر چند خیلی وقته از اصلاح تو نا امید شده بودم!!(حرصت در اومد؟!!)

زهرا دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 00:52 http://777rosesorkh.blogfa.com

سلام صمیم کدبانو ..بابا شما که هر شبی بخوایین هنر نمایی کنید همه رو میدعوتید که ..........دلم ابگوشتتتتتتتت خواست با سبزی ...خدا بگم چیکارت نکنه صمیم دلم ضعف رفت ..... راستی من واسه این پست پایینی کامنت گذاشته بودم پس کوششش؟

الهی! آبگوشت بز باش یا همون قورمه سبزی اگه بخوری پس چی میگی!!
باور کن من کامنت ها رو نمیخورم.آخه رجیم !!!!!!!!دارم!!

ساحل یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 20:47 http://roozhaye_man.persianblog.ir/

صمیم جون دوست داریم
چرا اینجا از این شکلکا نداره؟

بخش نظر دهی رو میگی!|؟ نمیدونم والا.
ممنون.لطف داری گلی خانومی.

x یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 18:39 http://stillness.blogfa.com

وجداناً فکر می کردی من از تو بزرگترم؟ نمی دونستم اینهمه عاقل می زنم! نیش!


چلوندن که چه جوری نمی خواد؟ با قاشق صافی یا هرچی آبشو جدا می کنی دیگه! بازم نیش!

آره خیلی!
فک کردم آشا رو میگیری تو دستت و آبش از لای دستت میاد بیرون و نخود لوبیا هاش رو میندازی تو حلقت!!!

عسل بابا یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 14:31

سلام

از دلمون نرفتی! شاید ایراد از منه که همیشه می خونم و کامنت نمی ذارم! نه؟!!

قربونت برم در کنار کلاس رژیم یه کلاس آشپزی هم بذاری بد نیستااا :ی

سلام عسل بابا! چه اسم بامزه ای!
به پیشنهادت فک میکنم.
ممنون که زحمت کشیدی.

وبگرد یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 12:22

ای شیطون خوب خودتو پیش مادر شوهرت عزیز می کنی با این دستپختاتو شیرین زبونیهات ....
یه کلاس بذار به ماهم اموزش بده خانمی

ما هنوز شاگردیم عزیزم.
ولی شیرین کنیش رو قبول دارم....

صحرا یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 11:51 http://zistaneman.blogfa.com

من هی می گم شما کدبانویی می گی نه! بابا کدبانو باباب آشپز!

آش پز به این معنا؟ آره خب!!

بهار یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 10:21 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

این آشپزیات کشته مارو. بیچاره مامانتینا از دست تو چیکار می کنن؟!!!
منم زیاد شده که تو محل خودمون گیج بزنم که حالا باید از کجا برم. آخه اصولا استعداد من تو آدرس یابی خیلی زیاده. D-:

نه قربونت! اونا کلی هم کیف میکنن که غذاهای حاضر و آماده هفته ای دو سه بار میره با پای خودش خونشون!!
آخ اون که من داغونم توش!

نرجس یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 09:45 http://narjess.persianblog.com

صمیم خیلی دلم می خواد یه دفعه این دست پختت را امتحان کنم.....
:-)

هنوز جوونی و برات زوده مادر!حیفه توست که جوونمرگ شی!!

رها(ستایش) یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 09:19 http://setayesh07.blogfa.com



نه خوشم اومد اعتماد به نفست توپه

وقتی یه لقمه خوردی از معجون من دیگه اینقدر شیک !تعریف نمیکنی قربونت بشم من.

خانمه یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 08:57 http://he-and-she.blogfa.com/

چی شده دنبال موش آزمایشگاهی تو اقصی نقاط کشور میگردی تا ببینی موقعیت جغرافیایی چه تاثیری رو هضم غذاهات داره؟؟؟ (-:

نه٬!میخوام تاثیر غذاهام رو رو افراد مختلف امتحان کنم تا بدونم کدوم قوم ایرونی سخت جون تره!!!

بلفی یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 02:19 http://belfyjoon.persianblog.ir

من عصری مهمون دارم. خبرت می‌کنم. خوبه؟

راستشو بگو... قصد جون مهموناتو کردی؟
راستی اسم من شده بلفی. خالی خالی. درستش می‌کنی؟

تو چی بلفی خالی خالی خانوم!!/
درست کردم عزیزم.

شیرین شنبه 14 مهر 1386 ساعت 19:47 http://www.shirinlife.blogfa.com

من که مشهدی نیستم. اما فکر کنم اگه شونصد سال هم مشهد که چه عرض کنم تو خود حرم زندگی کنم یادش نگیرم!

جانا سخن از زبان ما می گویی...

x شنبه 14 مهر 1386 ساعت 18:58 http://stillness.blogfa.com

من آش غلیظ دوست دارم! شدیداً غلیظ! رشته هاشم باید زیاد باشه! کوچکترین قطره آبی که توی آش باشه ، اونقدر آشو می چلونم که محتویاتش از آبش جدا شه! بعد درحالیکه حال بقیه حسابی به هم خورده من با لذت آشمو می خورم!

می دونستم شب قدر قراره بری حرم ، منم سفارش دعا می دادم! حالا از همون جا واسم دعا کن! کنکوریم امسال! بگو امام رضا هوامو داشته باشه!

می چلونی؟ چجوری؟
من چرا انقدر کله صبحی تعجب می کنم؟من فک میکردم تو از منم بزرگتری!موفق باشی خانومی.
چقدر دخترا بزرگ شدن این روزا مادر!!ما اون موقع ها دهنمون بوی شیر پگاه می داد!!

سیب مهربون شنبه 14 مهر 1386 ساعت 15:10

سلام
چه جراتی داری ها

میشناسن منو.تازه اگه بگم واسه اولین بار دیشب سمبوسه درست کردم و سس های قرمز و تند رو توش خالی کردم و بردم واسه مادر شوهرم اینا پس چی میگی!!!
از جرات گذشته جانم!بازی با بخت و اقبالم شده!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد