من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

افطاری بیشرمانه!!

از کجاش  بگم که آبروی نداشتم بیشتر از این نریزه رو زمین و دود نشه بره سیاره نپتون!!ا.؟اآقا ما هر کار میکنیم نمیشه که نمیشه.یعنی میشه ولی یه جاهایی نمیشه!چی؟ جدی بودن و درست درمون بودن من دیگه.اول براتون بگم که مامان جون اینا رفتن غرب کشور- در قرمزه!!(این آدرس رو گفتم تا دقت منو داشته باشین!!) دیدن یکی از دوستاشون که جدیدا فوت کرده بود!خدایی آدم خیلی خوبی بوده.بعد من شصت بار زنگ زدم تسلست بگم این تلفن میرفت رو منشی منم که انقدر از مسیج رو  منشی  تلفنی بدم میاد که حد نداره.خلاصه تونستم تماس بگیرم و به خانمه تسلیت بگم.اول که خوب از آب و هوای اونجا از بدبخت پرسیدم.بعد چطورین با زحمت های ما و مامان جون اینا!!!طفلکی اونم گیج بود بدتر از من برگشته میگه تا باشه از این زحمت ها!! یعنی تا باشه من هی شوهر کنم و اون هی بمیره و اینا هی بیان تسلیت بگن و زحمت اینجوری بدن!!!آخرش هم دیدم خاک بر سرم!!من اصلا واسه چیز دیگه زنگ زدم  و تازه اون موقع  بهش تسلیت گفتم.خیلی خانم مهریونیه واسه همین اصلا نمیخواستم زیاد تر از این ناراحتش کنم.بعدش هم گوشی رو دادن به مامان جون و هوار تا هم با اون چاق سلامتی کردم.آخرش هم دیگه خیلی تابلو شده بود. به مامان جون طبق عادت همیشه  میگم به آقای  فلانی هم سلام برسونین!! میگه باشه میرم سر خاکش میگم صمیم هم سلام رسوند!!!خوبه تازه مرده من اینجوری قاطی پاطی میکنم.خلاصه مدل من تو تسلیت گفتن هم لامصب آبروریزی کنی(چه فعلی!!!) هست!!

پنجشنبه  که مامان جون اینا رسیدن  من از صبحش قند خونم زد رو 1000 و برا ناهارشون  مرغ سرخ کرده و زرشک پلو و سیب زمینی سرخ شده  با حال و سبزی خوردن و ... آماده کردم تا ببرم ظهر براشون.زنگ که زدم گفتن همین الان رسیدیم.منم با خوشحالی گفتم پس من دارم ناهار میارم براتون که  چشمتون روز بد نبینه!!مامان جون کلی دعوام کرد که دختر!تو چرا با دهن ماه رمضون!! اینهمه زحمت کشیدی و بعدشم ما انقدر غذای تو راهی بارمون کردن که نصفش مونده و تو یخچال هم من خورشت داشتم و دست نخورده است و اون غذاهایی رو هم که درست کردی بذار واسه افطار خودتون و خیلی هم تشکر کرد!!!منم کفری شدم و گفتم آخه عزیز من! ما که یه قابلمه پلو و مرغ و ... نمیخوریم.میخواین شام بیارم براتون؟خلاصه از من اصرار و از اونا انکار و آخرش قرار شد من یه بلایی سر این غذاها بیارم یعنی بخورمشون. منم مگه دیوانه هستم که با هزار زحمت وزن کم کنم و بعد بدمش به باد فنا؟!!زنگ زدم به مامان خودم که پاشین بیاین خونمون افطاری داریم!! اونم گفت اتفاقا منم امشب مهمون دارم و مرغ سرخ کرده و سوپ و .. داریم!!!!!!!!دوست دارین شما هم بیاین!گفتم نه مرسی و با خودم شرط کردم یه بلا ملایی سر غذاهه بیارم تا دلم خنک شه!! خلاصه  دیشب زنگ زدم به مامان که عزیزم بیا خونه ما افطاری با حال درست کردم براتون. یعنی مامان ووبابا ی خودم رو با مامان و بابای علی دعوت کردم که مهمونی مامان بابایی باشه فقط.بعد هم خیلی شک همه مرغ های دو روز مونده رو گذاشتم تو سس خیلی خوشرنگ و زیرش رو هم کم کردم و لا مصب دوباره همچین به آب و روغن افتاد که خودمم باور نمکیردم مال پنجشنبه صبح بوده.سیب زمینی هاش رو هم دوباره تو روغن سرخ کردم و تو دلم گفتم خیلی پستی  صمیم !!آدم با مامان باباش این کارو میکنه؟!!وجدانم رو خاموش کردم و برا اینکه زیاد نزنه به صحرای کربلا سوپ رو تازه تازه  درست کردم .البته  یه خورده قیمه هم مال صد سال پیش تو فریزر داشتم که اونا رو  اول تو پیاز داغ یه دور چرخوندمشون و بعد هم گذاشتم گرم شد و یه ذره کوشولو دمبه انداختم تا خوب به روغن بیفته و یه ذره گلاب هم زدم روش!!! قیمه هه هم خدایی اصلا مو لای درزش نمی رفت که مال قرن دوغه!! تازه بادمجون قلمی و سرخ شده هم گذاشتم کنارش و شد یه قیمه بادمجون مشت و حسابی!! حالا شده ساعت 5 و ربع که یهو دینگ دینگ!! زنگ زدن و مامان اینا رسیدن! پنج دقیقه بعدش  دوباره دینگ دینگ !! مامان جون اینا هم رسیدن! زولبیا و بامیه و گردو وپنیر وسبزی خوردن و فرنی کاکایویی و شیرینی خرمایی و کلوچه  محلی و میوه  و بقیه چیزا رو گذاشته بودم رو اپن  و کسی شک نکرد چه بلایی قراره سرش بیاد!! یهو یادم افتاد که وای! خاک بر سرم! هنوز برنج ها تو یخچال هستن. طی عملیات آ کروبا تیک به نحوی که کسی نفهمه زود قابلمه برنج ها رو از تو یخچال در آوردم و دوباره تو یه قابلمه جدید ته دیگ لواش گذاشتم و برنج ها رو ریختم روش و کمی هم آب کنارش تا دوباره بدبخت ها دم بکشن!!تازه به عمق فاجعه پی بردم!!خدای من!زرشک های اون زرشک پلو هه توی  این دو روز رنگ دادن به برنج ها و قشنگ تابلو بود که برنجش مال قبله!! ولی من به این راحتی ها که از میدون به در نمی رم که!مامان رو صدا کردم و گفتم من چون امروز ساعت 3 از سر کار برگشتم مجبور بودم صبح  کله سحر !!!!برنجم رو درست کنم و حاله خیلی بده که برنج این مدلی دیده میشه؟!!! مامان ساده من هم گفت نه! این چه حرفیه؟ مگه ما غریبه ایم!!؟خلاصه به خوبی و خوشی سفره رنگین!افطار رو انداختم و همه به به چه چه کنان نوش جان کردند.فقط موقع رفتن دم گوش مامان جون آروم گفتم خدایی حال کردین غذاهای پنجشنبه رو چه مدلی خوشگل کردم و خوردیم و نمردیم؟!! غش کرده بود از خنده و با چشم هاش اخم کرد وگفت خوبه من جوش تو رو میزدم که چکار میخوای بکنی با اینهمه غذا!! خیلی بلایی صمیم !! تازه قیمه ها رو که اضافه  مونده بود از بس مامان جون خوشش  اومده بود دادم برد واسه سحرشون و بقیه برنج ها  رو هم با مرغ ها دادم مامان ببره واسه سهیل که نتونست بیاد دیشب.خلاصه همه رو رد کردم رفت! تازه امشب هم صبا و شوهرش و دوباره مامان اینا دعوتن خونمون.امشب میخوام استامبولی(لوبیا پلو) با سوپ و شامی کباب درست کنم. به جون خودم امشب کلکی در کار نیست!کلی باید آشپزی کنم.

 

پ.ن.

۱-خدایا بابت اینهمه  بامبولی که سر مامانم اینا در میارم منو ببخش!! و بیامرز.آمین!

۲-راستی از اول رژیم تا الان حدود 7 کیلو کم کردم.واسه یه ماه خیلی خوبه.مگه نه!

نظرات 21 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 13:32 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

یادم باشه از راهکارات استفاده کنم. :-))))

کدومشون رو میگی!!نزنی خودت رو بدبخت کنی مادر!!

خانومی سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 10:09 http://www.khoneye-ma.blogfa.com

سلام صمیم جونی
خوبی؟
وااااااااااااااااااااای اون مرغا بعد 2 روز بو نگرفتن؟!
من یه روز که مرغ میمونه اصلا نمی تونم بخورم بس که بو میده چی کارشون کردی که هیچکی

نفهمید؟!!!!!!!
خوش به حالت این قدر اراده داری که نخوری من خوراکی که می بینم دیگه چشام جای دیگه ای رو

نمی بینه
دیدی تو برنامه کودکا چشاشون یه تیکه مرغ یا گوشت می بینه منم همون جورم
واسه همین هیچ وقت نتونستم بیشتر از 2 هفته دووم بیارو و رژیم بگیرم
دکتر هم زیاد رفتم ها ولی فایده نداشت چون نمی تونم نخورم:)

عزیزم من مرغا رو تو رب سرخ شده بازعفرون زیاد (همون سسه) و نمک لازم گذاشتم دوباره گرم بشه و سسه خوب به خوردش رفت و بویی هم نگرفت.ضمن اینکه من بینی خودم خیلی حساسه ولی چون غذاها رو همیشه جدا و تو پلاستیک میذارم تو یخچال به این زودی بو نمیگیره.
من که از لاغر شدنم انقدر خوشحام که واقعا میلی ندارم غذای زیاد بخورم و دوباره گرد تر بشم!قربونت گلی خانومی.

ملودی سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 09:47 http://melody-writes.blogfa.com/

تسلیت گفتنت هم دیگه چیز عجیبی نیست مادر مدل صمیم نشان بود اشکال نداره.عوضش روحیه ی مامان جان تو ولایت غربت و وسط عزا داری عوض شد

مدل صمیم نشان! خیلی با حال بود این تیکه.
چه عوضی هم شد.فکر کنم روحیه اش بیشتر عوضی شد تا عوض.بنده خدا.

ملودی سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 09:46 http://melody-writes.blogfa.com/

خدانکشتت دختر با این شیرین کاریات.ولی ای ول خوشم اومد خوب سر و ته قضیه رو هم آوردی ها.راست میگی دیگه مگه تو گنج قارون داری که غذاها رو دور بریزی یا بدی بیرون .از اونور مگه کمبود دمبه داری که بگیری همه رو بخوری یا شونصد روز به خورد شوهرت بدی ننه.خوب کردی باهاش یه مهمونی راه انداختی کدبانو گرانه
خسته نباشی با رژیم مهمونی هم میدی خدا بهت صبر بده ننه.بوووووسسسسس

اگه از دل این شوهره خبر داشتی نمیگفتی شیرین کاری!!!
ولی تو خوب بلدی مثل خودم همه خرابکاریها رو توجیه کنی ها!! قربونت

optimist سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 08:57

سلااااااااااااااااام صمیم ناز !
خوبی ؟؟؟؟

افطاری دادنت هم مثل خودت تکه و لنگه نداره . حالا هم که اتفاقی نیوفتاده ، هر کس هم چیزی گفت بگو نمی خواستی اسراف - اصراف ؟ - کنی ! با دهن رمضون گناه داره !

آخ تو نمی شد این حرفا رو به همه و همه جا اعلام کنی؟کاش تو همش کنار من بودی با این خوب حرف زدنت!!قربونت.

یاسمن بانو سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 00:23 http://manam1zan.persianblog.ir

بابا کدبانو بابا خانوم خونه دار... رژیمتو بنویس برای منم خیلی عالیه ۷ کیلو موفق باشی ...

شرمندن نکن.کدبانو کجا بود دختر؟!
وبلاگ رژیمی صمیم-لینک سمت چپ رو نگاه کن.اونجا رو واسه لاغریم نوشتم.

بیتا دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 16:08 http://bita27.blogfa.com

سلام صمیم جان. خوشحالم که برگشتی دلم برای حرفای بامزت تنگ شده بود. خیلی خوبه که انقدر با مادرشوهرت نزدیک. تازه بهتر این که انقدر حواست هست هر چی غذای مونده داشتی خیلی قشنگ و محترمانه به خوردشون دادی. بیچاره ها رو ولی خداییش ادم اگر این کارارو با مامان بابای خودش نکنه با کی بکنه؟؟؟شاد باشی

همیشه به شوخی میگم بهشون واسه کدوم گناه نکرده تون خدا منو انداخت تو دومن شما؟!!! البته کار من خیلی هم محترمانه نبود !!
موافقم باهات.

سیب مهربون دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 15:09

نه خداییش خیلی جرات داری

که با فامیل شوهر اینطوری تا میکنم؟!!یا اینکه ملت رو تا دم مرگ میبرم و عزراییل رو تشنه بر میگردونم ؟
امتحانش مجانیه عزیزم.بوس.

[ بدون نام ] دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 13:39

بلفی-------------------------

نمیری الهی... روش خوبی بود(خنده‌ی شیطانی)

ای بلا!! همین شماها منو گول میزنین و منم ناغافل عقلمو میدم به شما!!!( خنده دراکولایی!)

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 11:31 http://www.eham.blogfa.com


سلام صمیم عزیزم

...
وای که منفجر شدممممممم از خندهههههههههههه

چرا اون همه غذا تو یخچال داشتی؟؟ نیش

میگمااااااااا شما تو قیمه گلاب میریزین؟؟؟ نیششششششش
جدی گفتی؟؟؟؟



راستی... تسلیت گفتن واسه منم خیلی مشکله....اصلا به نظر من ... هیچی اصلا =نیشششششش


خالی نبند...سوپ که مال دیشبه....شامی هم که همه چیش اماده س /// فقط باید سرخ شه

لو بده لوبیا پلو رو از کجا کش رفتی ؟؟؟ نیشششش





مااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 7 کیلو تو 1 ماااااااه؟؟
عالیه صمیم باربیه مننننن

بوسسسسسسس


راستی عزیزم .. اگه خواستی منو شام دعوت کنی ... با هم میریم بیرون ... رستوران ... نمیخوام خودتو خسته کنی...









غشششششششششششششششششششششش

سلام
-خوب این شوهر بد غذای من اگه از چیزی خوشش نیاد نمیتونم بریزم دور که قربونت!
-من برا اینکه عطر مصنوعی به غذا بدم اونو ریختم.ولی تا جایکه میدوم تو برنج گلاب میریزن بعضی ها نه تو خورشت!!

-به جون عزیز خودم من سوپه رو تازه تازه درست کردم.تو دیگه چرا دخترم؟!!
-اعتراف میکنم مواد اسامبولی رو از قبل داشتم!! تف تو روی هر چی اعترافه.
-خیلی باحاله ۷ کیلو. خوشم میاد کم کم از رژیمم.
-من فقط در منزل و با اعمال شاقه از متهمین پذیرایی میکنم.

.::√ҰâŞâmįη::. دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 11:29

خیلی کلکییییییییییییییییییییی :دی

تو خودتم چیزی خوردی؟ چاق نشیییییی :دی

صمیم من تو حسرت یه دل سییییییییییییییییییییییر غذا خوردنم انقده سخته موقع افطار هی بهم میگن اینو بخور اونو بخور بعد من هی میگم رژیمم :دی

ای تف تو این رژیم کذایی ای تف تو این هیکل :دی
راستی علی آقا خوب بودن بهتر شدن؟ ( سوووووت )

آره خودم میدونم
راستی خیلی دلم برات تنگ شده بود.ت. کجایی دختر؟(در حال سوت زدن!)
من که سیر میخورم یعنی معده ام کوچیک شده و شتر توش جا نمیشه دیگه!!
نه نه! تف نکن تو رژیم.خیلی خوبه.
علی که همیشه خوبه قربونت.مگه میشه در جوار ما بد بگذره بهش!!(در حال سوت قطاری!)

اقلیما دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 11:22

سلام صمیم جون.
واقعا این کارا فقط از تو بر میادا.
توی یه ماه 7 کیلو واقعا محشره. خوش به حالت!!!
خوش باشی.
فعلا بای تا های

آره هر چی خرابکاریه فقط منشا ش به من میرسه.
مرسی.خیلی حال میکنم از کاهش سایزم!!
هابای!!

صحرا دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 10:44 http://zistaneman.blogfa.com

عجب شامی!! امروز ازشون خبر داری. خدای نکرده چیزیشون؟!؟!؟
ولی خیلی کدبانویی

نه بابا!خانوادگی تانکیم ما!!
نه اونقدر ها.ممنونم.

najma دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 00:17

دووووووووووووووووووششششششت دالم!
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس

مرسی.
بوس

امین یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 22:28 http://www.ketabe-zendegim.blogsky.com

سلام
یه چیز فقط میشه به تو گفت : خیلی نامردی
من یکی که عمرن مهمونی بیام . اگرم بیامم مجبورت میکنم از بیرون غذا بگیری

خودتی
خنده.

هیما یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 15:57 http://www.hima77.blogfa.com/

صمیم جوووووووون مردم از خنده دختر

شرا آخه؟

X یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 14:39 http://stillness.blogfa.com

واقعاً که! این ماه رمضونی هم خجالت نمی کشی این همه کارای شیطانی می کنی؟ بعدم اینکه زبون روزه این موقع ظهر اومدم وبلاگت می بینم توی این پست اسم چندتا غذا رو چنان با آب و تاب گفتی که ضعف کردم! الهی بمیرم واسه خودم!


الهی من بمیرم واست.
تازه ماه رمضون که میشه شیطون باهام رفیق تر میشه!

من یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 14:17

از شیرینی خرمایی و استامبولی میشه فهمید شما یا کرمونشاهی هستین یا ایلامی.درست گفتم؟

تا حد زیادی

ناشناس یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 13:58

میدونی به نظر من هم این یک افطاری بیشرمانه بد جور بیشرمانه بود!!!!!!!!!!!!!۱

شما همون کامنت حدس کرمانشاهی نیستی؟
آره؟خیلی هم بد.

وبگرد یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 12:28

بابا خانم کدبانو وسیاستمدار....
دهن روزه دلمون اب شد با این تعریفات خانم خانما

شرمنده.حواسم به شکم شما نبود.

رها(ستایش) یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 12:10 http://setayesh07.blogfa.com



اره بابا خوب کم کردی

بارک ا... ادامه بده چیزی نمونده قلمی بش

ممنون
قلمی که نه ولی از این باتری چاق ها شاید!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد