من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

صمیم دهن گشاد!!

تا حالا دیدین یه نفر دهن گشادش رو باز کنه و وقتی فرصت نداره حتی بره یه دوش ساده بگیره پیشنهاد کمک به سازمانی رو بده که پدر جدش بعدش در بیاد؟خب اون آدم دهن گشاد و شیرین  هیپوفیز!!من هستم اون سازمان هم آشپزخونه مامانم ایناست..از آشنایی باهاتون خوشوقتم.!!

یکی نیست بگه دختره ملنگ!!(شما بخونید الدنگ!) مازوخیسم داری آخه؟!!!!اصلا بذارین اصل قضیه رو با یه کم اون ورترش بگم .یادتونه گفتم بابایی دعوت کرد پیتزا ویونا تا با مهموناشون آشنا بشیم؟ خب ما اول رفتیم هتل ویلایی شیک اونا تا اونجا ببینیمشون و بعد با هم هم بریم شام.مامان اینا که از چند روز قبل امر مهم راهنمای توریست ها!! رو به عهده گرفته و جای نمونده که اونا رو نبرده باشه!!خدا بهشون رحم کنه .چون راهنمای  تور چند روزه به قصد   یافتن اماکن مناسب خرید در اینجا (آخ! نفسم گرفت!چه جمله گنده ای شد تازه هنوز نصفشه!!) کار کسی نیست که حتی نمیتونه یه جوراب سالم بخره!!!طفلی مامان خیلی به این کارا وارد نیس و بدتر اینکه قیمت ها رو هم نمیدونه و جاهای ارزون و گرون رو هم نمیشناسه. البته اینا روشما فقط میدونین و مهمونای بخت برگشته که نمیدونن و اصلا چرا باید میدونستن؟!!!!!!!اونا هم صبح کله سحر میزدن بیرون و سه صبح برمیگشتن  هتل و تا فرداش فوت میکردن از خستگی!!!حالا اگه صمیم راه حل بهتری داشت میگین  باید میگفت و مامی خودش رو  خراب می کرد؟!! هیهات من الذلت!!

اوممممم!کجا بودم؟آها...ما رفتیم هتل اونا و با مقادیری  انسان های بچه مثبت و  پپه گلابی روبرو شدیم .البته پارسال هم دیده بودمشون.فقط یه نفرشون جدید ناک بود که به طرز وحشیانه ای باهاش شوخی  می کردم و پسره طفلی که ادعا می کرد  شیطونترین شون تو اون جمع  هست به شغل شریف دلاکی و لنگ انداختن مشغول شد!!اصلا هم هیچ کس جلودارم نبود.!من نمیدونم چه اخلاق بدی دارم که اگه بگن کاری رو نکن از بس به نکردنش فک میکنم برعکس میشه و فیها خالدون آبروی همه  رو  در میارم.خلاصه هر چی بابا چشم و ابرو میومد و علی سیخ میزد بهم من حالیم نبود و کار خودمو میکردم.این وسط کلی هم ادا و اطوار و خنده های  ژیانی و هندلی و جک های بالای 75 سالگی رو هم اضافه کنین.البته مطمئنم خیلی بیشتر بهشون خوش میگذشت.بابا جوری با مهموناش برخورد میکنه که احساس ناصر الدین شاه بودن به یارو دست میده!!! اما من جوری رفتار میکنم که طرف  احساس ملا نصر الدین بودن !!میکنه خلاصه .شام با خوبی و خوشی و بدون خفگی من تموم شد و به سلامتی هر کی رفت خونه خودش.مامان تصمیم گرفت اونا رو واسه امشب دعوت کنه.خب منم که میدونم این چند روز بابا چه خرج و زحمتی کشیده تا همه چی شیک و بی نقص باشه واسه مهمونا.فقط کافی بود مامان شام رو حاضر کنه تا همگی و در راس امور آبروی به لقای خدا پیوسته بشن!!! خیلی هم بد نیست آشپزیش ولی به در د مهمونی نمیخوره.مثلا مرغ رو شوت میکنه تو قابلمه و زیر شیر آب میگیره و رب رو قاطی اب سرد میکنه و میریزه روش و سیب زمینی رو هم ریز میکنه شوت میکنه تو قابلمه و به سلامتی تا دو ساعت بعد خورش مرغ ایشون آماده میشه!!!! خودش هم میگه مثل شماها قرتی بازی نمیکنم!!!!!!!

خلاصه پیشنهاد کردم مرغ بگیره تا من به سبک خودم درست کنم : یعنی  بزرگ بزرگ برش بدم  و یه شب  توی سس شامل پیاز چرخ شده  و ادویه و فلفل و نمک و کمی آبلیمو یه ذره اتمی ماست تازه و روغن زیتو ن و  زعفرون فراوون  لالاش بدم!!! تا به خوردش بره و بعد همه رو اول کمی پخته کنم و بعد سرخشون کنم و  رب رو تو روغن سرخ کنم و ادویه بزنم و با آب مرغ غلیظش کنم و بریزم کنارمرغا تو ظرف  و پیاز  حلقه شده و نازک رو هم  خوب سرخ کنم ورو مرغا بچینم و هویجوری کمی هویج پخته  رو هم بذارم کنارش و با جعفری تازه و سیب زمینی بلند و سرخ شده هم تزیینش کنم.....((.داشتین دستور آشپزی منو!!!)) و خدایی خودتون مقایسه اش کنین با مدل مرغ شوتی مامان!!

دیشب ساعت 7 رسیدم خونه و یه نیم ساعت خوابیدم و وقتی مامان مرغتا رو آورد پاک کردم و این کارا و قرتی بازیا!!!!! تا ساعت 11 شب طول کشید و گذاشتم تو یخچال واسه امروز.این وسط خانوم به اطلاع رسوندن  پس  خورش قیمه رو خودم درست میکنم. واوییییلا!!! این دیگه معرکه میشد! راضیش کردم از یه رستوران خیلی خوب  خورشت بگیریم که افتاد گردن خودم و من بدبخت مجبورم الان کارامو ول کنم و ظهر برم قیمه ها رو بخرم و شب غذای حاضر و آماده رو تقدیم مامان جان کنم!! البته بد نیس بدونین که من جونم واسه این کارا در میره و خدایی خودم عاشق آشپزی هستم ولی زورکی نباشه و بعدش نخواد کسی بیاد خونه و من فقط  درست کنم و ببرم مهمونی با خودم!!! خرید میوه و شیرینی هم با علی.چون میوه خریدن هیچ کس رو جز اون قبول ندارم و شیرینی خریدنش هم از توپس توپس بودن رد کرده!!میدونین واسه چی اینکارا رو میکنم؟چون مامان قند داره و اگه دستش ببره یا زخم بشه زود عفونت میکنه و این مهمونی هم خیلی کار داشت و اصلا دلم نمیخواست به خاطر چهار تا مهمون خودش رو تو درد سر بندازه و دلیل بعدی هم که گفتم خدمتتونهمون شوت و ..... حالا مطمئنم زبونش رو هم نمیتونه نگه داره و جلوی همه میگه من درست کردم! و هر چی هم بگم نمیخواد بگی  کار منه به خرجش نمیره!!!خلاصه دعا کنین من زنده بمونم با این همه کار .تازه مواد سالاد و شستن و ریز کردن و ... هم به عهده خودمه .من قراره ساعت  5 همه رو با آژانس بفرستم خونه مامان و 6 برم کلاس زبانم و بیام خونه دوش بگیرم و تغییر دکوراسیون بدم !!!و 9 برسم مهمونی!!!! پس اگه مهمونا راهی بیمارستان نشدن و منم زنده موندم بعدش جریانات امشب رو هم مینویسم.خالی از لطف نخواهد بود.مطمئن باشین من نمیتونم آدم گونه رفتار کنم.فرشته  هستم دیگه!!!!!!!!!!

پ.ن.

صبا هم داره کرمانشاه خوش میگذرونه!!ای بترکه اونی که نذاشت من برم مرخصی و گفت دو ماه دیگه سرتون خلوت تر میشه و راحت تر برین!!!!!

 

نظرات 20 + ارسال نظر
نجمه جمعه 19 مهر 1392 ساعت 00:59

سلام تازه با وبلاگتون آشنا شدم خیــــــــــــــــــــــلی قشنگه لینکتون هم کردم البته با اجازتون. فعلا تیر و مرداد 86 رو خوندم من که بیکارم کاری برام درست شد که بقیشم بخونم . دوستتون دارم ایشالله همیشه شاد باشید

ممنونم از همراهیت

نارگل سه‌شنبه 10 دی 1387 ساعت 10:15 http://www.zane30saleh.blogfa.com

صمیم بعد وقتی اون مرغی رو که مزه دارش کردی می‌پزی مزه اش رو به آب نمیده؟ و دوباره مثل اولش بی مزه نمیشه؟

کدوم مرغه؟!!!! یادم نمیاد کدوم پست رو میگی.
ولی در کل مرغ مزه دار شده دیگه مزه اش تو جسمش رفته و به این راحتی ها بی مزه نمیشه

دختر ایرونی سه‌شنبه 27 شهریور 1386 ساعت 09:58 http://www.dokhtar-e-iran.blogfa.ir

خیلی وقته نمی نویسی!!!!!!!

خدائی نکرده مهمونا راهی بیمارستان شدن یا اینکه ؟!!!!!!!!!!

پرند نیلگون جمعه 2 شهریور 1386 ساعت 05:25

به جان خودم نباشه به جان عزیزترین کسم تو دنیا که خودمم ! وقتی می نوشتم لنگ ، توی دلم یه چیزی گفت که صمیم فکرای بد بد می کنه . واسه همین الکی یه دلاک هم بهش چسبوندم . ولی نخیر ............ لنگ بر وزن ( چی بگم ؟ حالا هر چی فکر می کنم یادم نمیاد ) ... بگذریم .بهتره بگم به ضم ل ، از ابزار کار دلاکان محترم هستش . حالا برو بخند .
نه بابا تعریف بود جان خودم . می خواستم یه تعریف تک باشه که به کسی جز خودت نیاد .
ملخصیم

داشتم باهات شوخی میکردم.
لطف داری عزیزم.

بیژن همشهری گیلاسی پنج‌شنبه 1 شهریور 1386 ساعت 19:42

چقدر حسودی دختر .بخاطر همون کسی نمیاد خواستگاریت واین کارها رو نکن چون بقول خودت همون دو خواستگارتم میپره
(حالا گیلاسی به من جواب نه داده شما چرا ذوق کردی)
-
سوالی که همیشه در خلقت خداوند برام مبهم بوده میدونی چیه؟ اینه که شما دخترا موجودات غیر قابل پیش بینی هستین
/ (نمیدونم با شما وگیلاسی چیکار کردم) که شما میخوای منو بکشی تازه اینکه خوبه گیلاسی میخواد منو بندازه تو زود
پز
-
راست میگه مامانت خیلی قرتی بازی ///

تازه کجاشو دیدی!!!! خندهههههههه
زود پز؟!!!!!!!! احتمالا واسه اینکه زود دم بکشی بده گربه بخورتت!!!!!!!!
خیلی شیطون شدی ها؟!!!!!

ملودی پنج‌شنبه 1 شهریور 1386 ساعت 14:08 http://melody-writes.blogfa.com/

سلام صمیم جون خوبی؟خسته نباشی جیگر اون دستور مرغ در سس خوابانیت منو کشته.ببخشید بابت این همه غیبت صغری کبری.خوشحالم که دوباره وبلاگتو میخونم و به کوری چشم دشمنان شرق و غرب بازم داری مینویسی.من باید اول آرشیو بخونم تا ببینم چی به چیه.مرلقب خودت باش.تا من برم تو ار خوندن آرشیوت.
در ضمن چاکریم.بوسسسس

سلام عزیز دلم.تو کجا بودی من هی ا.مدم هی مغزم خورد به در بسته!!
منم خوشحالم دوباره اومدی.
ما بیشتر .....قربون مهربونیت بشم من.میدونستی خیلی محبتت رو نشون میدی و آدم کیف میکنه؟!!بوس.

محسن مهدی بهشت پنج‌شنبه 1 شهریور 1386 ساعت 09:23 http://after23.blogsky.com/

من میتونم گاهی توی لینک های روزانه ام یادی از وبلاگ شما بکنم؟ هرچند در مورد این پست این کار را کرده ام. اگر موافق نیستی تعطیل کنم.

بله.حتما.
برم ببینم چی گفتی بعدا اجازم رو پس بگیرم.!شوخی!!

پرند نیلگون پنج‌شنبه 1 شهریور 1386 ساعت 05:34

خیلی کیف کردم از خوندنش !
تو مهربوووووووووون ترین صمیم آبرو بر دنیایی .
کاشکی می شد یه کم از اون حرفایی که به اون دلاکه زدی واسمون تحریف کنی ما هم حال کنیم . من لنگ و اینا رو هم از قبل آماده کردم ها !
ایشالله به فرشته مون خوش بگذره .

مرسی.حالا این تعریف بود یا فحش کردی تو پاچمون حالیمون نشد؟!!!!!!!!
لنگا رو واسه چی حاضر کردی؟ من الان دارم فکر های بد بد میکنم جان خودم!۱بیا توضیح بده قربونت.
چه فرشته ای! احتمالا ملک الموته!!! ممنون عزیزم!

ژ یگولو پنج‌شنبه 1 شهریور 1386 ساعت 04:06

سلاممممممممممممممممممممم کد بانو خانوم...:دی
ایوللللللللللللللللل...

بابا اشپز...یخوردشو میدادی اون داداشت یانگوم درسن کنه خب...فقط مرغ رو خودت درست میکردی...ولی عجب شامی میشه ها...ایوللللللللللل جای ماهم خالی دست پخت صمیم رو بخوریم..:دی

مامانتم مث بیحوصلیگیای مامان من عذا میپزه..مامان من بی حوصله باشه یا خسته عینهو مامانت شوتی غذا درست میکنه همچین..:دی..ولی حوصله داشته باشه خوبه..:دی

اخییی مامانت قند داره..اره خیلی بده و سخته..باید مواظب خودش باشه
امشبم که نیومدی توضیح بدی چی به چی شد که..حتما خیلی خسته بودی..

خوش باشی همیشه..فعلا...

سلام.شرمنده نکن بابا!!
آره تو فقط بیا یه بار غذاهای من در آوردی اونو بخور تا به دیدار خدا زود تر نائل بشی!!!!!!!
اون بخش غذا با حوصله می چسبه!خوش به حالت.
امشبه رو خونه مامان اینا هستیم.جمعه ایشالا میام.قربانت. ممنون.

باران چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 23:31 http://www.ma-divoone-eshgh.blogfa.com

به بههههههه صمیم خانوم آشپز بانو!!!
خدا کنه بعد از خوردن آن همه دستپخت صمیم همگی سالم باشند!!!آمین
زودی زود بیا بنویسا باشهههههههه
راستی میبینم صبا اومده شهرمون خوش آمد میگم
تو چرا نیومدی(قلب شکسته)
بیاااااااااااااا صمیم
بوووووووووووس

سلام.الان صبا تو طاق بستانه.زنگ زدو کلی دلم هوایی شد.
کاش مرخصی داشتم.قربونت.بوس.

لاله چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 20:42 http://mehdijoonam.persianblog.ir

خسته نباشی خانم... طبق معمول کلی خندیدم. ایشالا خوش بگذره مهمونی... صمیم جان اجازه هست لینکت کنم؟

ممنون.الهی شکر.
لطف داری.حتما.اجازه بی اجازه....هر کار دوست داری آزادی!

اقلیما چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 17:32

سلام
چه دختر فداکارییی!!!!!
دستور مرغت عالی به نظر می رسه.خیلی هم خوشمزه.
خوش باشی
بای تا های

مرسی .البته این فقط یه روی سکه بود ها!!!!!!!
شادی تو قلبت !بای

رها(ستایش) چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 16:22 http://setayesh07.com



خوب ما منتظریم تا بقیه ماجرا رو تعریف کنی البته اگه عمرت به این دنیا بود


راستی چرا به من میگی جوجو.............

من که جو جو نیستمممممممممممممم

جوجوی عزیزم!!!!!! خوبی؟
ماجرا رو بذار تا از مهمونی جمعه مادر شوهرم هم سوژه گیر بیارم یهو بترکونم!!!
شوخی میکنم عزیزم!

مهربانو چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 14:32

سلام بچه جون ... آی آی آی... گمت کرده بودما باز جستمت ... کدوم. .. . فیلترت کرده بود ؟ آخی ... ناز شستت

بچه جون!! به آدم ۱۲۰ کیلویی !!!!!!!!!!میگن بچه!
چه خوب که دوباره کامنتت رو دیدم.خوش اومدی!

محیا چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 14:24

:)
بترکههههههه! ;)

آمییییییییییییییییین!

کی؟چی؟ من؟ مامانم؟ مهموناشون؟ وبلاگم؟مرغا؟ یخچال؟
چرا شفاف سازی نمیکنی ؟

نوشی چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 14:11 http://nuchi.blogsky.com

ای ولا ای ولا.... حال نمودیم عظیم!
من بدبخت که از صب هیچ نخوردم و تا الان بیرون بودم و اومدم خونه و با مامان دعوا م شده و از ناهار خبری نیست...فکر این معده مارو بکن که تک تک سلولاش داره فدای اون سس مرغه میشه

خواهش می نمایم ما را شرمنده نکنین عظیم!!
راستی اعظم خانوم!!سس مرغه رو ول کن!ته دیگ زعفرونی رو حال کن!!

مهرانه چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 14:08 http://mehraneh63.persianblog.ir

برم این مدل مرغو امتحان کنمممممممممممم
آبجی فربون دست و بالت طرز تهیه برنج ابکش رو هم یاد بده که من تاحالا نپختمش . هرچی به قاطی مرغا شدنم نزدیکتر میشما بیشتر دلم به حال همسر آیند میسوزه که قراره دست پختمو بخوره .

برنج رو بریز تو قابلمه و بعد برو پی کارت خودش هم دم میکشه هم ته دیگ درست میشه! آب برنج هم سه وجب روی برنج رو بگیره!!!!!!!!!!!!خبرش رو بهم بده !

x چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 12:52 http://stillness.blogfa.com

وای چه حوصله ایییییییییییییییییییییییی! مرحبا! خداییش آدم باس خیلی حال داشته باشه که این همه واسه غذاا درست کردن ادا اطوار دربیاره! نیش! من با اون روش شوتی مامانت بیشتر موافقم! البته در صورتی که قرار باشه خودم آشپز باشم! ولی اگه مهمون باشم باید ازاین غذا خوشکلا بیارن واسم!
ولی خداییش من از مرغ متنفرم! فقط یه بار لب به مرغ زدم که اونم بچه بودم عقلم کم بود و به زور دادن بهم! حالا هرچی مرغو خوشکل کنن و کلی گریم و آرایش و ای حرفا، عمراً من بتونم بخورم!

البته روش شوتی مامان یه وقتایی همچین خوشمزه میشه که نگو!! به قول علی شانسیه مادر !!
من عاشق مرغم!!چه تفاهمی!!

خانومی چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 12:37 http://khanoomiiiii.blogfa.com

باریکلا صمیم خانوم چه دست و پنجه ای دست راستت رو سر ما

اختیار دارین.من با تشویق دوستان دچار خود شیفتگی حاد میشم.گفته باشم!!

سیب کوچولو چهارشنبه 31 مرداد 1386 ساعت 11:55 http://sibhavij.blogsky.com/

سلام
چقدر قشنگ و صمیمی مینویسی.
چقدر خوبه که عاشق همسرت هستی. دقت کردی که هر کسی که عاشق میشه...فکر میکنه عاشق ترینه...
برات آرزوی خوشبختی میکنم...

ممنون عزیزم.
راست میگی. من فقط خودمو با آدمایی که ادعای عاشقی میکنن مقایسه کردم.تو هم شاد باشی خانومی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد