من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

فیلم فارسی من!!

من همیشه عادت دارم دیر جواب ملت رو بدم.البته عمدی نیست ها!فقط یکمی تنبلی میکنم.مثلا رعنا جون ازم سوالی پرسیده بود که فک کنم یه ماه پیش بود و قرار بود فوری براش میل کنم.همین جا شرمنده و چشم.بازم چشم!! البته بابایی که نگو از بس پیگیر سوالش شد من کم آوردم.اونم روی چشم!!

و اما گیلاسی جون و ژیگولو خان گل و گلاب و چند تا از دوستای خوب و با معرفت منو به این بازی دعوت کردن و حال این شما واین هم جواب های من:

سوال اول ---اتفاق مهم زندگیم که حتما باید در فیلمی که ازش میسازن بهش اشاره بشه:

چند تا اتفاق مهم و اساسی.از آخر بگم برم اول یا از اول بگم بیام طرفای آخر فیلم؟ بذارین از اول و به ترتیب زمانی باشه:

۱-روزی که داداشی دومی و کوچیکم دنیا اومد.هیچ وقت یادم نمیره دی ماه بود و من کلاس اول بودم.زیر کرسی خوابیده بودم که دم دمای صبح دیدم مامان نیس کنارم و به جاش خانوم همسایه که همیشه بوی ببعی !!! میداد بغلم خوابیده!!تا چشم باز کردم گفم مامانمو چکار کردی؟ اونم خندید و گفت رفته برات داداشی بیاره.منم خیلی ذوق کردم.وقتی ظهر بابایی برگشت دیدم دستش یه بزغاله خیلی ناز و قشنگه!!کلی تو ذوقم خورد که چرا مامانم بزغاله زاییده که البته فهمیدم مامانم یه پسر کوچولوی سبزه و ناز آورده که همش هم اخم میکرد و اون کادو رو هم بابایی واسه من و صبا خریده بود تا دور و بر مامان کمتر بریم تا راحت با نوزاد رسیدگی کنه نگو مامان بیچاره باید اون نره خر بزغاله هه رو هم لاستیکی میکرد و شیشه شیر دهنش میذاشت.خلاصه تولد شیرین و قشنگ  سپهر  رو هیچ وقت فراموش نمیکنم.خیلی خاطره انگیز بود برام.

۲-اتفاق دوم مال وقتیه که یه اقاهه تو خیابون شلوارشو کشید پاییین و چشم من از نور خیره کننده ای بسی روشن شد.فقط ۱۲-۱۰ سالم بود و سکته هه رو زدم و البته استارت کنجکاوی در مورد اعضای بدن از همونجا زده شد تا جاییکه تو ۱۴ سالگی آناتومی کامل مردا رو حفظ بودم.(۱۵ سال پیش که بچه ها خنگ بودن رو با الان مقایسه نکنین تا به عظمت تحقیقات من پی ببرین)

۳-روزی که  موتور گشت پیچید جلوم و پرسید شما با ایشون چه نسبتی دارین تو سن ۱۸ سالگی  و من فقط ۱۵ دقیقه بود که بهش اجازه داده بودم حرفاش رو بزنه و بره پی کارش!!!و شانس خرکی من تو همون ۱۵ دقیقه ای که واسه اولین بار واسه خودم آدم شدم و به خواستگار!!! اجازه دادم  حرف بزنه اون مرتیکه الدنگ گشتی باس سر  میرسید و این اولین و آخرین باری بود که تا  سن ۲۵ سالگی اجازه دادم کسی اونطور ازم خواستگاری کنه!!!!!!!!خدا خیرش بده که از بس من از یارو موتور گشتیه ترسیده بودم که وقتی رفتم خونه رنگم گچ مخصوص تالار پذیرایی!!شده بود و مامان فک کرد بازم چشمم به نور خیره کننده ای روشن شده!!!!!!!!!

۴-کلاس درس موسسه زبان بهار سال ۸۲  ترم ادونس بزرگسالان آقایان  روزهای آخر هفته و اسیر شدن این آهوی خرامان در دامی که علی دم بریده براش پهن کرده بود !!توضیحات لازم رو به کارگردان میدم تا در  انتخاب نور صحنه و موسیقی ملایم و کلور آپ عشوه های شتری من!!! دستش باز باشه!!

۵-و روزی که درست پنج ماه بعد از مراسم عروسی ما و فقط دو هفته پس از نامزدی  سهیل (داداشی دیگم) و فقط یک هفته مونده به تولد سپهر عزیز  ساعت  سه صبح فهمیدم داداش کوچولوی سبزه رو و مهربونم رو واسه همیشه از دست دادم.....تو یه تصادف.... با موتور....و روز بعد در همون ماه تولدش .....گذاشتیمش زیر برف.....سفید و تمیز و پاک.....و در حالی که تا ۲۱ سالگیش فقط یک هفته مونده بود.....و در حالیکه همه روی اون برف سفید که با خاک سیاه قاطی شده بود نقل و شکلات میریختن.....و در حالیکه مامان و خنده هاش برای همیشه رفت و مامان موند با خنده های الکی و کم رنگ اونم واسه دلخوشی ما....سپهرم.....کاش میدیدی زیر خنده های شاد صمیم هنوز بغض نترکیده همه اون روزا هست... و فقط تو میدونی چی کشیدیم ......

 سوال دوم:اتفاقات مهمی که بهتره تو فیلم مورد نظر  بهش اشاره نشه:

۱- رابطه سرد و بیروح نامزد سهیل با من!!! فقط به خاطر اینکه مادر شوهرم جلوی همه و از جمله اون قربون صدقه من میشه و دائم ازم تعریف میکنه.خب یعنی چی یکی انقدر شبیه نامزد آدم باشه.چه معنی داره خواهر و برادر سیب دو نیم باشن و ما خوشمون هم نیاد؟ای بابا!!البته قضیه اش مفصله و من نمیخوام حرفای به قول معروف خاله زنکی بزنم.همین که اونا شاد باشن واسه من که شادی و عشق رو با تمام وجود حس میکنم کنار علی.کافیه!

۲-سایز دور کمر و ساسون پشت من!!!!!!!!! ابعاد جلو تنه!! مورد نداره خیلی هم فشنی هست!!

۳-مریض شدن صبا.چون اینجا کارگزدان از درست کردن صحنه های مسخره بازی من در بیمارستان عاجر میشه!!

۴- دروغایی که موقع استخدامم به هیات گزینش گفتم. مثلا گاهی نماز جماعت میرم!(پوووووووف) و مقلد فلان شیخ پشم الدین هستم !!و با نامحرم دوست ندارم اختلاط کنم!!!! تف تو روح دروغگوی پستت صمیم!!!ولی برای مقابله با گرگ مجبور بودم لباس بره رو در بیارم و گرگی بشم همرنگ جماعت!! در این بند قصد توهین به هبچ انسان شریف و متدینی را نداریم.سو ء برداشت نشود.

۵- عشقولانه در کردن هایمان ۴ ماه قبل از مراسم رسمی خواستگاری که اگر حتی همین حالاش هم بادبه گوش بابایی مان برساند  ما و علی را مایه عبرت اراذل و اوباش زندانهای کشور اسلامی ایران میسازد.همون آفتابه دور گردن و چرخوندن جلوی ملت......خدا نیاره اون روز رو که اعتبار فعلی من وعلی به باد های جزایر هانو لو لو  سپرد هخواهد شد!!!

سوال سوم:اخلاق و شخصیت من:

به  قول مامانم: خود رای-سرکش-مستقل-گوش حرف نکن- چاخانی و خود شیرین کن- مربا ی بابا-جسور زیاده از حد-مال جمع کن و سیاست مدار از نوع انگلیسیش!!(فقط کف کردین که محض رضای ننه قلی! یدونه هم مثبت و عالی نداره توش؟)

به قول دوستام: شوخ- پشتکار عالی- یه خورده نفهم در بعضی موارد چون سبک سنگین کردن کلام قبل از دای کلمات!!- سگ جون:چون در روز حداقا ۱۰ ساعت کار رسمی میکنم -خدای جوک - نایب قهرمان پرتاب اسب با وزنه!!!

به قول سهیل داداشی: خپل-لب هندوانه ای (منظورش سفیدی اونه) - بیمزه تو جوک تعریف کردن- قیافه بچه یتیم به خود گرفتن- خر کار!!- اردک ابی -از بس میرم دوش میگیرم چون تحمل عرق و نمناکی او نو ندارم تو تابستون- بابا چاخان کن- مامان مرحوم کن!!- زیر آب زن- از دستت در بره کمی هم مهربون و با معرفت- به شدت راز نگه دار!!!!!!!!!!!

به قول علی:  خوشگل-شیطون- خوش خوراک تا حد بیا منم بخور دیگه بابا!!!- هات و شوهر کش- آشپز خوب- تکیه گاه- با مزه-دیوانه  زنجیری وقتی که بهم کم محلی بشه احیانا!!- خود پیش  مادر شوهر عزیز کن!- و مهم تر از همه ..............

به روایت خودم: ماه- دسته گل- فرشته واقعی- با مزه- خود زیادی بین!- کمی مغرور- بیرون معاشرتی و در داخل خودم خجالتی- عاشق کتاب- عاشق مجله آشپزی- عشق رژیم!!-  اهل شعر و قطعه ادبی کوتاه- طبع شعر ارثی- -متنفر از ظاهر سازی- هات-فدای  شوهر مهربون و با معرفت- کمی فداکار- خوش مشرب- عجول- کم حافظه- جدی در برخوردهای اول- دارای حریم خصوصی - حاضر جواب- چوپان دروغگو!!!!!!!!

سوال چهارم: هنرپیشه ای که نقش شما را باز ی کند:

نقش  بچگی هام: یه دختر کوچولوی تپلی با موهای خرمایی دم اسبی که لپاش هم گل انداخته: دختره مو فرفریه تو درد سر والدین (مهران مدیری)

نقش نوجوونیم:  یه چیزی تو مایه های کوزت: چون لباس حاضری  های بیرون سایزم نبود و مجبور میشدم واسه اینکه خفت!! نکشم لبا سام رو خوب نگه دارم تا اشک مامان کم تر دربیاد!!همون کوزت گزینه مناسبیه!

نقش جوانیم: رابعه اسکویی - اون یارو خانومه ارمنیه هم که تو سریال های تلویزیونی هست و اندامش کمی!!! تپله. هم خوبه!!

نقش الانم: ساندرا بولاک و موقع هایی که میخندم کاترین زتا جونز!!

پی نوشت: توجه خواندگان عزیز را به صفات چاخان و خود بزرگ بین!! که ذکر شد جلب می نمایم!!البته فقط در مورد هنرپیشه های مناسب من!!

من هم همه کسایی که لینکشون رو دارم سمت چپ صفحه ام دعوت میکنم.اینو جدی میگم. مسخره هم نکنین و زود بنویسین و اینجا هم خبر بدین که نوشتین یا نه!!

پسون پی نوشت!!!اینا رو دیشب ساعت ۳ نصفه شب !!نوشتم و هر کار کردم نتونستم سندش کنم.ریختم تو ویس ریکوردر و آوردمش سر کارم ولی  رابط یو اس بیش رو خونه جا گذاشتم.از  صبح دارم در به در دنبال اقلام لازمه واسه اتصالش به کامی میگردم و بلاخره موفق شدم از مهندس قسمتمون امانت بگیرم.فقط خواستم بدونین خیلی خون جگر ریختم پاش تا شد این!!!آخ قلبم!!!

 

 

 

نظرات 44 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 2 آذر 1389 ساعت 09:14

اییییییییی جان چقدر قشنگ تعریف میکنی. واقعا خوش به حال علی آقا با این خانم ناز و بامزش.شاد باشی عزیزم

مهرداد چهارشنبه 10 مهر 1387 ساعت 23:24 http://1370 biogfa.

سایتت خیلی خوبه یه سری به سایت ما هم بزن

محسن مهدی بهشت شنبه 27 مرداد 1386 ساعت 11:32 http://filmamoon.blogsky.com/

من توی فیلم هایی که می بینیم شونصد نفرم بلکه بیشتر. وبلاگ گروهیه ولی توی لینک زیر یک نفرم
http://after23.blogsky.com/
چون مطلب شما در مورد فیلم بود لینک فیلمامون را دادم. که شاید نظر شما که دیدتان نسبت به زندگی نسبتن شفاف تر از جوانان دیگر است را در مورد مثلن نقدی که بر فیلم نصف مال من نصف مال تو است را بدانم.

ممنون.یعنی ما دید داشتیم و اینقدر نمیدانستیم؟!!!!!!!!حتما میام ببینم چه خبره!

مریم پاییزی شنبه 27 مرداد 1386 ساعت 10:00 http://man0o-del.blogfa.com

سلام صمیم جون خوبی؟
این پستت و خوندم قشنگ می نویسی یه چی تو مایه های گیلاسی جونم ! دارم میرم تو مایه های آرشیو خونیت ببینم تا چند سال دیگه تموم میشه :دی
خوشحال میشم به منم سر بزنی دل یه بنده ی خدا رو شاد می کنی (نیشششششششششش)
راستی عاقبت اون بزغالهه چی شد آیا؟
منتظرتم ...
بوووووووووووس

سلام.مرسی.آره گیلاسی که گوله نمکه نوشتنش رو خیلی دوس دارم.
زود زود بخون تا وقتی یه چی میگم هی توضیح ندم کی بود و کجا بود!!!!!!!!!! چشم.ما برای خشنودی شما اعلام آمادگی مینماییم.قربونت.
اون بزغاله هه پی پی آبکی گرفت و مرد.

پریسا جمعه 26 مرداد 1386 ساعت 12:03 http://21mehr.blogfa.com

سلام عجیجم
چطوری یا نه؟
خوفی؟
خوندم ... باحال بودی ولی اون تیکهه که در مورد سپهر بود حالمون رو گرفت اساسی
منم پارسال پسر داییم فوت شد ...خیلی سخته می فهمم
ایشالا واسه هیچکی پیش نیاد از این جور مسائل
صمیم جون زود بیا آپ کن
بوس بوس
سی یو

نمیخواستم از سپهر بنویسم ولی نقطه مهمی تو دید من به زندگی بود و در این فیلم جاش خیلی خالی می شد.
خدا اون رو هم رحمت کنه.بوس و آیم کامینگ تو رایت جاست فور یو!!دنت وری!!

..... جمعه 26 مرداد 1386 ساعت 05:53

نمی دونم کسی بهت گفت یا نه ! اون خانم ارمینه دو سه ساله که فوت کرده عزیزم .

به!
یکی هم شبیه ما بود و فوت کرد.خدا رحمتش کنه.برم یکی دیگه پیدا کنم پس.آمارت به روزه وخوشم اومد.

ژ یگولو جمعه 26 مرداد 1386 ساعت 02:09

سلاممممممممممممممممممم صمیم خانومی گلم...

خوبی خانوم؟؟

ببخشید اینقد دیر کامنت میزارم!!!(اخه همون روزی که این پست رو نوشتی خوندمش ولی هم خودم..هم اینترنتم و هم کامپیوترم باهم خرابیم واسه همین نشد که کامنت بزارم واست)...

واقعا متاسف شدم از فوت داداش گلت..ایشالا که روحش همیشه شاد باشه...واقعا سخته میفهمم..منم پسر عمومو که از دست دادم انگار برادرمو از دست دادم..میفهمم چقد سخته.و اینم میدونم واسه خواهر ادم خیلی خیلی خیلی سختره...میدونم خواهرا واسه برادراشون چیکار میکنن..حتی اگه نشون ندن..واقعا خواهر غمخوار برادره..خودم دیدم با چشمای خودم..ایشالا غم اخرتون باشه...

۲-اون اقا بی تربیته چه کاری واسه تو دست کرده بوده ها..بابا کنجکاو..:دی..اره واقعا بچه های اونوقتا خنگ بودن..نسبت به حالا..من خودما میگما..راست میگی..:دی

۳- عجب شانس بدی داشتی خدایی...حداقل در این مورد...

۴- عجب سال خوبی بوده اون سال و اون کلاس..:دی

تپلی خانوم..:دی

همین که گفتی یه دختر با موهای فر و قهوه ای با خودم گفتم همون دختره تو اون فیلم مهران مدیری بازی میکرد..درد سر والدین..:دیدرست حدص ث س زده بودم..

خوش باشی همیشه عزیز...فعلا..یا حق...

سلامممممممم!!!بابا چه تیز هوشی تو.زود حدس زدی.
راستی میدونی صمیم چرا این روزا اینگده خوشحاله و میدنگه واسه خودش؟!!!!!!!خبری داشتی بهم خبر بده!منتظرم.

لاله پنج‌شنبه 25 مرداد 1386 ساعت 23:57 http://mehdijoonam.persianblog.ir

صمیم جون هرچی بیشتر پستاتو میخونم بیشتر ازت خوشم میادو ماشالا خیلی شاد و بامزه هستی... خدا برای عزیزات نگهت داره(یه کم دعام پیرزنی شد... ببخشید!!)

الان نیش من تا پشت گوشام بازه!!! مرسی و ممنونم از ابراز لطفت.خدا شما رو هم واسه ما حفظ کنه ایشالا!!

باران پنج‌شنبه 25 مرداد 1386 ساعت 23:33 http://www.ma-divoone-eshgh.blogfa.com

صمیم جان از صمیم قلبم واسه داداشت ناراحت شدم و بهت تسلیت میگم و امیدوارم غم آخرت باشه
با خصوصیاتت تا حدودی آشنا بودم بیشتر آشنا شدم
این ابعاد که میگی چنده مگه؟؟؟
نکنه ۶۰ کیلویی این همه میگی ابعاد؟هان

سلام.ممنونم بابت همدردیت.
ابعاد فراذهنی هستن.فقط بگم تپل بد فرم نیستم.چون همه جا پخش شدن لامصبا!!

محیا پنج‌شنبه 25 مرداد 1386 ساعت 15:41

:* :)!
ممنون و ...
و این که!
نمی دونم چی بگم!

در سکوت مفاهیم مکتوم دل ها با سرعتی بیشتر منتقل می شوند.ممنون از فرصتی که بهم دادی.ممنون.

قزن قلفی پنج‌شنبه 25 مرداد 1386 ساعت 13:15 http://afandook.blogsky.com

خوبی الان ؟ احوالاتت چگونه است ؟

سلاممممممم!تو چرا هی گم میشی ؟
حال من الان توپ توپه.آخر هفته فوق العاده ای داشتم.راستی تو چطوری؟ بیام ببینم چه کار کردی!

محسن مهدی بهشت پنج‌شنبه 25 مرداد 1386 ساعت 12:59 http://after23.blogsky.com

چقدر صمیمانه مینویسید. و چقدر این نام برازنده شماست. خوشا به سعادتتان. خوشا به زندگیی که شما اداره میکنید. که صمیمانه است. و بی غل و غش. خوشا به سعادت پدرتان که فرزندی پرورده که جز عشق نیاموخته.

سلام.ممنونم.زندگی بی غل و غش نعمتی بود که خدا بر من کامل کرد!! و پدرم به معنای واقعی کسی بود که محبت کردن را به مایاد داد.و مادرم منطق و مقاومت را.
راستی شما یه نفرین یا سه نفر؟!!!

دنیا پنج‌شنبه 25 مرداد 1386 ساعت 00:03 http://www.world-of-mine.blogfa.com

واو/عالی بود/چه قدربامزه نوشته بودی/دلم سوخت برای سپهر/نازی../راستی قراربودازماجرای سالگردازدواج بنویسی.. :)

سلام.مرسی. قربون دل نازکت !!
سالگرد هم چشم.

شاذه چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 23:03

راستی منم تو پست (نجات غریق ۲۰) بازی کردم.

شاذه چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 22:44 http://shazze.blogsky.com

سلام
چه جواب قشنگی به محیا دادی...

این قسمت رو فاکتور بگیریم از بقیش کلی خندیدم. مرسیییی! منم هیکلم توپه ها! تازه کلیم هنرپیشه ام! میتونم نقشتو بازی کنم. (هرکی دروغ بگه؛)

سلام ای ادیب!!
میگم قشنگی زندگی تو فاکتور نگرفتن همین چیزاست دیگه....
به به!۱اما یادم نمیاد گفته باشم من ۱۸۰ کیلو دارم که تو بخوای نقشمو بازی کنی!!نیییییییییییشششششش!!

باران چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 19:26 http://www.ma-divoone-eshgh.blogfa.com

هنوز همون صمیمی که با خوندن مطالبت غمامو فراموش میکنم
حالم بده برمیگردم

چرا باران جون حالت بده؟ پس بدو پست بعدی رو که میخوام بنویسم بخون تا زودی حالت خوف خوف شه!!قربونت.

امین چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 18:48 http://ketabe-zendegim.blogsky.com

سلام
چیکارت کنم دیگه . بخاطر تو نوشتم
ادرس لینکمم درست کن
بعدشم بیا بهم یاد بده چجوری از این تقویما بزارم . ضمنن از این نوشته های بالا صفحه و کنار صفحه و از این سوسول بازیها هم میخوام

بابا معرفت!!!
چشم.آدرس رو هم درست میکنی و شما را هم درست می فرماییم!!انشائالله سر فرصت!!!
اینا امکانات خود بلاگ اسکای هست.بازم بیشتر تحقیق میکنم و خبرت میکنم.

امید چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 17:17 http://bia2swisscash.blogfa.com

سلام خسته نباشید

وبلاگ پر محتوایی دارید و امیدوارم همیشه موفق باشید.

امیدوارم از سایت bia2swisscash.blogfa.com بازدید به عمل آورید و نظرات خود را برای بهبود سایت مطرح نمائید.
منتظر حضور گرم شما در سایت bia2swisscash هستیم.
« امید » مدیر سایت

سلام.
خدایی این متن کلیشه ای رو واسه چند نفر نفر فرستادی؟ آی حرصم میگیره از این چاخان ها که هنوز یه کلمه نخوندن میگن ویلاگ جالب و پر محتوایی دارین!!!!!!!این جمله ها منو وحشی میکنه امیدخان!شرمنده !

دختر ایرونی چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 15:08 http://www.dokhtar-e-iran.blogfa.ir

سلام خانومی

وبلاگ چهارم وبلاگ قدیمی صمیم خانومه :) یادت نمیاد؟؟!!!!! یک عمره دارم با اون زندگی می کنم دوست ندارم فراموشش کنی که دلم میگیره :(

هااااااااا.یادم اومد. من مگه جرات دارم شما رو فراموش کنم.وجدانم منو میکشه خواهر!!!!!!!

نوشی چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 13:05 http://nuchi.blogsky.com

راس وگویی نیش
مرسی برای دعوتت عزیزم.قبلا نوتم .اگه دوس داشتی می تونی بخونیششششششششش

اون تیکه معلم وحشیه خیلی به دلم نشست.لامصبا با این کاراشون آدمو از آب میترسونن.مرسی که نوشتی و خیلی جالب بود.

x چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 11:59 http://stillness.blogfa.com

صمیم جان من وبلاگتو از وقتی که از خاطرات آشنایی خودت با همسرت می نوشتی می خوندم و تقریباً اکثر پستاتو می خوندم ولی چون معمولاً حس کامنت گذاشتن ندارم ، کامنت نمی ذاشتم...به هرحال این پست فیلم فارسیت اونقدر با حال بود که حال کردم یه ابراز وجودی توی کامنت دونیت بکنم! راستی فکر کنم اون موقع ها توی وبلاگ گیلاسی پیدا تکردم....همیشه شاد و موفق باشی...عاشق آدمای اینجوریم ( مثل تو و گیلاسی ) که روی غماشون کنترل دارن و تا می تونن بقیه رو شاد می کنن ...و بهتون افتخار می کنم...همیشه با علی گلت خوشبخت باشی...قربونت.بای

سلام x عزیزم.
چقدر خوشحال شدم برام کامنت گذاشتی.میدونی من همیشه کامنت های تو رو واسه گیلاسی میدیدم و گاهی میخوندمشون.یه جورایی دوست داشتم نظرت رو بدونم اینجا.خوب شد حست اومد.خوشحال شدم. ممنون.نکته قشنگی رو گفتی که خیلی فک نمیکردم به نظر بیاد.بوس

پرند نیلگون چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 10:54

دلتنگ خودش ! اون دلتنگ خودشه و حق هم داره ! نمی تونیم براش کاری بکنیم مگه خودش !
ممنون از ویژه کاریت . خیلی باحال و با مرامی ! تا تو رو دارم غم ندارم ( سه تاییمونو می گم )
دوستت داریم یه عالمه . راستی ادامه پستت رو که گم کرده بودی پیدا کردی ؟

سلام.آخی.الهی خودشو زودتر پیدا کنه و از دلتنگی درآد.
خدا شادی رو همسشه قسمتت کنه چرا من رو که یه روز میام ۱۰ روز نیستم رو قربونت بشم.
نه! خیلی دلم میخواد ادامش رو پیدا کنم.میدونی چجوری میشه از نوشته هام بک آپ بگیرم؟

Oliera چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 10:09 http://olier.persianblog.ir

راستی اون خانوم ارمنیه که فقط یه کم تپل بود چند ساله که فوت کرده.
..............................بابایی

خدا بیامرزتش.

Oliera چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 10:06 http://olier.persianblog.ir

ممنون
نه بابا پولدار چیه؟!!!!!
من پدرم پستایی که داشت میطلبید که ماها راننده و از این چیزا داشته باشیم. بابام همیشه با اخلاص کار کرد و هنوز هم که هنوزه وضعیت مالیش با بیست سال پیشش تفاوت چندانی نکرده. یه مدیر خیلی خیلی سالم و ناز و متدین و دوست داشتنی که همه عاشقانه دوسش دارن. مخصوصا من.
بابت اون لینک هم ممنون. هنوز نرفتم ببینم چه خبره.
فعلا برم یه چرت بزنم.
در راستای فرمایشتون درمورد همسر نمونه و اینها هم باید عرض کنم: کو نمونه؟ همونجور که پیشتر عرض شد یکی میگه: من شاید بابای خوبی باشم اما لزوما همسر خوبی نیستم.
.........................بابایی

من دیگه تو رو تو ذهنم بابایی پولدار سوار بنز با راننده میبینم.راه هم نداره!!!!!! خدا این مدیرا رو حفظ کنه و کله اون مفت خور ها رو بکنه بندازه جلو اآقای پتیول!!خدا باباییت رو حفظ کنه برات.ولی من چرا همش فک میکردم درو از جونشون اونو از دست دادین؟ خاک تو این حافظه!!
ببین با من چونه نزن!تو همسر خیلی همراه و درک بکنی همستی مطمئنم.خانومت رو هم ارادت داریم البته اگه قابل بدونن.مواظب خودت باش نری زیر تریلی ای نقدر ازت تعریف کردم.

محیا چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 08:46

رفتن داداشیت خیلی سخت بود ! نه؟
یکی از دوستام الان اون حال رو داره... :((

چه زجری کشیدین برای پست کردن این متن!‌:)


شاد باشین...‌:)

خیلی سخته..ولی جالبه بدونی من دقیقا سه روز بعدش تونستم کنترل خودم و زندگیم رو دوباره بدست بیارم و خیلی هاش رو مدیون حمایت های عاطفی همسرم هستم.امیدوارم دوستت هم مرگ رو از دست دادن ندونه.فقط یه دلتنگی کوچولو به اسم مرگ هست که خیلی زود هممون میریم تو یه دنیای آروم و روشن...زود از این جهت که اینا که عمری نیس در مقابل عمر ستاره هایی که میلیونها سال دارن تو کهکشان میدرخشن و مرگ تبدیل اوناست به ستاره هایی کوچک تر و گاهی درخشان تر.
عمیقا اعتقاد دارم نیروی شادی آفرینی که من دوست دارم به همه بدم هرگز نابود نمیشه و بعد از من هم در قالبی دیگه تو این دنیا مسیر خودش ادامه میده.و راضیم حتی اگه این نیرو بعدا به صورت یه شبنم کوچولو رو برگ گل در بیاد...شادی همیشه تو دلت ...

بلفی چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 01:20

آخی صمیم گل گلی ...
باهات خندیدم و گریه کردم.
تبریک می گم به این روحیه ات.
یه جورایی درک می کنم قضیه ی داداشتو ولی نمی تونم بگم چه جوری.
بوسسسس

عزیز دلم.زندگی یعنی همین.خنده هاش و شادی هاش رو دوست دارم و تو غصه هاش از خدا کمک میخوام.روز بد نبینی عزیزم و ممنون از محبتت.بوس

نوشی چهارشنبه 24 مرداد 1386 ساعت 00:28

منو چرا هیچکی تحویل نمی گیره؟؟؟؟؟
نه کامنتام هست نه اینکه اسمم سمته چپه!!!
اخی دلم واسه خودم سوخت

آخی.از همین جا ازت دعوت میکنم فیلم زندگیتو واسمون بنویسی.ولی خدایی این بار آدرس وبتو نذاشتی تا لینکت کنم.یادت باشه!!

ایده سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 17:47

وای خیلی با نمکی خیلی هر وقت میام اینجا دلم وا میشه با نیش باز میرم ...

الهی شکر .خدا کنه همیشه لبت خندون باشه عزیزم.

بهار سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 16:19 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

دعوتت را لبیک گفتم. خواستی بیا سراغم و نظر هم بده.

مرسی.دارم میام.

پرند نیلگون سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 16:11

سلام
ممنون ! از دل و قلوه بی نهایت خوشم میاد ! باهوش !
حست هم درست بود . البته نه به اون شدت . ولی یه کارایی می کنیم . مثلا اگه من بیشتر پای نوشتن وقت میذاشتم و بلانکا هم انقدر دلتنگ نبود یه وقتایی ممکن بود بترکونیم .
به سرم زده بود در مورد اون دایی شیطونم ( نمی دونم یادته یا نه ) یه سری خاطره بنویسم . هر موقع نوشتم بهت می گم تا بخونی !
شایدم بلانکا حالش خوب شد و نوشت . آخه بیشترشو اونم دیده !
دلم نمیاد نگم ، با این که ناراحت کننده س : دلم یه جوری شد وقتی بخشی از نوشته هاتو خوندم . ببین چه دل بزرگی دارین شماها !
دوستت دارم .

سلام بر نماینده گروه شیطون و وبلاگ بترکون!!!
بلانکا دیگه چش شده!؟دلتنگ کی شده بلا؟!!!!!
نبینم دل کسی اینجا بگیره!مگه من مردم عزیزم؟!!پس یه پست شاد فقط به خاطر تو....

رعنا سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 14:30

صمیم جونم اشکال نداره هر وقت تونستی جواب بدی شادم میکنی
از لحاظ شکل ظاهری تو مایه های همیم فکر کنم
عکسمو برات میل میزنم

من الان قیافه خودم رو شطرنجی کردم تو تو منو نشناسی!!!!!!!
خدا خیرت بده که بهم فرصت میدی!!!!!!!منتظر عکست هستم.البته من خیلی هم غول نیستم ها!یه خوردش اغراق بود.ممنون.

بهار سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 13:44 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

اخلاقت از نظر دوستان وبلاگیت: بسیار بامزه دوست داشتنی و عاشق عاشق عاشق

وای چه تصورات جالبی از من داری تو.ممنون و خیلی خوشمان آمد.دروغ چرا؟!خب خوشم اومد دیگه.قربونت.

رز سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 11:44 http://www.rosaceous.blogfa.com/

سلام.
من چرا این سمت چپ نیستم :(
نطقم کور شد مادرررررررررررررررررررررررررر

خب به حمدلله شما هم چپکی شدین!!!یه چک بفرمایید!
خدا نکنه نطق تو یکی کور شه مادر!!

اقلیما سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 11:24 http://www.yedokhtaremahtabi.blogfa.com

سلاممم
چه خوب خودتو توصیف کردی!! خیلی این پستت با مزه بود.
اون جواب 4اومی که نوشته بودی گرگ و بره و اینا اونو خیلی با هات موافقم.
خوش باشی.
فعلا بای تا های

سلام
ممنون.متاسفانه مجبور میشیم خودمون رو با واقعیت تطبیق بدیم.خوشحالم درک میکنی.بای.

شمسی خانوم سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 09:56

واااااااااااااای خدا مردم از خنده! موش نخوره تو رو که این همه بانمکی!

کی به کی میگه با نمک!ما حالا حالاها گرد نخود شما هم نمی شیم شمسی جون!!شما لطف دارین.

پرند نیلگون سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 09:38

سلام جیییییییییییییییییییگر !
این روزا وقت ندارم کارای مورد علاقه مو با فراغ بال انجام بدم .. واسه همین آف می خونمت . خواستم بگم دمت گرم و اینا .... تا نامردی نشه .
اما یه چیزی : در مورد اون پیغام گروهیمون از کجا چنین حسی داشتی که ما سه تا ( من و بلانکا و تونیو ) .... ؟ خیلی برام جالب بود !
دوستت دارم

سلام دل و قلوه عزیزم!!!!!!!
شما هر جور دوست داری و عشقت میکشه بخون.با مایی!غصه نخور!!
حسسسسسسسس کردم.فقط همین!!
قربونت.

Oliera سه‌شنبه 23 مرداد 1386 ساعت 09:30 http://olier.persianblog.ir

قسمت سپهر لهم کرد. یادمه بعد از فوت دوستم حسن به این مورد اشاره کردی. نمیدونستم چی شد که داداشیت رفت و هیچ وقت هم نمیخواستم بپرسم تا یادآوری خاطراتنشه اما بعضی از خاطرات نیازی به یاداوری ندارن. خدا بیامرزش.
صمیم جان! ممنون بابت همه کتابها و شیوه های آموزشی که اعلام کردی. (میکشمت) حالا لطف میکنی به بابایی بگی چه کنه که آلتس بگیره یا نه؟ ببین من حدود ده پونزده ترم کیش رفتم و تا ادونس بالا رفتم اما به دلایلی مجبور شدم ولش کنم و الان که دو سال از اون تاریخ میگذره احساس میکنم از یه قورباغه امریکایی کمتر حالیمه.
حالا جواب میدی یا میخوای بری اون دنیا؟؟؟!!!!!
..................................بابایی قاتل

چه خوب یادته. و منم یادمه واسم نوشتی بهترین کامنت رو اونروز برات گذاشتم.خدا رفتگان همه رو در آغوش محبت خودش بگیره الهی.
خواهش میکنم.من که کار خاصی نکردم!سوت!!!!!!
در مورد آیلتس قول میدم زودی بیام و بگم.البته اگه جسارت نباشه یه تک پا از گیلاسی هم بپرسی خوبه چون خودش کلاسهای آمادگیش رو یادم میاد شرکت میکرد و میره.خودت میدونی که رو من چقدر میشه حساب کرد با این حافظه وزغ ایتالیاییم!!!
نه!!اون دنیا هنوز آماده نیستم براش.فعلا راحتم اینجا!
صمیم حرف گوش کن و مطیعْْْْْْْْْْْْْْْْ!!!!!!!!!!!!!

الینا دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 22:48 http://www.tazin.blogfa.com

سلام
خوشحالم که از این سایت خوشتون اومده و در ضمن من در ایران زندگی نمیکنم و از مجلات خارجی الهام میگیرم من هم شما رو اد میکنم.
مرسی

سلام.ممنونم از لطفتون.هر جا هستین شاد و همین طور با ذوق بمونید.لطف دارین به من.سایت محشریه.

امین دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 21:48 http://ketabe-zendegim.blogsky.com

سلام
خودمونیما نیاز به توضیح و گفتن صفاتت توسط دیگران نبود ، چون بطور کامل معرف حضور هستید ، اما واسه اطلاعات بیشتر بد نبود ( اینم گفتم دلت نشکنه )
در مورد کار زیاد کردنت منو یاد یه بنده خدایی انداختی ( خانم کمیاب ) ، این فرد کارشناس رشته های فنی مهندسی تو اموزش ماست ( یک نفر جوابگوی 5000 نفر ) ، خدایی این نباشه بچه های فنی دانشگاه رو رو سرشون خراب میکنن ، این یه نفر ادم کاره کارشناس گروه ، مدیر گروه ، معاون اموزش ، مدیر اموزش ، رئیس دانشگاه و البته شغل خودشو یجا انجام میده بدین شکل که هرکی میخواد امضا کنه کیریم پیشش و اون امضا میکنه ( باید یروز بیای ببینیش تا فیض کامل ببری )
و اما نوشتن : لازم به ذکره اون وبلاگی که گذاشتی تو لینکات پودر شد رفت هوااااا ، بعد از پودر شدن اون من یه وبلاگ ساختم www.ketabe-zendegim.blogsky.com اما دیگه دستم به نوشتن نیومد ، اما شاید با این بازی شروع کردم (من خیلی وقته کسی منتمو نکشیده ، منت خونم اومده پایین ، بیا یکم اصرار کن بنویسم (نیش))
ضمنن تولدم مبارک (22/5/..13 )

من فک کردم میخوای بگی کار زیاد من تو رو یاد اسب لوک خوش شانس میندازه!!!!!!!!
میدونی !کارشناس های آموزش کلا مجبورن خیلی اکتیو و فعال باشن.چون دائم با دانشجوها سر و کار دارن و سرعت خیلی تو کارشون مهمه.آبجیت با اون خانومه همکاره نا سلامتی!!!!!!!!
بابت پودر وبلاگت هم تسلیت!!!!!!!
ضمنا از تو حتما دعوت رسمی میکنم.چون خیلی منتظر نوشته هاتم.منت کشی که رو شاخشه!
راس میگی؟ مگه تو مردادی هستی؟ همینه که اینقدر از خودت به مینا احساسا در کردی.بگوووووووو پس
تولدت مبارک خان خان!!!!

√ҰâŞâmįη دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 16:43 http://havayebaro0oni.blogfa.com

من اومدم تو کی اومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ *:‌‌‌ :دی

همون حالا!!

دختر ایرونی دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 16:26 http://www.dokhtar-e-iran.blogfa.com

یه سئوال:

وبلاگ چهارم هم باید به بازی دعوت بشه؟ پس لطفا اگر وارد بازی شد همینجا خبر بدین تا سرکی بزنیم

وبلاگ چهارم کدومه؟نگرفتم!توضیح میدی؟

صفا دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 13:19 http://manigerdoo.persianblog.ir

سلام صمیم خوشگلم. من تمومه متنهات رو می خونم از همون اول تا حالا . یکبار تو مریضی صبا واست پیغام گذاشتم ولی همیشه می خونم و لذت می برم.
صمیم عزیزم من نمی دونستم که تو هم داداشت رو از دست دادی .
آخه منم دقیقا ۱ هفته مونده به تولده صالح خوبم که ۵ سال از من کوچکتر بود با موتور تصادف کرد و هممون رو دق داد.
به هر حال از اون قسمت نوشته هات خیلی پکر شدم . الهی دیگه مرگ جوون تو خونوادتون نبینین. دوست دارم. تمومه هیکل و ............ را دوست دارم. خیلی خیلی دوست دارم.

سلام عزیزم. آره پیغامت یادمه.سوت!! با این حافظه قورباغه ایم!!
آخی!تو هم داداشیت رفت؟ متاسفم.امیدوارم همیشهحضورش تو قلبتون باشه. منم خودم و هیکلمو و از همه مهم تر تو رو دوس دارم.قربونت.

نرجس دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 12:53 http://narjess.persianblog.com

آخ صمیم اینها که در مورد خودت بود چاخان بود یا نه!؟
عزیز دلم فکر میکردم این پستت شادتر از این باشه, مطمئن بودم این بازی سناریوی خنده دارش را میشه تو وببلاگ تو خوند..... اما غمگین بود تا حدی...
دعا می کنم دیگه غم نبینی....

حتی یه کلمه اش هم چاخان نبود به جون خودم.چرا چاخان؟!!!!
شادی با غم دو روی یه سکه ان.سعی مسکنم روی بهترش رو نشون بدم.ببخشید.
ممنونم.شادی همیشه کنارت.

آهو دوشنبه 22 مرداد 1386 ساعت 11:59 http://tarahiezendegi.blogsky.com

صمیم جان خیلی دوست دارم . به من هم سر بزن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد